#شاهسلامعلیڪ✨✋
صبح ها غرق عطر و گلابـــ
رو به ڪربُبلا بہ چشم پر آب
ٺا ڪمر خم شوم بگویم باز
السلام علیڪ یا اربابـــ
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله ♥️
#پارت84
💕اوج نفرت💕
استاد امینی
کسی که چند روزه ناخواسته مهمون ناخونده ی قلبم شده، مهمونی که خودم دعوتش کردم ولی باید بیرونش کنم.
دلم نمی خواد چشم از صفحه ی گوشی بردارم. انقدر محو تماشاش بودم که متوجه حضور پروانه نشدم.
_خواهش میکنم،خواهش می کنم راحت باشید.
به چهرش نگاه کردم.
_ببخشید. داشتم پروفایل مخاطبینت رو می دیدم.
_مخاطبینم یا مخاطب خاصت ?
گوشی رو روی زمین گذاشتم و دلخور گفتم:
_من گیر سه پیچ رو باز کردم. از کجا می دونستم کیه که تو می گی مخاطب خاص.
با صدای بلند خندید.
_چه زود هم بهش برمیخوره، اصلا این مخاطب خاص خودش هم نیست. بد عنق بد اخلاق
گوشیش رو برداشت و صفحش رو بست.
_تو شماره ی استاد رو از کجا اوردی?
_خودش روز اول رو تخته نوشت منم سیو کردم.
چاییش رو برداشت.
_نگار تو چرا گوشی نداری ?پدر خوندت نمی زاره داشته باشی?
_نه کاری نداره من.تا حالا نخواستم گوشی خودش رو هم هر وقت بخوام بهم میده.
_خیلی خوبه به خدا اونجوری تا صبح با هم چت می کنیم.
_بزار بهش بگم.
دیگه از خاطراتم نگفتم تا غروب فقط پروانه خیال پردازی کرد و با حرف هاش من رو به خنده وا می داشت.
من اما تمام هوش حواسم پیش مردی بود که به اشتباه دوستش داشتم.
انقدر سریع اتفاق افتاد که نتونستم جلوش رو بگیرم.
پروانه رفت بعد از خوردن شام رو به عمو اقا گفتم:
_من اجازه دارم گوشی داشته باشم?
کمی نگاهم کرد لیوان ابش رو برداشت و کمی خورد.
_میخوای چی کار?
_میخوام با پروانه حرف بزنم.
_با گوشی خونه حرف بزن.
_نه خب اگه یه وقت بیرون کارپیش اومد بتونم بهتون زنگ بزنم.
چشم هاش رو ریز کرد.
_مثلا چه کاری?
اب دهنم رو قورت دادم.
_ هیچی مثل اون روز که رفتم بیمارستان.
به حالت تهدید گفت:
_نگار اون روز تکرار نمیشه که تو نیاز به گوشی داشته باشی.
_نمیشه ولی...
دستش رو به علامت سکوت بالا اورد ابرو هاش رو بالا داد و خیلی قاطع گفت:
_نه، تمام.
بغض توی گلوم رو قورت دادم چشمی زیر لب گفتم.
من به گوشی احتیاجی ندارم و فقط برای دیدن عکس های استاد امینی میخوام.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
با تشکر از تمام عزیزان بابت کمک برای جوان ۲۱ سالهی زندانی
مبلغ جمع شد ان شالله خبر آزلدی ایشونم اطلاع رسانی میکنیم😍
#پارت85
💕اوج نفرت💕
عمو اقا به اتاقش رفت
میز شام رو جمع کردم دو تا چایی ریختم و پشت در اتاقش ایستادم.
_عمواقا چایی میخورید?
_بیا تو.
وارد اتاقش شدم پشت میزش جلوی پنجره نشسته بود و چیزی رو یاداشت می کرد. چایی رو روی میزش گذاشتم و روی صندلی کنار میز نشستم.
از بالای عینک نگاهم کرد.
_ناراحتی?
این کلمش باعث شد تا دوباره بغضم بگیره. سرم رو پایین انداختم.
لبم رو داخل بردم تا از لرزش چونم جلوگیری کنم اروم لب زدم:
_مهم نیست.
عینکش رو در اورد. متفکر چند بار اروم با عینک روی برگه ها زد روی میز رهاش کرد.
_به من نگاه کن.
به زور سرم رو بالا اوردم.
_چرا فکر می کنی مهم نیست?
برای این سوال خیلی جواب دارم، ولی گفتنش فایده ای نداره. چون من مجبورم هرطوری که اطرافیام دوست دارن زندگی کنم. این تقدیری که خدا از بچگی برام رقم زده.
یه دختر بی کس و کار و بی پناه، که برای داشتن سقف و پناه گاه، مجبوره به هر حرف زور و اجباری گوش کنه.
شاید اگر من هم پدر و مادری مثل بقیه ی ادم ها داشتم، الان این وضعم نبود.
_تو برای من مهمی نگار.
_ببخشید، نباید اینو می گفتم.
_نه اتفاقا خوبه که حرفت رو می زنی.
از پشت میزش بلند شد سمت کمدش رفت درش رو باز کرد. مشمای مشکی رو بیرون اورد و سرجاش نشست کمی بهم نگاه کرد مشما رو جلوی من گذاشت.
_برش دار.
به مشما نگاه کردم.
_اینو برای خودم، فعلا دست تو باشه تا بعدا یکی برات بخرم.
_چی هست?
_تو تنها کسی هستی که من تو این دنیا دارم.
یکم فکر کرد.
_کس ادم، اونیه که همیشه کنارشه مهم اینه که دوستت داشته باشه.
نفسش رو اه مانند بیرون داد.
_وقتی کس و کارت به خاطر هیچ و پوچ ولت میکنه میره. این می شه بی کسی. نه تو که ...
عمیق نگاهم کرد.
_برش دار گوشیه، سیم کارت هم داخلش هست. رمز وای فای خونه هم تاریخ تولدته.
با ذوق مشما رو برداشتم و جعبه ی کوچیکی که داخلش بود رو باز کردم گوشی طلایی رنگ رو دستم گرفتم.
_وای، خیلی ممنون.
_اگه مخالف بودم. به خاطر خودت بود عزیزم. الان هم سفارش نمی کنم. شمارت رو فقط به پروانه میدی، به اونم تاکید میکنی به هیچکس نده.
ایستادم و با ذوق گفتم
_چشم، با من کار ندارید
سرش رو بالا داد فوری به اتاقم برگشتم گوشی رو روشن کردم و شماره ی پروانه رو گرفتم هر چی بوق خورد جواب نداد.
بیخیال شدم. رمز وای فای رو وارد کردم برنامه ی پیام رسانی که عکس استاد رو توی گوشی پروانه دیده بودم. نصب کردم.
کاش من هم شمارش رو داشتم. حالا باید تا پس فردا صبر کنم ببینمش شماره رو از گوشیش بردارم.
گوشی رو روی عسلی کنار تختم گذاشتم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. چشم هام سنگین شد و خوابم رفت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برفی که میباره بیشتر شبیه برفِ شادی
به مناسبتِ تولد ۴۵ سالگی انقلابمون میمونه:)🇮🇷❄️
#دهه_فجر
هدایت شده از حضرت مادر
عزیزان فیلم و عکس های داخل بنر برای مادریه که بی سرپرسته مریضی قلبی دارن و فشارخون و کسی رو نداره اگر عکس ها رو ببینید دست راستشم دو انگشت ندارن ولی با این شرایط اگر کار جاهای مورد اعتماد معرفی بشه انجام میدن
این مادر برای رهن خونه ش که دور ترین منطقه شهره ۴۰میلیون قرض گرفته شده یه هال و آشپزخونه کل خونه شونه حتی یخچال هم مال خودش نیست امانت دستش دادن برای این خونه که فیلمش داخل بنر ۷۰میلیون رهن و ماهی ۱۵۰۰میلیون کرایه میدن که کارت کمیته امداد و یارانه برای کرایه به صاحب خونه دادن
حتی برای خرج زندگی هم کم میاره
عزیزان
از#پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
به #نیتسلامتیفرجامامزمانعج
#سلامتیخانوادهتون
#بهنیتامواتتون
کمک کنید یا صدقه بدید
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر رسید واریزی رو برای ادمین ارسال🌸🙏 کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر مستندات رو داخل کانال میتونید ببینید👇👇https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c