eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _بابت مرگ پدرم که از غصه من مرد. بغضم ترکید. _نمیتونه بابت اون تهمت بزرگی که بهم زدن. تن صدام بالا رفت. _ هیچ کس نمیتونه، هیچ کس. دستش رو بالا برد و برای آروم کردنم گفت: _ باشه عزیزم هرچی تو بگی. _ من می خوام انتقام بگیرم. _ چه جوری? _هنوز بهش فکر نکردم. دستش جلو اورد اشکم رو پاک کرد. _چه گریه عو هم هست. بلند شو یه چایی برای من بیار باقی مونده اشک رو از رو صورتم پاک کردم و به ساعت که دو رو نشان می‌داد نگاه کردم. _ الان? _عیب داره? _نه. فقط باید بزارم. _برو بذار. یه خواهر پیدا کردم بهش زور بگم کمبود زور گفتن تو زندگیم بیداد میکنه. از اینکه اینقدر راحت باهام حرف میزنه و شوخی می‌کنه خوشحال بودم. چقدر زود با حرف هاش اروم میشم با اینکه تلاشی هم برلی اروم کردنم نکرد. لبخند دندون نمایی روی لبهام نشست چشمی گفتم و از اتاق بیرون رفتم. نور ضعیفی که به خاطر روشن بودن هالوژن های آشپزخونه اتاق بود باعث میشد تا همه جا رو ببینم. وارد آشپزخانه شد زیر کتری رو روشن کردم و به سمت اتاق برگشتم. متوجه عمو آقا که روی مبل نشسته بود به من نگاه می کرد شدم. مسیر رو سمتش برگشتم و روبروش نشستم. _ چرا بیدارید? _ تو چرا بیداری? به اتاق اشاره کردم. _ ما داشتیم حرف می زدیم. _صدات چرا بالا رفت? سرم رو پایین انداختم. _ ببخشید. _ هیچکس نمیتونه جلوی چی رو بگیره نگار? کمی جابجا شدم. _ نگار روبه روی احمدرضا نایست. چهار سال از این میترسم که بری به جون هم بیافتید. _به من حق نمی دید? خیره نگاهم کرد. _حق میدم. _ من با احمدرضا کاری ندارم. _با مادرش کار داری. _من چیکار کنم? _ نمیدونم. ایستاد و سمت اتاقش رفت. به میز خیره شدم. چرا انتظار داره من از شکوه به خاطر احمدرضا بگذرم. کل زندگیم برای خودخواهی اطرافیام تباه شده. خودخواهی شکوه، خودخواهی رامین و احمدرضا. خودخواهی عمواقا که چهار ساله میدونه و به خاطر احمدرضا سکوت کرده. پس من چی? سالهایی که از عمرم رفته بدون محبت. به هر قیمتی شکوه باید تاوان اون سالها رو پس بده. صدای سوت کتری بلند شد ایستادم و به سمت آشپزخونه رفتم دو تا چایی ریختم و به اتاق برگشتم. گوشیش رو برداشته بود بهش نگاه می کرد. کمی معترض گفت: _نشستی تا جوش بیاد?چقدر طولش دادی? سینی رو جلوش گذاشتم. _ببخشید. عموآقا بیرون بود باهاشون حرف میزدم. گوشی رو گرفت سمتم. متعجب گفتم _ گوشی منه! با سر تایید کرد و با تردید ازش گرفتم یه کم به گوشی نگاه کردم که گفت: _ شمارم رو داخلش ذخیره کردم. لبخند کمرنگی زدم. _ خیلی ممنون. _منم که شمارم رو قبلا بهتون داده بودم. یکی از ابروهاش رو بالا داد _ مثل خودت پاک کرده بودم. چایی رو برداشت و جلوی بینیش گرفت _اولین چایی از دست تو خوردن داره. چاییش رو خوردو دراز کشید نفس سنگینی کشید. _ دوست دارم فردا با هم بریم بیرون. می تونی? _بله. _ کلاس نداری? _نه. _ کجا بریم? _هرجایی شما بگید. _من دوست دارم تو بگی لبخند از روی لب هام پاک نمی شد. _ حرم. _ باشه اول حرم. بعد از زیارت کجا بریم? _فرقی نداره. تو چشم هام نگاه کرد نگاهم رو ازش گرفتم. چون جایی رو تو شیراز بلد نیستم. _ حالا نمیشه یه جایی رو بگی? نفسم رو سنگین بیرون دادم _ آخه من جایی رو بلد نیستم. ابروهاش کمی بالا رفت و سوالی نگاهم کرد. _ من فقط حرم رو بلدم اونم بلد نیستم پروانه بردم. _یعنی توی این چهار سال هیچ کجا نرفتی? _ فقط دانشگاه و خونه. با پروانه هم دوبار رفتیم باغ خودشون. نباید در رابطه با عموآقا فکر بد کنه. _کیشم بردم. _اگه میخوای با این حرف ها کوتاهیش رو توجیح کنی موفق نیستی. _ کوتاهی نکردن. _کرده. _ خیلی برای من زحمت کشیده. _ وظیفه‌اش رو انجام داده برادرزادشی. _وظیفش رو خوب انجام دادم من ازش راضی ام. _ تو راضی هستی چون اخلاقت خوبه. فکر نمی‌کنم بردن و گردوندنت کار سختی براشون می بوده. _ شما اخلاق های عمو آقا رو نمی دونید. ایشون خیلی سختگیر هستند. تمام موارد محدودیت من بیشتر به خاطر محرمیتم بوده. _ محرمیت محدودیت داشته! _ به خاطر جدایی. نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت: _ برو بخواب. صبح بتونیم بیدار شیم. با لبخند نگاهش کردم. _ چشم. ایستادم و برق رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم. تنها چیزی که به چشمم نمیومد خواب بود. هم خوشحال بودم و هیجان داشتم هم حس نفرت و انتقام بشدت توی قلبم در حال رشد کردن بود. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 کپی حرام است
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
💕اوج نفرت💕 چشم هام رو باز کردم. فوری به علیرضا نگاه کردم تا مطمئن بشم اتفاقات دیروز خواب نبوده و هنوز هست. با دیدنش لبخند روی لب هام ظاهر شد روسریم رو که از دیشب تمام مدت روی سرم بود برداشتم و دستی بین موهام کشیدم . به چهرش نگاه کردم. چقدر دوستش دارم. الان اون حس رو که به سمتش کشش داشتم درک می کنم. کاش برای همیشه کنارم بمونه. روسری رو روی سر انداختم برای اینکه بیدار نشه آروم از اتاق بیرون رفتم. عموآقا روی مبل دراز کشیده بود و چشم هاش رو بسته بود. میترا با صدای ارومی صدام کرد _نگار سر چرخوندم لبخند زدم سمت آشپزخونه رفتم. _سلام،صبح بخیر _سلام عزیزم. دیشب تا صبح بیدار بودید چطور تونستی انقدر زود بیدار بشی? روی صندلی نشستم. _نمیدونم. شاید از ذوقه. _ ماشالله چه خوشتیپم هست. لبخند دندون نمایی روی لب هام ظاهر شد. _ خیلی. _ بیدارش نمی کنی? _ نه روم نمیشه. به عمو اقا نگاه کردم. _چرا اینجا خوابیده. _ دیشب تا صبح سر گشته بود. هی می اومد بیرون بر میگشت تواتاق سرم رو پایین انداختم و گفتم: _می دونی چرا ناراحته. _بهم گفت که بهت گفته. _ به من حق نمیدید? _ چرا عزیزم، خواسته اردشیر خاسته بیجاییه. نکنه حضور علیرضا تو خونه باعث معذب بودن میترا بشه. _ شما ناراحت نمیشید علیرضا بمونه اینجا. صندلی رو عقب کشید و نشست. _ چرا ناراحت باشم? _اخه مجبورید حجاب داشته باشید. _ نه من ناراحت نیستم. با بلند شدن صدای در اتاق ایستادم لبخند زدم. _ بیدار شده. منتظر جواب میترا نشدم سمت اتاقم رفتم در زدم با شنیدن جمله کوتاه بیا تو وارد شدم روبروی آینه ایستاده بود دستش لای موهاش می‌کشید. _ سلام. از تو اینه نگاهم کرد. _سلام صبح بخیر. چرا بیدارم نکردی? _منم تازه بیدار شدم. برگشت و نگاه پر از محبتش رو بهم داد _خوب خوابیدی? _بله. شما خوب خوابیدید? یک قدم جلو آمد. _ تو چرا اینقدر با من رسمی حرف میزنی? لبخند زورکی زدم گونم رو کشید. _ سرویس کجاست? _بیرون اتاق. _حاضر شو بریم بیرون. _صبحانه نخوریم. _ میریم بیرون می خوریم .الان سرویس رو نشونم بده کاری رو می‌خواست انجام دادم لباس مناسبی پوشیدم. یه مقدار پول داخل کیفم گذاشتم و برخلاف میل و مخالفت هایی که عمو اقا با چشم و ابرو بهم نشون میداد از خونه بیرون رفتیم . در ماشین رو برام باز کرد و نمایشی کمی خم شد _بفرمایید ابجی خانم. واقعا از این همه انرژی مثبت به وجد اومدم. روی صندلی نشستم ماشین رو دور زد و نشست آینه رو تنظیم کرد و راه افتاد. _خوب کجا بریم ? _هرجا شما بگید. نگاهش رو به روبرو داد.چند لحظه ای به سکوت گذشت که گفت: _این اخلاقتم شبیه مامانه. سوالی نگاش کردم.ادامه داد: _مامانم همیشه ساکت بود. لبخند بی جون پر از غصه ای زدم _من اصلا اروم نیستم. _بله میدونم. اروم نیستی نگاری. از برداشت شوخی مانندش برای اسمم خندم گرفت. فوری سرش رو چرخوند سمتم _بالاخره خندت رو هم دیدم. یکم خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم. از کنارش بودن لذت میبرم و ارامش دارم. زیر لب گفتم _ خدایا شکرت. ماشین رو پارک کرد _پیاده شو. کاری رو که میخواست انجام دادم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 کپی حرام است
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
عزیزانی که میخوان مثل پارسال برای پخت غذای عید غدیر کنارمون باشن و سهیم باشن یاعلی بگید برای یکی از شماره کارت هات واریز بزنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
یادتون نره برای غذای غدیر سهیم بشید وقتی نیست ها جانمونید که خیلی حیفه😊 چراغ ها رو به نیت اهل بیت روشن کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ... 💐سلام بر تو ای مولایی که یادت زنده کننده قلبها و ظهورت سر آغاز حیات طیبه است. ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌ 🌱عالم به امید یک نفر می‌پوید نرگس ز کنار قدمش می‌روید 🌱هر جمعه جهان به شوق، اللهم عجل لولیک الفرج می گوید
1699204.mp3
6.52M
🔺 دعای ندبه 🎤 بانوای: استاد فرهمند 💫یار مهدوی من...! 🤲🏻بیا تا برای آوردن امام‌مان هم پیمان شویم، بیا تا میله های قفس نفسمان را بشکنیم، 🌷بیا تا دست در دست هم برای دیدن روی گل مهدی فاطمه دعا کنیم، بیا تا ما هم زمینه ساز پایان یافتن ناآرامی های دوران باشیم. ✨اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج✨ ( دعای ندبه را بخوانید حتی اگر یک صفحه از آن را بخوانید. حتما سعی کنید با معنی بخونید و بعدا اثرش رو خواهید دید 👌)
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"کارکشته"های سیاست با استفاده سلاح لابی‌گری و رانت و فساد در مقابل مستضعفین امیدوار به برنامه و اندیشه برای تغییر سرنوشت ایران قد علم کرده‌اند. با انتخاب درست راه ورود "کارکشته"ها به دولت را بگیریم. تولید شده در ستاد رسانه دکتر سعید جلیلی(استان کرمان) 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 با ما همراه شوید 👇🏻 کانال رسمی ستاد انتخاباتي دکتر سعید جلیلی(کرمان) https://eitaa.com/drsjalili_kerman
•●🇮🇷✌️🏻●• یکی از مشکلات این روزها این است که کسی در مورد اینکه «رئیس‌جمهور کیست، کارویژه‌اش چیست و برای انجام این کارویژه چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد» صحبت نمی‌کند! 💭😔 هر کدام از رفقا روی یک شخص و نه حتی یک تفکر و یک جریان بسته‌اند و به هر روشی در حال تخطئه دیگران هستند. •●🇮🇷https://eitaa.com/zeinabiha2✌️🏻●•
•●🇮🇷✌️🏻●• ⭕️روی عجیب ماجرا هم این است که برخی از آن‌ها که سنگ‌شان را به سینه می‌زنند هنوز ثبت‌نام هم نکرده‌اند و اصلا معلوم نیست بیایند!!⭕️ تا وقتی شاخص‌محور نباشیم، این دعوا جاری است، چون ما از کسی خوشم می‌آید و رفقایمان از کس دیگری! هر دو هم. خودمان را برحق می‌دانیم .. •●🇮🇷https://eitaa.com/zeinabiha2✌️🏻●•