eitaa logo
زینبی ها
3.6هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بہ همگی امیدوارم کہ حالتون خوب باشہ
امشب میدونید چہ شبیہ؟! شب میلاد بانوے صبر و بردبارے حضرت زینب'س' شب خوشحالی خانواده علی‌؏ و فاطمہ'س'
زینب یعنی زینت پدر بانو زینب'س' زینت و مرهم دل بابا علی شون بودن البتہ نہ فقط بابا جانشون بلکہ مرهم دل همہ بودن و هنوزم هستن...🙃
صبر و استقامت کلماتی هستن کہ همہ رو بہ یاد این بانوے بزرگوار می اندازه و چہ خوبہ کہ ماهم صبر ایشون رو سرلوحہ زندگیمون قرار بدیم...☺️
بی شک اگر در خونہ این بانوے بزرگوار برید دست خالی برنمیگردید پس امشب رو از دست ندید
تازه امشب یادتون نره از خونہ حضرت علی؏ و حضرت فاطمہ'س' و 3 برادر عزیز این بانو عیدے بگیرید..😍
001 Shab e Omid.mp3
3.5M
بهترین شب عمر حسینہ؏ شب میلادِ زینبہ..😍🎊 😁
چگونہ از تو بنویسم؛ نگویم از شهیدانت شهیدانی کہ گردیدند بےپروا بہ قربانت کہ نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت و اے کاش این شهیدان کربلا دور و وَرت بودند..🙃
امشب شهداے مدافع حرم رو هم فراموش نکنیم بہ خصوص حاج قاسم عزیزم 💚
حتما همہ میدونید کہ روز میلاد این بانوے بزرگوار مصادف با روز پرستار هم هست..☺️
روز پرستار رو بہ همہ پرستاران گرامی کہ توے زمان کرونا و الان بیش از پیش از جون مایہ گذاشتن و مدافع سلامت شدن تبریک میگم..🌻
امیدوارم کہ همیشہ شاد و سلامت باشید و اجر پرستارے تون رو از اهل بیت بگیرید😍
اگر پرستار عزیزی هم توے کانال هست خوشحال میشیم کہ یہ خاطره از دوران کاریش رو واسمون بگہ😁↯ @zeinabiha22
توے این شب عزیز در صدر دعا هاتون ظهور مولامون باشہ خادمین کانال و بنده حقیر رو هم از دعاے خیرتون بهره مند کنید☺️ التماس دعا‌‌/یاعلی💚
نظرات و انتقاداتتون رو درمورد عملکرد کانال با ما درمیون بذارید↯ @zeinabiha22 منتظرتونیم
💕اوج نفرت💕 هول شدم ایستادم. دستم رو گرفت _بشین الان درستش میکنم. بغض توی گلوم گیر کرد _الان فکر میکنه من دورش زدم اصلا دلم اینو نمیخواد _اروم باش اصلا معلوم نیست چی میخواد بگه بشین حرف هم نزن جوابش رو بدم _وای احمدرضا همه چی خراب شد. گوشی رو از پهلو ساکت کرد و خنسرد گفت _اصلا جواب نمیدم بگیر بشین دوباره روی صندلی سرد کنار خیابون نشستم دستم رو گرفت _خواهش میکنم اروم باش. بزار زنگ بزنم ببینم چی کار داره. باشه؟ اگر بفمه من با احمدرضام خیلی ناراحت میشه. اگه چتر حمایتش رو از روم برداره من باید چی کار کنم. سوالی گفت _زنگ بزنم. با چشم های پر اشک نگاهش کردم انگشتش رو روی بینیش گذاشت و شمارش رو گرفت گوشی رو کنار گوشش گذاشت. و چند لحظه ی بعد گفت _جانم داداش _ سلام شرمنده دستم بند بود. نیم نگاهی به من کرد و لبخند رضایت بخشی زد _خوش خبر باشی. خنده از رو لب هاش محو شد _بله. حواسم هست. _نه گفتم که وضعیتش رو بهت _باشه حتما خدانگهدار نفس عمیقی کشید و نگاهم کرد. _چی میگه _شماسنامت اومده. گفت تا اخر هفته ی دیگه قرار عقد رو میزاره. خوشحال از اینکه علیرضا متوجه حضور من و احمدرصا کنار هم نشده نفس راحتی کشیدم و با لبخند نگاهش کردم. _ما هم باید آرمایش بدیم. با سر حرفم رو تایید کرد _نگار بلند شو بریم یه لباس برات بخرم. _اخه دارم ایستاد و دستم رو گرفت _میدونم داری دلم میخواد به سلیقه ی من لباس بپوشی. با کمکش ایستادم. سمت پاساژ قدم برداشتیم. موقع ایستادن نگران به پام نگاه کرد _دیگه درد نمیکنه _کجام؟ _مچ پات رو میگم. _آهان. نه از وقتی از آلمان برگشتیم خیلی کم درد گرفته. _شرمندتم. ببخشید دستش رو گرفتم _در رابطه باهاش حرف نزنیم. نفسش رو با صدای آه بیرون داد _چشم وارد پاساژ شدیم به سلیقه خودش یه پیراهن مجلسی آبی نفتی کاملا پوشیده برام خرید. به چهره ی خسته ای که تلاش میکرد خودش رو سرحال نشون بده نگاه کردم. چقدر از کنارش بودن لذت میبرم. ای کاش شکوه این همه نفرت و کینه رو تو وجودش نگه نمیداشت. متوجه نگاهم شد و با لبخند نگاهم کرد. _میگم بریم حلقه برات بخرم به انگشتر توی دستم نگاه کردم _خریدی دیگه _اون که حلقه نیست. یه انگشتره _ولی برای من خیلی ارزشمنده. _چرا؟ _چون هر وقت نگاهش میکردم یاد تو میافتادم. _نگار خسته شدم. وقتی تونستم جواب مثبت رو ازت بگیرم کمی از خستگیم در اومده ولی همچنان حالم خرابه. پنج ساله رویی ارامش رو ندیدم. حالا حالا ها هم نمیبینم. تو تنها نقطه ی مثبت زندگی منی. گاهی اشتباه یه نفر انقدر تاوانش سنگینه که دامن هفت نسل رو میگیره. خدا کنه تاوان اشتباه مادرم به من ختم بشه. اصلا دلم نمیخواد حرف به شکوه برسه _بیا حرف های خوب بزنیم دلخور نگاهم کرد و سرش رو پایین انداخت. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام زینب خاک را زر می‌کند دخت حیدر کار حیدر می‌کند نام زینب دلنشین و دلرباست دختر مشکل گشا مشکل گشاست س و روز پرستار رو خدمت همه همراهان عزیز و مخصوصاً پرستاران حاضر در کانال تبریک عرض میکنیم.
هدایت شده از  حضرت مادر
عیدی نگرفتن ز خداوند حرام است ، روزی که علی‌ع' صاحب دختر شده باشد🤍. ان‌شاءالله عیدی هممون ظهور هر چه سریع تر ِ آقا امام زمان عج :)))
💕اوج نفرت💕 _احمدرضا تو به آینده فکر کردی؟ از گوشه ی چشم نگاهم کرد _تمام فکر من آیندس. اونم با تو اگه تو باشی تحمل تمام مشکلاتم کنار اومدن باهاشون برام اسون ترین کار دنیاست. تو چشم هام خیره شد و نفسش رو با صدای آه بیرون داد _از این به بعد نمیرارم آب تو دلت تکون بخوره. تمام عزمم رو جزم کردم دنیا رو به کام تو شیرین کنم. شرایطی که علیرضا گفت اصلا ناراحتم نکرد. احساس کردم اون قولی که به خودم دادم از اونجا شروع میشه. فقط... عمیق نگاهم کرد. سرش رو پایین انداخت _با من بمون. دیگه روزهای سختمون تموم شده. چشم هام پر اشک شد _میدونی وقتی اینجوری بهم ابراز علاقه میکنی چقدر به وجد میاریم؟ سرش رو تکون داد _نگو علاقه. حس من به تو چیزی بالا تر از علاقس بالا تر از عشق. نگار دوست دارم هر چیزی که دارم رو به تو بدم نه فکر کنی مادی، نه. نگاهش رو ازم گرفت _قلبم. نفسم. حتی باقی مونده عمرم. همش رو بدم تا تو خوشبخت باشی. اما خودخواهم باید با من باشی. سرش رو بالا اورد بهم خیره شد _مال من بودی. هستی... بدون پلک زدن اشک روی گونم ریخت لبخند کمرنگی روی لب هام نشست. _میمونم. دستش رو جلو اورد با انگشت اشک رو از روی گونم پاک گرد _تو خیابون گریه نکن. عمیق نگاهم کرد _دیگه هیچ وقت گریه نکن. اشک جمع شده زیر پلکم رو پاک کردم و سرم رو تکون دادم و زیر لب گفتم _چشم صدای تلفن همراهش بلند شد به صفحش نگاه کرد. نفسش رو با صدای آه بیرون داد _تموم شد. _چی؟ _این ملاقات شیرین و دوست داشتنی. میترا خانمِ. کاش این یه ساعت دو روز طول میکشید. انگشتش رو روی صفحه کشید و کنار گوشش گذاشت _بله _الان میایم. تماس رو قطع کرد و بهم نگاه کرد _دیگه نمی تونم بینمت؟ _فردا میبینیم دیگه. _یعنی تا فردا نمیشه؟ _علیرضا نمیزاره. همینم اگه بفهمه ازم ناراحت میشه. _حق داره. دستم رو گرفت و با هم همقدم شدیم. ماشین میترا رو از دور دیدم از همین فاصله هم میشد لبخند رضایت بخش رو روی لب هاش دید. هر چی به ماشین نزدیک تر شدیم فشار دست احمدرضا روی دستم بیشتر میشد. در ماشین رو باز کرد و با لبخند نگاهم کرد و زیر لب گفت _دوستت دارم. نیم نگاهی به میترا که بهمون خیره بود انداختم و زیر لب گفتم _منم دوستت دارم. روی صندلی نشستم در رو بست شیشه رو پایین دادم و با لبخند نگاهش کردم میترا ماشین رو روشن کرد _بریم نگار؟ _بریم نگاه از نگاه احمدرضا برنداشتم تا از دیدم خارج شد فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Satamad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ چرا روانی‌ها فقط برهنه میشن!!؟ چرا یکبار خودشون و‌زندگیشون رو آتش نمی زنند؟ 🔹تحلیلی دقیق از چرایی برهنگی دختر هرزه دانشگاه آزاد و حمایت های نهادهای جاسوسی بین المللی از ابن اقدام شنیع 🔹ساتاماد @satamad
دقیق ترین تحلیلی که دیدم 👌👆 عجب تحلیلی بود دمش گرم 👏👏👏
هدایت شده از دُرنـجف
4ـ نیکی در حق فرزندان.mp3
16.78M
🔸 درس چهارم: نیکی در حق فرزندان استادغلامی 🍃✨ نسل مهدوی