هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
من یه کارگر ساده بودم با درامد ماهی ۷ تومان که همش میرفت برای اجاره خونه قسط و بدهی دیگه به سیم آخر زدم دنبال یه کار پر درآمد بودم که جلو زن و بچه هام شرمنده نباشم تا با کانال زیر آشنا شدم و زندگیم عوض شد بهم کمک کردن الان ماهیانه حداقل ۴۰ میلیون درآمد دارم این کانال همون جایی هست که دنبالش میگردی یه نگاه بهش بنداز همونطور که زندگی من رو عوض کرد میدونم به توهم کمک میکنه همین الان وارد کانالش شو پشیمون نمیشی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یعنی:
یه کسی توی زندگیت هست که تو رو به سمت خدا هُل میده، نه به سمت پرتگاه...
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی 🕊🌹
#پارت541
💕اوج نفرت💕
رفتنش رو با نگاه دنبال کردم. به اتاقم برگشتم لباس هام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم.
چطور یه مادر میتونه زندگی بچه هاش رو به نابودی بکشونه. چطور تونسته اجازه بده تو زمان محرمیت موقت دخترش بره خونه ی همسرش. مگه پول چقدر اهمیت داره.
چشم هام گرم شدن روی تخت جابجا شدم تا کنی استراحت کنم که صدای باز شدن در خونه به گوشم خورد.
_بشین
علیرضا کیو داره تعارف میکنه.
_چایی میخوری
صدای احمدرضا باعث شد تا چشم هام رو باز کنم
_نه خیلی ممنون
صداشون رو به سختی میشنیدم پشت در اتاق رفتم و گوشم رو به در چسبوندم.
_خب میخوای چی کار کنی؟
_به خدا توش موندم. اصلا نمیدونم چطوری بهش بگم
_احمدرضا من تو این مورد نمیتونم دخالت کنم. فکر هم نکنم نگار قبول کنه.
_من راضیش میکنم.
ته دلم خالی شد چی قراره به من بگه
_پس همین الان بگو. صبر کن الان صداش میکنم
صدای در اتاقم بلند شد فوری سمت تخت رفتم روس نشستم
_نگار بیداری؟
_بیدارم
در اتاق رو باز کرد و با لبخند نگاهم کرد
_بیا بیرون کارت دارم.
ایستادم و جلو رفتم خودم رو از حضور احمدرضا بی اطلاع نشون دادم و با دیدنش لبخند زدم.
_سلام. اینجایی
لبخند بی جونی زد. روبروش نشستم علیرضا هم روی مبل تک نفره نشست و گفت
_احمدرضا قراره امروز یکی از تصمیماتش رو بهت بگه.
دلم شور افتاد ولی خودم رو عادی نشون دادم.
_چه تصمیمی
نگاه پر از استرس احمدرضا روی من افتاد.
_فقط قبلش بدون که این تنها راهیه که دارم وگرنه عنوان نمیکردم.
سر تا پا گوش شدم تا حرفش رو بشنوم و کمی هم تپش قلب گرفتم
_راستش من نمیتونم مادرم رو به خاطر شرایطش ترک کنم به علیرضا و عمو اقا هم گفتم. من و تو باید زندگیمون رو تو خونه ی تهران در کنار مادرم شروع کنیم.
با تعجب نگاهش کردم و چشم هام گرد شدن.
_این امکان نداره.
_نگار شرایط من رو هم درک کن
تن صدام رو بالا بردم
_من اصلا درک ندارم. تو چطور انتظار داری من با قاتل پدر و مادرم با کسی که یک عمر باعث اوارگیم شده و هفده سال تحقیرم کرده زیر یک سقف زندگی کنم.
_نگار اینطور که میگی نیست...
_هست. بس کن احمدرضا. دست از این تعصب بیجات بردار . شکوه چشم دیدن من رو نداره. میخکای ببریم باهاش زیر یه سقف که چه بلایی سرم بیاره. جدایی از کرده هاش در حقم، من ازش میترسم کسی که تونسته یه نوزاد رو بکشه یه زن و از بارداری محروم کنه دستور قتل سه نفر رو بده ترسناکه.
_نگار تو باید بشینی شرایط رو کامل برات توضیح بدم. اینطوری...
ایستادن و اجازه ندادم حرفش رو تموم کنه
_من نمیام. هر کار دوست داری بکن
سمت اتاقم پا تند کردم وارد شدن و در رو بهم کوبیدم. و تند تند نفس کشیدم. صدلی در موندش رو شنیدم
_من چی کار کنم.
_گفتم که راضی نمیشه
_اجازه هست برم اتاقش باهاش حرف بزنم
_چرا نیست. ولی فکر نکنم الان بخواد باهات حرف بزنه.
_در حضور عمو اقا گوش میکنه. برم با عمو بیام؟
_برو
_عمو یکم ازم دلخوره میشه تو هم باهام بیای بالا
_باشه حرفی نیست ولی اینو بدون که من پشت تصمیم نگارم هر چی که باشه
_مطمعن باش راضیش میکنم.
چند لحظه ی بعد صدای بسته شدن در خونه اومد. اگر عمو اقا بیاد پایین مجبورم بشینم به حرف هاش گوش کنم. با شناختی که ازشون دارم مجبورم میکنن تا قبول کنم. سمت مانتوم رفتم فوری پوشیدمش. روسریم رو روس سرم انداختم چادرم رو برداشتم و هول هولی گوشی رو داخل کیفم انداختم و با شتاب در خونه رو باز کردم . پله ها رو دو تا یکی کردم و از ساختمون بیرون رفتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
+ ببخشید آقای دکتر...
منشی مخصوص دکتر، اجازه نداد حرفم را تمام کنم و سریع گفت: تا یکسال آینده وقت خالی نداریم، و آقای دکتر دارند میرند خارج و تا چند ماه نیستن.
درهمین هنگام آقای دکتر از اتاقش بیرون آمد و بیمارانی که پشت در منتظر نشسته بودند، به طرفش هجوم بردند و پرستار درحالی که ظاهرش را مرتب می کرد، تنه ای به من زد و با ناز و عشوه به طرف دکتر رفت. از برخوردش نزدیک بود روی زمین بیفتم که آقای دکتر دستم را گرفت و گفت: خوبی؟
رو به منشیاش فریاد زد: همین امروز اخراجی...
هنوز حرفش تمام نشده بود که سرم گیج رفت و با سر فرود آمدم در...
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
دختره بارداره، رفته بیمارستان معاینه پزشکی
هیشکی نمیدونه از آشناهای آقای دکتره...
#ببیندکترچهقیامتیبهپامیکنه😂👇
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
ادامه ی رمان مهیج و پرماجرای
" یکعاشقانهبیصدا " رو فقط در این کانال بخونید 👆👆
#لینکشپاکنشدهزودتربیاکهپشیمونمیشی 👆
#بخشدومرمان
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
خرج و دخلم کفافِ یه شب بیرون بردن زن بچه و دو پُرس غذا خریدن واسشون رو نمیداد!💔
چه برسه پول جمع کردن واسه خونه خریدن!
صابخونه ام که دل درد گرفته بود پاشو پاشو...😔
خیلی اعصابم شخمی بود تااینکه یروز یکی از دوستامو تو مترو دیدم و تا مشکلمو فهمید اینجارو بهم معرفی کرد که #رایگان کسب و کار #میلیونی یاد میداد!
الحمدالله به سه ماه نرسید که تو نازی آباد خونه خریدم و درآمدمم عالیشده دست خاک میزنی طلاشه داداش اینم لینکش👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
🔴سلام من محمد هستم اگر تو هم از زندگی کارمندی و بیکاری خسته شدی حتما اینارو بخون👇
من تا همین 5 ماه پیش کارگری میکردم و واقعا از این وضع بی پولی خسته شده بودم و میخواستم یک تغییر اساسی به زندگیم بدم تا با کانال آقای ترید آشنا شدم و کاری رو بهم معرفی کردند که هر فردی چه دانشجو و چه کارمند میتونست کار کنه و پول خیلی خوبی میتونست در بیاره و من از وقتی که با این کانال آشنا شدم دیگه هیچوقت برای دیگران کار نکردم و تونستم تو این مدتی که با آقای تریدر آشنا شدم یک ماشین بخرم پس اگر تو هم میخوای اینطوری پولدار بشی حتما عضو کانالش شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
#پارت542
💕اوج نفرت💕
با عجله سمت خیابون رفتم و به اطراف نگاه کردم. روز اول عید تاکسی تو خیابون نیست. گوشیم رو کیفم بیرون آوردم و شماره ی آژانس رو گرفتم. از کنار خیابون اروم راه رفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم. بعد از درخواست ماشین کمی اون طرف تر از کوچه ی خودمون ایستادم و منتظر موندم. بعد از ده دقیقه سوار ماشین شدم راننده آژانس گفت
_خانم کجا
از تو اینه خیره نگاهش کردم. کجا باید برم.
_خانم
_بریم حرم.
سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم احمدرضا چی پیش خودش فکر کرده که میخواد من رو ببره با شکوه کنار هم زندگی کنیم. امنیت جانی من کنار اون زن تحت هیچ شرایطی تامین نیست. من چطور باید با کسی که مسبب بدبختی هام بوده کنار بیام.
جمله ی اخر علیرضا توی سرم اکو شد
من پشت تصمیمِ نگارم هر چی که باشه.
چرا با وجود حمایت علیرضا نتوستم بمونم. شاید چون حرف عمو اقا به حرف همه غالبه. اگر عمو می اومد پایین به نفع احمدرضا حرف میزد اون وقت مجبور به پذیرش بودم. اصلا چرا احمدرضا نباید از اول این شرایط رو برام میگفته.
_خانم رسیدیم.
نگاهی به اطراف انداختم. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم. صدای تلفن همراهم بلند شد. به صفحش نگاه کردم با دیدن شماره ی احمدرضا اخم هام تو هم رفت. گوشی رو روی حالت سکوت گذاشتم و توی کیفم انداختم . وارد حرم شدم.
گوشه ی حرم نشستم و سرم رو روی پاهام گذاشتم.
دو ساعتی میشد که به حرم خیره بودم. و قصد برگشت به خونه رو نداشتم احساس گرسنگی و سر و صدای شکمم باعث شد تا از حرم بیرون برم و غذایی بخورم.
به اسمون که دیگه خبری از رنگ ابی توش نبود نگاه کردم. شب شده بود و من قصد برگشتن نداشتم.
ساندویچ اماده ای خریدم و تا نصفه خوردم و بقیه اش رو توی کیفم گذاشتم.
حتما الان همه نگرانم شدن کاش از اول به میترا میگفتم گوشی رو از کیفم بیرون اوردم و بدون در نظر گرفتن اوج تماس های از دست رفته شماره ی میترا رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم. بعد از خوردن چند بوق با صدای خیلی ارومی جواب داد
_الو نگار معلوم هست تو کجایی؟
_سلام .بیرونم
_این چه کاریه کردی همه اینجا نگرانت شدن.
_میخواد من رو ببره تهران کنار مادرش زندگی کنم.
_خب بگو نمیام برا چی فرار کردی؟
_فرار نکردم ارامشم رو داشتم از دست میدادم ترجیح دادم خونه نمونم
_دختر خوب آدم بی اطلاع جایی نمیره.الانم بلند شو برگرد بیا هوا تاریک شده.
_میترا جون من دوست ندارم برم تهران
_باشه وایسا حرفت رو بزن یک کلام بگو نمیام
_شما احمدرضا رو نمیشناسید حرف حرف خودشه.
_الان با گذشته فرق داره خودت هم اینو تو رفتارش دیدی. الان حمایت علیرضا رو داری.
کمی فکر کردم و نگران گفتم
_اونجا چه خبر؟
_همه از دستت عصبانی هستن.
_خونن؟
_نگار هر چی زود تر برگردی به نفع خودته دست دست نکن. اصلا کجایی؟
_حرم.الان میام
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم. سوار تاکسی شدم و به خونه برگشتم. استرس و اضطراب حالم رو خراب کرده ولی دلم نمیخواد همین بشه ضعفم و مجبور بشم کوتاه بیام.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
دوستان برای واریزی های #شبیلداتافرداوقت داریم
#اندازهخریدچندتاانارمیخوایدسهیمبشید
راستی خریدهای یلدایی امسال یه ایده جدید براش داریم اگرمیخوای توی ثوابش سهیم بشی حواست باشه جانمونی
#فقطعزیزانچوندوتادرخواستکمکزدیم
یکیبرایبدهیخانوادهایکهپدرشون۷۰سالشونه
#یکیبرایخریدیلدا
لطف کنید به ادمین بگید واریزی برای#یلداستیابدهی
عزیزان با مبلغ های کم نه پولدار میشیمنه بی پول ولی روی هم جمع بشه میتونیمکارهای بزرگ انجام بدیم و دل چند خانواده شاد کنیم
از ده هزار تا هرچقد در توانتونه کمک یا صدقه بدید بتونیم بدهی براشون تسویه کنیم
#اگر۳۵۰تا۴۰۰نفرنفری۵۰هزار واریز بزنن جمع میشه یاعلی بگید بتونیم این مشکل حل کنیم
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون با آقا امیرالمومنین(ع) و خانم حضرت زهرا(س) #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده