#پارت595
💕اوج نفرت💕
با صدای نگار گفتن علیرضا ساکم رو برداشتم و چادرم رو روی سرم مرتب کردم همراهشون شدم. ساک رو به علیرضا دادم تا توی صندوق عقب ماشینش بزاره خودم روی صندلی ماشین نشستم.
دست خودم نیست دلم نمیخواد حرف بزنم. اما مدام هردوشون قصد دارن من رو از این حال و هوا بیرون بیارن.
به نظر خودشون میخوان من رو از افسردگی که فکر میکنن دارم نجات بدن.
مسیر طولانی بود و من این مسیر رو با پروانه با هزار خاطره قبلاً رفته بودم.
مسیر به مسیر من رو یاد روزهایی مینداخت که نیاز به بودن کسی کنارم داشتم و پروانه حتی یک لحظه هم ترکم نکرد.
با وجود بدخلقی های تهمینه اون سفر خیلی برام خوب بود و البته تاثیرگذار.
بعد از مسیر طولانی که علیرضا اصلاً استراحت نکرد و نوبتی با ناهید رانندگی کردن به مقصد رسیدیم.
از همون ابتدا به اصرار خودم اتاق جداگانه از اتاق علیرضا و ناهید گرفتم هر دو مخالف بودن اما با بداخلاقی ساختگی که از خودم نشون دادم مجابشون کردم تا بپذیرن.
اتاقی کنار اتاق خودشون برام گرفتن علیرضا تاکید کرد که موقع نهار یا شام نمیتوانم تنها باشم باید با اونها باشم.
از این سفر حسابی لذت بردم. به خاطر نزدیکی خونمون به دریا هر وقت دلم خواست کنار ساحل رفتم و برگشتم.
تا هر وقتی که دوست داشتم هم کنار دریا می موندم و از نگاه کردن به دریای لذت میبردم و اصلاً غمگینم نمیکرد.
روی صندلی چوبی نشستم و به آب آبی دریا که موج اروم جلو و عقب میبردش نگاه کردم.
دلم میخواد برم همون ویلایی که با پروانه رفته بودم. دوست دارم همون آهنگی که با پروانه تو مسیر گوش میکردم رو دوباره گوش کنم. اما هیچ کدام از اینها برای امکان پذیر نیست
دستی روی شونم نشست سرچرخوندم و با ناهید چشم تو چشم شدم با لبخند به کنارم اشاره کرد گفت
_اجازه هست؟
کمی خودم رو کنار کشیدم.
_بشین
روی صندلی نشست و دستش رو در خودش پیچوند و خودش رو جمع کرد
_سردت نیست؟
_نه اصلا. علیرضا کجاست؟
_خوابیده.
نگاهم رو به دریا دادم.
_چرا انقدر از ما دوری میکنی؟
دستش رو گرفتم و روی پام گذاشتم تو چشم هاش نگاه کردم.
_چون خودم رو میزارم جای تو. اصلا دوست نداشتم یه نفر ماه عسلم رو سه نفره کنه.
با ارامش خاصی گفت:
_روز اول که علیرضا اومد خاستگاری من قبل از اینکه از شرایط سخت گیرانش برای کار کردن و حجاب و خیلی چیز های دیگه بگه. رُک و راست بهم گفت که یه خواهر داره که از جون براش عزیز تره. گفت که شاید برای همیشه کنارش باشه. اتمام حجت کرد که اگر نمیتونم با حضور تو کنار بیام وارد جزئیات نشیم و بگم تا بره.
راستش من خیلی از علیرضا خوشم اومد وقتی اومد بالا جلوی من و میترا با احمدرضا دعوا کرد اول از جَنمِش خوشم اومد بعد هم از اینکه اینجوری مواظب خواهرشه.
فکر کنم تو همون نگاه اول عاشقش شدم. یه خاطر همین به میترا گفتم که پیشنهاد ازدواجمون رو به تو بده
لبخند روی صورتم پهن شد. و با چشم های گرد گفتم
_واقعا!
نفسش رو سنگین بیرون داد
_ولی ازش قول گرفتم که نگه که من گفتم. الان هم به غیر از خودم و میترا تو کس دیگه ای نمیدونه.
به زور لبخندم رو جمع کردم
_از بابت من مطمعن باش به کسی نمیگم.
_خودت میدونی که عشق با ادم چی کار میکنه. تعریف تو رو هم از میترا شنیده بودم به خاطر همین قبول کردم. علی رضا اون شب چهار بار حضور تو رو تاکید کرد و من هر چهار بار پذیرفتم.
گفت حتی شاید به خاطر تو مجبور باشیم از شیراز بریم باز هم قبول کردم.
الان هم اصلا پشیمون نیستم.
از اینکه علیرضا انقدر هوام رو داره و ناهید هم از این مسئله مطلعه و ناراحت نیست احساس شعف کردم.
_انگار خدا با حضور علیرضا و البته تو، میخواد خستگی تمام این سال ها رو یکجا از تنم در بیاره.
_خوشحالم که این حس رو داری. نگار تلاش کن از این حالت بیرون بیای ...
صدای تلفن همراهم باعث شد تا حرفش نصفه بمونه گوشی رو از جیب مانتوم بیرون آوروم با دیدن اسم احمدرضا ناحواسته لبخند زدم و انگشتم رو روی صفحه ی گوشیم کشیدم و کنار گوشم گذاشتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
❣آرامش قلبم امام زمانم❣
🔅 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُجَجِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که عصاره همه فرستادگان خدایی.
🌱سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد
و با اعجاز موسایی و دَم عیسایی و خُلق محمّدی ات، دلها را فتح خواهی کرد.💚
📚 بحار الأنوار، ج۹۹، ص۹۷.
#سلام_آرام_جانم
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
عزیزان برای هزینه های بدهی درمان #۸میلیون جمع شده #بیشتراز۲۰۰میلیونهزینهبرایخریدداروهایخاصوآیسییوکردن
دوستان منتظر کمک دستای مهربون شما هستن🖐🏻
#رفقاکمککنیدبتونیمیهمبلغی از بدهی رو جمع کنیم😢
به #نیتحضرتزینب (س)واریز بزنید
#هرکسیتواناییکمککردندارهیاعلیبگه بتونیم مشکل حل کنیم
مستند کمک های قبلی داخل کانال هست
🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
#لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان
@Karbala15
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هرچقددرتوانتونهکمککنیدبتونیمدراینشرایط
روحیمقداریازبدهیهاشونتسویهکنیم #بهنیتاهلبیتوشهداچراغهایکمکتونروشن کنید
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده
#پارت596
💕اوج نفرت💕
ناهید ایستاد و در جالی که به سختی جلوی لرزش دندون هاش رو گرفته بود گفت
_نگار من میرم داخل خیلی سرده
_برو عزیزم.
کنار گوشی گفتم
_سلام
صدای نگران احمدرضا تو گوشی پیچید
_سلام عزیزم. کجایی مگه که هوا سرده
پام رو روی پام انداختم و نگاهم رو به دریا دادم
_لب ساحل
_خب سرما میخوری برو داخل
_نه زیاد سرد نیست. خوبی؟
_خدا رو شکر.
_کجایی
_بیمارستان
از اینکه الان مجبورم از حال مادرش بپرسم کلا پشیموم شدم از سوالی که عنوان کردم ترجیح دادم سکوت کنم که گفت
_مرجان فشارش خیلی بالا بود بچه رو سزارین کردن اومدم اینجا کارهاش رو انجام بدم.
از شنیدن این خبر خوشحال شدم
_عزیزم. مبارک باشه حالشون چطوره
_هر دو خوبن دکترش گفته یه سه هفته دیگه وقت داشت ولی بچه هم درشته هم مشکل نداره فکر کنم فردا صبح مرخص بشه.
_خوشحالی؟
_از سلامتشون خوشحالم ولی برای ترخی
ص مشکل داریم بچه ی بی پدر و چه جوری شناسنامه بگیرم چه جوری مرخص کنم. از اون بی غیرت هم خبری نیست
_مرجان خودش خبری ازش نداره
_میگه ندارم. ولش کن خوبی؟ خوش میگذره. کم و کسری نداری
_ممنون .اره خوبه
_میخوای برات پول بفرستم
_نه دارم خیلی ممنون
_حسابی دلتنگتم نگار. کار ها رو اینجا یکم ردیف کنم میام شیراز ببینمت.
صدای بلند علیرضا رو از پشت سرم شنیدم.
_خانم پروااا
سر چرخوندم و نگاش کردم با دست اشاره کرد و گفت
_بیا میخوایم بریم بازار
ایستادم به احمدرضا گفتم
_علیرضا صدام میکنه عزیزم من بهت زنگ میزنم
_برو بسلامت. اگر پول خواستی بهم اس بده برات بریزم.
خداحافظی براش سخت بود ولی در نهایت تماس رو قطع کرد
به علیرصا نزدیک شدم . پتویی که دستش بود رو روی دوشم انداخت
_سرده نمیگی سرما میخوری
_نه سرد نیست
دستش رو پشت کمرم گذاشت و به جلو هدایت کرد
ناهید روی صندلی جلو کنار راننده نشسته بود و نگاهمون میکرد.
تو ماشین نشستم با این که اصلا سردم نبود ولی گرمای ماشین برام دلچسب بود.
داخل بازار روز هم ازشون فاصله گرفتم و اصرار کردن چیزی بخرم. اما انواع ترشیها و مربا ها به درد من نمیخورد که بخوام بخرم.
فقط برای اینکه نگن افسرده شدم چند تا شیش
ه مربا برای احمدرضا و میترا خریدم
بعد از سه روز مسافرت توی شمال کشور که به خواست خودم تنها بودم و به تنهایی گذشت، به خونه برگشتیم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
زینبی ها
عزیزانیه#خانوادهبخاطرشرایطدرمانبچهشونچندسالهزینههایزیادیکردنچندوقتپیشبرای#پیونداقدامم
هرچقددرتوانتونهکمککنیدبتونیمدراینشرایط
روحیمقداریازبدهیهاشونتسویهکنیم #بهنیتاهلبیتوشهداچراغهایکمکتونروشن کنید
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده