eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام مهربونا روزتون بخیر عزیزان برای خرید دستگاه سبزی خرد کن امروز قیمت رو از کارخونه گرفتیم از ۷میلیون ۵۰۰هزار تا ۲۷میلیون البته برای خرید گفتن روزانه احتمالا افزایش قیمت داشته باشن🤦‍♀ الان ۴میلیون و ۳۰۰خرده ای جمع شده هر عزیزی هرچقد در حد توانشه کمک کنه بتونیم چند روز دیگه دستگاه بخریم و بهشون تحویل بدیم اجرتون با خانم حضرت زهرا(س)
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴کمک به خانواده‌ای بی سرپرست در مناطق محروم که شرایط سخت و غیر عادی دارن! این مادر و دختر بی‌سرپرست در یکی از محلات حاشیه نشین زندگی می‌کنن و متاسفانه یخچال، تلویزیون و شرایط اولیه زندگی رو ندارن! سقف خونه در حال خراب شدنه و دختر ۱۳ ساله به‌علت سوء تغذیه رشد جسمی خیلی کمی داشته و سلامتیشون در خطر هست! با هر مبلغی که توان دارید می‌تونید کمک کنید تا شرایط این خانواده رو بهتر کنیم؛ حساب امور خیریه مسجد حضرت قائم(عج)👇 ● 6037997599856011 ● 900170000000107026251004 مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر و فرهنگی می‌شود. 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
🏮به نیت شادی روح شهدا علی الخصوص سید حسن نصرالله و شهدای مقاومت همت کنید تا در کنار هم بخشی از مشکلات این خانواده محروم رو حل کنیم. یکی از معتبرترین خیریه‌های مناطق محروم کشور؛ مجموعه‌ و مسجد حضرت قائم(عج) هست؛ حتما فعالیت‌هاشون رو دنبال کنید. اطلاعات بیشتر و ارتباط با خیریه👇 https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
هدایت شده از دُرنـجف
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان با صدای شهید سرافراز حامد بافنده شادی روح شهدا صلوات🌸
هدایت شده از  حضرت مادر
نماز لیله الدفن برای سیدهاشم صفی‌الدین رو فراموش نکنیم سیدهاشم فرزند سیدرضا
هدایت شده از  حضرت مادر
همسر شهید می‌گوید: سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی‌شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟! گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی‌اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست هدیه به 🕊🌹
هدایت شده از  حضرت مادر
إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ و آرزوهایی که نگفته می‌شنوی ... یاسمیع❤️
💕اوج نفرت💕 از کمر درد چشم هام رو باز کردم و به جای خالی احمدرضا نگاه کردم. شاید دوباره برای آماده کردن صبحانه بیرون رفته چشمم به کاغذی که روی عسلی به عکس دو نفرمون تکیه داده بود افتاد .کاغذ رو برداشتم چشمم رو که کمی تار میدید ماساژ دادم و با دقت نگاهش کردم عزیزم بعد از نماز خوابت برد دیگه دلم نیومد برای صبحانه بیدارت کنم من غروب برمیگردم. کش و قوسی به بدنم دادم و به ساعت که ده صبح رو نشون میداد نگاهی کردم صدای گریه ی حلما تنها صدایی بود که تو خونه میاومد. از اتاق بیرون رفتم وارد اشپزخونه شدن و زیر کتری رو روشن کردم. صدای گریه حلما قطعی نداشت. پشت در اتاق مرجان ایستادم تا شاید بتونم کمکی به آروم‌کردن بچش بکنم. در زدم، هیچ صدایی نیومد آروم در رو باز کردم و داخل رفتم. حلما تنها توی گهواره گریه می‌کرد. مرجان هم توی اتاق نبود. جلو رفتم بغلش کردم. شروع به تکون دادنش کردم. انگار هیچ جوره اروم نمیشد.از اتاق بیرون اومدم و پشت در اتاق شکوه ایستادم چند ضربه به در زدم خانم محمدی با چشم های پف کرده جلوی در اومد. _ ببخشید، از خواب بیدارتون کردم؟ _ نه بیدار بودم، چی شده ؟ _بچه گریه میکنه هر کاری می کنم آروم نمیشه. من هم بلد نیستم. _مگه مرجان خانم نیست _ نه تو اتاقش نبود _ چقدر این مادر بی فکره حلما رو ازم گرفت و چهرش رو مشمعز کرد _باید پوشکش رو عوض کنیم. میدونی پوشکاش کجاست؟ _ نه من هیچی نمیدونم _برو تو اتاقشون بگرد و پیدا کن با یه حوله بردار بیار. به اتاق مرجان برگشتم. روی تخت و گهواره رو نگاه کردم. نگاهم به جای خالی طلا و جواهرات افتاد که دیروز روی میز دیده بودم. مرجان حتماً رفته تا طلاهاش رو به شایان باج بده. کاش من رو بیدار میکرد مانعش میشدم. در کمد رو باز کردم و خوشبختانه پوشاک رو پیدا کردم و برداشتم و با حوله ای که روی تخت افتاده بود از اتاق بیرون رفتم بعد از پوشک کردن هنوز حلما آروم نشده بود. دستور درست کردن شیر خشک رو از خانم محمدی پرسیدم بهش دادم. با نق نق شیشه رو به دهن گرفت .دلم براش سوخت باید من رو بیدار می‌کرد و به من می سپردش. بالاخره بعد از یک ربع سر و کله زدن با حلما خوابید. توی گهواره گذاشتمش و بیرون اومدم. کمر درد امونم رو بریده بود. روی مبل دراز کشیدم خانم محمدی از اتاق بیرون اومده رو به من گفت _ نگار جان سوپ آمادس عین برق زده ها از جا پریدم _ وای اصلا یادم رفته بود. درمونده نگاهم کرد و گفت _ من الان چی بدم بهشون بخوره. _ چند لحظه صبر کنید. شاید بشه کاریش کرد. وارد اشپزخونه شدم.هیچی تو یخچال نبود. الان باید چی کار کنم. صدای خانم محمدی توجهم رو جلب کرد _ آقای پروا این وضع اصلا نمیشه من خسته شدم _ لطفاً تشریف بیارید اینجا مادرتون رو تحویل بگیرید 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۳۰هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌