eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
. ^^ آقـایہ‌جور ‌ِعَجیبۍدِلَــم‌هَرلَحظِہ‌هوایۍ‌حــــرمتہ @zeinabiha2
•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• ♡مـا شڪیبایےِ زینـب نداریـم آقــــاجــان ♡ڪاسہ ے دلمــان لبـریـزِ بےتـو بودن اسـٺ... •┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🕰 @zeinabiha2
ڪوچڪ باش و " عاشــــق" ڪہ #عشـق ، خود مے دانـد آیین " بزرگـ " ڪردنت را ... #شهید_احمد_نظیف @zeinabiha2
دل من لک زدہ تا کنج حرم گریه کنم دو قدم روضہ بخوانم....دو قدم گریه کنم بروم سمت ضریحی که بهـشتم آنجاست برسم پیش نگارم....برسم گریه کنم @zeinabiha2
1_5177447423080923252.mp3
7.02M
🏴🏴 تو رفتی و بی تو زندگی برام عذابه... 🎧 صوت بسیار زیبایی که نباید شنیدن آن را از دست داد... 🎤🎤 حاج محمودکریمی @zeinabiha2
هَم دَردی وُ هَم تَسڪینِ دَرد!❤️ #یا_مهدے #عصرتون_مهدوی @zeinabiha2
#پروفایل دخترونه @zeinabiha2
#پروفایل @zeinabiha2
پروفایل پسرانه @zeinabiha2
#شهداییم @zeinabiha2
#پروفایل @zeinabiha2
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 .... نماز صبح را خواندم و دعا کردم و بسیار دعا کردم که این روش تازه مؤثر بیفتد. تاثیری که تنها به دست پروردگار عالم محقق می شد، همان کسی که هرگاه بخواهد دل ها را برای هدایت آماده می کند و اگر اراده می کرد، همین امروز مجید از اهل تسنن می شد! بعد از نماز سری به گل های رز زدم که به ناز درون گلدان نشسته به انتظار آمدن مجید، چشم به در دوخته بودند. ساعت از شش صبح گذشته و تا آمدن مجید چیزی نمانده بود. باید سریع تر دست به کار می شدم و کار نیمه تمامم را با پختن یک کیک خوشمزه برای صبحانه، تمام می کردم. دستانم برای پختن کیک میان ظرف تخم مرغ و آرد و شکر می چرخید و خیالم به امید معجزه ای که می خواست از معجون محبتم، اکسیر هدایت بسازد،به هر سو می رفت و هم زمان حرف هایم را هم آماده می کردم. ظرف مایه کیک را در فر گذاشتم و برای بررسی وضعیت خانه نگاهی به اتاق انداختم. پنجره ها باز بود و وزش باد صبحگاهی، روحی تازه به خانه می داد. تا پختن کیک،شربت به لیمو را هم آماده کردم و میز جشن دو نفره مان با ورود ظرف پایه دار کیک و تنگ شربت به لیمو تکمیل شد. به نظر صبحانه خوب و مفصلی بود برای برگزاری یک جشن کوچک! سطح کیک را با خامه و حلقه های موز و انبه تزئین کردم و گلدان گل رز را هم نزدیک تر کشیدم که صدای باز شدن در حیاط، سکوت خانه را شکست و مژه آمدن مجید را آورد. به استقبالش به سمت در رفتم و هم زمان آیت الکرسی می خواندم تا سخنم برایش مقبول بیفتد. در را باز کردم و به انتظار آمدنش به پایین راه پله چشم دوختم که صدای قدم هایش در راه پله پیچید. مثل هميشه چابک و پر انرژی نمی آپد و سنگینی گام هایش به وضوح احساس می شد. از خم راه پله گذشت و با دیدن صورت خندان و سرشار شادی ام، لبخندی رنگ و رو رفته بر لبانش نشست و با صدایی که حسی از غم را به دنبال می کشید، سلام کرد. تا به حال او را به این حال ندیده بودم و از این که مشکلی برایش پیش آمده باشد، ترسی گذرا بر دلم چنگ انداخت، هرچند امید داشتم با دیدن وضعیت خانه، حال و هوایش عوض شود کیفش را از دستش گرفتم و با گفتن" خسته نباشی مجید جان!" به گرمی از آمدنش استقبال کردم. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... همچنان که کفش هایش را در می آورد، لبخندی زد و پاسخم را به مهربانی داد:" ممنونم الهه جان! دلم خیلی برات تنگ شده بود..." و جمله اش به آخر نرسید بود که سرش را بالا آورد و چشمش به میز کیک و گل و شربت افتاد و برای لحظاتی نگاهش خیره ماند. به آرامی خندیدم و گفتم:" مجید جان! این یه جشن دو نفره اس!" با شنیدم این جمله، رد نگاهش از سمت میز به چشمان من کشیده شد و متعجب پرسید:" جشن دو نفره؟" سرم را به نشانه تایید تکان دادم و با دست تعارفش کردم:" بفرمایید! این جشن مخصوص شماس!" از موج شور و شعفی که در صدایم می غلطید، صورتش به خنده ای تصنعی باز شد و با گام هایی سنگین به سمت اتاق پذیرایی رفت و روی مبل نشست. کیفش را کنار اتاق گذاشتم و مقابلش نشستم. مستقیم به چشمان خسته و غمگینش نگاه می کردم، بلکه ببینم که رنگ سرخ گل رز و عطر بی نظیر شربت به لیمو، به میهمانداری روی خوش و نگاه پر محبتم، حالش را تغییر می دهد و صورتش را به خنده ای باز می کند، اما هرچه بیشتر انتظار می کشیدم، غم صورتش عمیق تر می شد و سوزش زخم چشمانش بیشتر! گویی در عالم دیگر باشد، نگاهش مات میز پذیرایی بود و دلش جای دیگری می پرید که صدایش کردم:" مجید!" با صدای من مثل این که از رویایی کهنه دست کشیده باشد، با تاخیر نگاهم کرد و من پرسیدم:" اتفاقی افتاده؟" سری جنباند و با صدایی گرفته پاسخ داد:" نه الهه جان!" به چشمانش خیره شدم با لحنی لبریز تردید سوال کردم:" پس چرا انقدر ناراحتی؟" نفس عمیقی کشید و با لبخندی که می خواست دلم را خوش کند، پاسخ داد:" چیزی نیس الهه جان..." که با دلخوری به میان حرفش آمدم و گفتم:" مجید! چشمات داره داد میزنه که یه چیزی هست، پس چرا از من قایم می کنی؟" ساکت سرش زا به زیر انداخت تا بیش از این از آیینه بی ریای چشمانش، حرف دلش را نخوانم که باز صدایش کردم:" مجید...." و اینبار قفل دلش شکست و مهر زبانش باز شد:" عزیز همیشه یه همچین روزی نذر داشت و غذا می داد.... خونه رو سیاه پوش می کرد و روضه می گرفت....آخه امروز شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع)... از دیشب همش تو حال و هوای روضه بودم...." ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @zeinabiha2]✿      ═══✼🌸✼══
#داداش که داشته باشی.... @zeinabiha2
#پروفایل @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️ @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️ @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️ @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️ @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️️ @zeinabiha2
#تصویر زمینه📸✌️ @zeinabiha2
#پروفایل📸✌️ @zeinabiha2
#پسرونه @zeinabiha2
#پسرونه @zeinabiha2
#دخترونه @zeinabiha2
سلام به یه ادمین کمکی نیاز داریم که نه دانش آموز باشه و نه دانشجو باشه که در طول مدارس بهمون کمک کنه 🌷🌷🌷👇👇👇👇👇 @zeinabiha