eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️به دلیل رسیدگی به سه فرزند، فرصت و انجام ندارم. برای فرزند چهارم اقدام کنم یا... ؟!! 🆔:@zeinabyavaran313
از زیاد حرف زدن برای فرزندتان جداً خودداری کنید. اگرچه حرف زدن با کودک لازم و مفید است اما زیاد حرف زدن تاثیر سازنده ای ندارد. 🌱 آنچه را قبلا گفته اید تکرار نکنید! 🌱 چیزی را که کودک خود می داند، به او نگویید (بیشترمواقع کودک از اشتباهش آگاه است، پیامد طبیعی رفتار، خود بهترین آموزگار است)! 🌱 تکرار موجب اختلال در ارتباط سالم، اوقات تلخی، بگو مگو و استیصال می شود! 🌱 گاهی هنگام خطای کودک سکوت کنید! « زیاده گویی » مقدمه نشنیدن است . 🆔:@zeinabyavaran313
🔹حواسمان باشد.... ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی" انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی" داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!... ☘️پس حواسمان به باشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی زن‌ها آرایش نمی‌کنن برا همسر! تو خونه مث کنیزای دوره ناصرالدین شاهن! بعضی مردها هم... 😏 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم) قسمت108✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ و نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفسهای خیسش نجوا میکرد: »وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی نمیخوای صدام رو بشنوی! باورم نمیشد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمیدونی اون یه ساعتی که گوشی ات خاموش بود و جوابمو نمیدادی، چی کشیدم!ولی وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمیدونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی...« و حقیقتاً نمیتوانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: »مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد! مجید بابا میخواست حوریه رو از بین ببره! میخواست بچه ام رو ازم بگیره! میخواست فردا منو ببره تا بچه ام رو سقط کنم!« برای یک لحظه آسمان چشمانش دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتنا کی که از زبانم میشنید، در نگاه مردانه اش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بی رحمی پدر و بی حیایی برادر نوریه بی خبر بود. میترسیدم در برابر غیرت مردانه اش اعتراف کنم که طراح این طرح شیطانی، برادر بی حیای نوریه بوده تا به من دست درازی کند که به همین یک کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده بودم که وحشت زده التماسش کردم: »مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قَسمت میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلا ً دیگه سراغ بابا نرو! بخاطر من، بخاطر بچه مون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابا میترسم!« که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان گریه شکایت کردم: »من هیچ وقت فکر نمیکردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا هیچ وقت فکر نمیکردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا میترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!« انگشتان سرد و بی حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده ای که بر دلش سنگینی میکرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: »از چی میترسی؟!!! هیچ کاری نمیتونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه میتونه هر کاری دلش می خواد بکنه؟ میرم شکایت میکنم که زن حامله ام رو کتک زده و میخواسته بچه ام رو سقط کنه...« که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: »مجید! التماست میکنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی بخدا میترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه میخوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمیخواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم میخواست برات درد دل کنم...« که نگاهش از این همه تنهایی به خا ک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: »آخه چرا میخواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟« و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانه اش، فقط انتهای قصه را گفتم: گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعه اس! همون گناهی که من داشتم وبخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا میخواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. میخواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!« جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بیرمقم، شهادت دادم: »ولی من بخاطر همین بچه ای که باباش شیعه اس از همه خونواده ام گذشتم!« سپس با سر انگشتم صورت زخمی ام را لمس کردم و در برابر نگاه دریایی اش، صادقانه ادامه دادم: »این زخمها که چیزی نیس، بخدا اگه منومی کشت، نمیذاشتم بلایی سرِ بچه مون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت برسونم!« و نمیدانم صفای این جملات بی ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب میخورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پرشدو زیر لب زمزمه کرد: »میدونم الهه جان...« و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانی اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت.دستمرا پیش بُردم تا جای شکستگی پیشانی اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: »چیزی نشده.« ولی میدیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانی اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم: »بخیه خورده، مگه نه؟« و او همانطور که سرش پایین بود، صورتش به خنده ای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: »فدای سرت الهه جان!« و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: »عوضش ما هم نمردیم و یه چیزی برای سامرا دادیم!
دقایقی میشد که زیر عدس پلو را خاموش کرده و به انتظار آمدن مجید، روی میز غذاخوری گوشه هال، سفره کوچکی انداخته بودم. آشپزی و کار کردن در خانه غریبه هم برایم عذابی شده بود که باید مدام مواظب بودم جایی کثیف نشود و ظرفی نشکند. چه احساس بدی بود که در یک خانه غریبه، تنها نشسته بودم، نه کسی بود که هم صحبتم باشد نه میتوانستم به چیزی دست بزنم. وسط اتاق پذیرایی روی فرش کرِم رنگ صاحب خانه نشسته بودم و با نگاه لبریز حسرتم، اسباب زیبا و گرانقدر بانوی این خانه را تماشا میکردم.هر بار که چشمانم دور خانه زیبایش چرخ میزد، بی اختیار تصویر خانه نوعروسانه خودم پیش چشمانم زنده میشد و چقدر دلم میسوخت که نیمی از جهیزیه زیبایم زیر چکمه های خشم پدر متلاشی شد و بقیه اش به چنگال نوریه افتاده بود و باز بیش از همه دلم برای اتاق خواب حوریه و سرویس نوزادی اش میسوخت. چه شبهایی که با مجید در بازارهای شهر گشتیم و با چه ذوق و شوقی اتاقش را با هم میچیدیم و من با چه سلیقه ای عروسک هایش را روی کمد کوچکش می نشاندم و چه راحت همه را از دست دادیم، ولی همین که تنش سالم بود و هر از گاهی همچون پروانه ای کوچک در بدنم پَر میزد، به همه دنیا میارزید. مجید میگفت همکارش با همسر و دو پسرش در این خانه زندگی میکند و برای ایام نوروز به هوای دیدار اقوام به تهران رفته و تا چهارم فروردین که برمیگشتند، باید برای اجاره خانه دیگری فکری میکردیم. مجید هر شب بعد از اینکه از پالایشگاه باز میگشت، تازه به سراغ آژانس های املاک میرفت و تا آخر شب دور شهر می چرخید، بلکه جای مناسبی پیدا کند و من باید در این فضای پر از غریبگی، روزم را شب میکردم و آخر شب وقتی مجید خسته به خانه میآمد، دیگر جانم از تنهایی و دلتنگی به لبم رسیده بود. به خصوص امشب که سر و صدای مراسم چهارشنبه آخر سال هم اعصابم را حسابی به هم ریخته بود و با هر ترقه ای که در کوچه و خیابان به زمین میخورد، همه وجودم در هم میشکست. هم نگران مجید بودم که در چنین شب پرخطری در خیابانهای بندر به دنبال خانه میگردد، هم دلواپس حوریه بودم که میدانستم با هر صدایی، قلب کوچکش چقدر به لرزه میافتد. از اینهمه نشستن کمرم درد گرفت و به امید آرام گرفتن دردش، همانجا روی زمین دراز کشیدم که نگاهم به گوشی دست دومی که عبدالله برایم آورده بود، افتاد و از اینکه سه روز از آمدنم گذشته و کسی جز عبدالله خبری از من و مجید نگرفته بود، دلم گرفت. ابراهیم و محمد که ظاهراً از ترس پدر،دور تنها خواهرشان را خط کشیده بودند و لعیا و عطیه هم لابد چاره ای جز اطاعت از همسرانشان نداشتند. دست دراز کردم و گوشی را برداشتم تا با عبدالله تماس بگیرم که از اینهمه تنهایی سخت به ستوه آمده بودم، ولی ظاهراً قسمت نبود از این پیله تنهایی خارج شوم که عبدالله هم پاسخ تماسم را نداد. شاید او هم به جمع بقیه پیوسته بود و چقدر از این خیال دلم شکست که گوشی را روی زمین رها کردم و باز در خودم فرو رفتم.حالا بعد از این همه فشار روحی و ضعف جسمانی، دوباره شبیه روزهای نخست بارداری ام، حسابی زودرنج و کم حوصله شده بودم و شاید از اینهمه بیِمهری خانواده ام، به تنگ آمده و دیگر نمی توانستم کوچکترین غم و رنجی را تحمل کنم. اگر این روزها مادرم زنده بود، هرگز اجازه نمیداددختر یکی یک دانه اش اینچنین آواره خانه های مردم شود و اگر هم حریف خودسری های پدر نمیشد و باز هم من از خانه طرد میشدم، لااقل در این وضعیت تنهایم نمیگذاشت. حالا من در کنار همه اسبابی که از آوردنشان محروم شده بودم، قاب عکس مادرم را هم در خانه جا گذاشته و روی این موبایل هم عکسی از چهره زیبایش نداشتم که حداقل در وقت ِ دلتنگی با تصویر چشمان مهربانش درد دل کنم. خسته از اینهمه تنهایی و بی کسی، چشمانم را بستم، بلکه خوابم ببرد که صدای باز شدن در خانه، امید آمدن مجید را در دلم زنده کرد. تا خواستم از جا بلند شود، قدم به اتاق گذاشت و بلافاصله کنارم روی زمین نشست. همانطور که پشت کمرم را گرفته بود تا کمکم کند بنشینم، به شوخی اخم کرد و با مهربانی پرسید: چرا رو زمین خوابیدی الهه جان؟« تکیه ام را به پایه مخملی مبل پشت سرم دادم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: دیگه خسته شدم! حوصله ِ ام سر رفت! از صبح تنهایی تو این خونه دق کردم! نه کسی رو دارم بهش زنگ بزنم، نه کسی بهم زنگ میزنه!« صورتش از خستگی پژمرده شده و چشمانش گود افتاده بود و باز به روی خودش نمیآورد که به رویم خندید و گفت: »ببخشید الهه جان! شرمنده اینهمه تنهات گذاشتم!« سپس چشمانش از شادی درخشید و با لحن گرمش ادامه داد: »عوضش یه خونه خوب پیدا کردم! یخورده گرونه، ولی میارزه! اگه پول پیش اون خونه رو بذاریم رو این پولی که الان داریم، میتونیم اجاره اش کنیم. کرایه اش هم خدا بزرگه! ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
❌ بدعت جدید دولت برای صدا و سیما/ بسته های خبری رییس جمهور را خودمان تولید می کنیم شما فقط پخش کنید! 🔹تیم اطلاع رسانی دولت با فشار به صدا و سیما دنبال ایجاد یک بدعت جدید برای رییس جمهور است که تا بحال سابقه نداشته است؛ این تیم بعد از آنکه در تحمیل برخی مستندهای خاص خود به رسانه ملی ناکام ماند و برخی پروژه های عملیات روانی آن شکست خود حالا بدنبال آن است تا بسته های خبری آقای رییس جمهور در مراسم مختلف را خود تهیه و تدوین کند و فقط صدا و سیما پخش کننده باشد. 🔹تذکری که از سوی رییس جمهور به صدا و سیما داده شده است و واعظی هفته پیش آن را رسانه ای کرد نیز در همین زمینه بوده و رییس جمهور خواستار پخش بسته های تبلیغاتی و خبری ویژه خود به جای آنچه به صورت معمول برای روسای جمهور مختلف گروههای مختلف خبری تلویزیون تولید می کرده اند شده است. 🔹خبرهای موثق فارس حکایت از آن دارد که تا الان رئیس صدا و سیما این درخواست را نپذیرفته و گفته است ما برای هیچ یک از سران قوا چنین رویه ای نداریم حتی برای خبر رهبری نیز گروهی از خود صدا و سیما این کار را انجام می دهند و چنین درخواستی یک بدعت است و نوعی انحصارگرایی به شمار می رود . 🔹رئیس دفتر رئیس جمهور اما بعد از مقاومت «علی عسکری» فشار را به حداکثر رسانده و تاکید کرده است یا همان بسته خبری تولید شده ما را پخش کنید یا اصلا از رئیس جمهور خبری پخش نکنید. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وحدت چیست؟ خیانت کدام است؟ سردار سلیمانی پاسخ می دهد: 🔻در خط مقدم جنگ با دشمن نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند او دشمن نیست، دوست است. 🔻خوارج محصول ترویج همین نگاه بودند. 🔻اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی در مقابل دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده اند. 🔻کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. 🔻ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و سرد کردن، در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است. 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 مجری مشهور شبکه الجزیره از سخنان مقام معظم رهبری به زبان عربی ستایش کرد توئیت جمال ریان: شهادت می دهم که (آیت الله سید) علی خامنه ای، رهبر معظم ایران با زبان شیرین و بدون عیب عربی سخن می گوید و شنیدن (زبان عربی) از زبان ایشان هزار بار بهتر از شنیدن آن از زبان بسیاری از حکام عرب است 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز دوشنبه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز (صدمرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا ۗ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ» اگر خدا مى خواست (همه به اجبار ایمان مى آوردند، و) هیچ یک مشرک نمى شدند. و ما تو را نگهبان (اعمال) آنها قرار نداده ایم و وظیفه اجبار آنها را ندارى. (انعام/۱۰۷) 🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇ در آیه بعد، بار دیگر این حقیقت را تأکید مى کند که خداوند نمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ایمان سازد و اگر مى خواست همگى ایمان مى آوردند و هیچ کس مشرک نمى شد (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکُوا). و نیز توجه مى دهد: ما تو را مسئول اعمال آنها قرار نداده ایم و براى اجبار آنها به ایمان، مبعوث نشده اى (وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً). همان طور که تو وظیفه ندارى آنها را به اجبار به کار خیر دعوت کنى (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیل). 🌼🌼🌼 تفاوت حفیظ و وکیل در این است که حفیظ به کسى مى گویند که از شخص یا چیزى مراقبت کرده و او را از زیان و ضرر حفظ مى کند، اما وکیل به کسى مى گویند که براى جلب منافع براى کسى تلاش و کوشش مى نماید. شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که نفى این دو صفت (حفیظ و وکیل) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به معنى نفى اجبار بر دفع زیان یا جلب منفعت است. و گرنه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طریق تبلیغ و دعوت به کارهاى خیر و ترک کارهاى شرّ این دو وظیفه را در مورد آنها به صورت اختیارى انجام مى دهد. لحن این آیات، از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به خدا و مبانى اسلام هیچ گونه جنبه تحمیلى نمى تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق، استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند; زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد. مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند. قرآن بارها در آیات مختلف، روى این حقیقت تأکید کرده و بیگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال کلیسا در قرون وسطى و محکمه تفتیش عقائد و امثال آن اعلام مى دارد. و به خواست خدا در آغاز سوره برائت علل سخت گیرى اسلام در برابر مشرکان مورد بحث قرار مى گیرد. (تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۰۷ سوره مبارکه انعام) 🆔:@zeinabyavaran313
‼️تصرف پدر در اموال فرزند 🔷س 2332: تا چه مقدار جایز است پدر در اموال فرزند بالغ و عاقل خود که مستقل از اوست تصرّف کند؟ و آیا اگر تصرّفی کند که مجاز به آن نیست، ضامن است؟ ✅ج: برای پدر جایز نیست در اموال فرزند بالغ و عاقل خود تصرّف کند مگر با اجازه و رضایت او و تصرّف بدون رضایت او حرام و موجب ضمان است مگر در مواردی که استثنا شده است. 📕منبع: khamenei.ir 🆔:@zeinabyavaran313
💠پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله): 🔴مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم. 🔷کسى که صداى انسانى را بشنود که فریاد مى زند: اى مسلمانان به دادم برسید و کمکم کنید،اگر پاسخ نگوید(اقدامی نکند) مسلمان نیست‼️ 📚وسائل الشیعه/ج۱۵ ص۱۴۱ 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 ! 💠 وقتی همسرتان می‌کند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟" 💠 اگر از اشتباه كردن در حضور شما داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما مي‌شود. 💠 و به مرور، احساس و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ می‌شود! 🆔:@zeinabyavaran313
یکی از موثرترین روش هایی که میتواند موجب کاهش مشاجره ها و کشمکش های خواهر و برادرها با یکدیگر شود.... شریک کردن آنها در وسایل، اسباب بازی ها و کتاب های داستانی شان است. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬| رهبر انقلاب از زیبایی های بعد از میگویند... 🌻 مبارزه علیه باطل و در رکاب حق بودن را در همین انقلاب . 🌷 آیت الله سیدعلی 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم) قسمت109✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ إنشاءالله فردا شب میریم با هم میبینیم. اگه پسندیدی، پس فردا هم اسباب میبریم. اگه دوست نداری خودمون بریم درِ خونه، به عبدالله میگم پول پیش رو از بابا بگیره. یه کامیون هم میفرستیم درخونه، وسایل رو بیاره.« و نمیدانست با این خبر نه تنها خوشحالم نکرد که بند دلم پاره شد. من هنوز جرأت نکرده بودم اعتراف کنم که پدرم همه اسباب زندگی مان، حتی سیسمونی حوریه را که مجید با پول خودش خریده بود، مصادره کرده و حتی پول پیش خانه را هم پس نمیدهد که از سکوت طولانی ام، خنده از روی صورتش جمع شد و پرسید: »چیزی شده الهه؟« نمیدانستم در پاسخش چه بگویم که دوباره سؤال کرد: خوشحال نشدی؟« و بلافاصله خودش جواب داد:خُب میریم میبینیم، اگه نپسندیدی، من بازم می گردم. تا هفته دیگه که اینا برگردن، وقت داریم.« و هنوز رنگ نگرانی از نگاهم نرفته بود که به چشمانم دقیق شد و پرسید: »چی ناراحتت کرده الهه جان؟وبالخره باید حقیقت را میگفتم که سرم را پایین انداختم و با صدایی که انگار از ته چاه بر میآمد، سؤال کردم: »یعنی با همین پولی که الان داریم نمیتونیم یه جایی رو اجاره کنیم؟« سپس نگاهش کردم و در برابر چشمان پرازعلامت سوالش،باحالتی مظلومانه ادامه دادم: »اگه کوچیک هم باشه یا محله اش هم خیلی خوب نباشه، عیب نداره...« که به میان حرفم آمد و با تعجبی که در صدایش پیدا بود، سوال کرد:خب وقتی میتونیم یه جای خوب اجاره کنیم، چرا باید همچین کاری بکنیم؟« و من میترسیدم حرفی بزنم که از صورت غمزده ام، فهمید در دلم چه میگذرد و نگرانی نشسته در نگاهم را با صدایی گرفته تعبیر کرد: »بابا دیگه پول پیش رو پس نمیده، آره؟« از اینکه خودش تا انتهای قصه رفت، نفسم بالا آمد و درعوض گلویم از بغض پر شد و دیگر نتوانستم سرم را بالا بیاورم که نفس بلندی کشید و با حالتی عاشقانه صدایم کرد: الهه جان! تو چرا خجالت میکشی عزیزم؟ یکی دیگه باید خجالت بکشه!« از آهنگ آرام کلامش جرأت کردم سرم را بالا بیاورم که نگاهش پیش چشمانم شکست و با لحن تلخی سؤال کرد: »چون کافرم، خون و مال و ناموسم مباحه؟!!!« سپس به چشمانم که زیر پرده نازکی از گریه به چله نشسته بود، خیره شد و با حالتی غریبانه ادامه داد: »چون من شیعه ام، حق دارن اموالم رو مصادره کنن، برای زنم حکم طلاق صادر کنن، دستور سقط بچه ام رو بدن، لابد اگه بتونن خودم رو هم میکُشن!« و چه خوب به عمق اعتقادات پلید تفکر تکفیر پِی برده بود و خبر نداشت که حتی برای ناموسش، تدارک شوهر دیگری را هم دیده بودند که با هر دو دستم اشکهایم را پا ک کردم و با صدایی که از گریه به لرزه افتاده بود، سر به شکایت نهادم: »وسایل خونه مون رو هم دیگه پس نمیده. نه جهیزیه من، نه سیسمونی حوریه رو. وقتی داشتم میومدم بابا گفت حق ندارم هیچی با خودم ببرم!« که کاسه چشمانش ازخشم پُر شد و با لحنی قاطعانه پاسخ اینهمه درماندگی ِ ام را داد: »مگه شهر هرته؟!!! واقعا فکر کردی من دست رودست میذارم تا اینا همه زندگی ام رو مصادره کنن؟!!!« هر دو دستش را گرفتم تا دلش به رحم بیاید و میان هق هق گریه التماسش کردم: »مجید جان! تو رو خدا ازاین پول بگذر، فکر کن هیچ وقت پولی به بابا ندادی، به خاطر من...« و نگذاشت حرفم تمام شود و با عصبانیتی مردانه از حق زندگی اش دفاع کرد: »الهه! دیگه کوتاه نمیام، به خدا دیگه کوتاه نمیام! من این پول رو ازش میگیرم. جهیزیه ارزونی خودش،ولی هر چی با پول خودم خریدم، از اون خونه میارم!« و حالا نوبت من بود که به میان کلامش آمده و با ظرافت زنانه ام، مقاومت مردانه اش را محکوم کنم: یعنی چند میلیون پول و چند تاتیکه تیر و تخته انقدر ارزش داره که هر چی التماست میکنم، برات مهم نیس؟ یعنی ارزش داره که من اینهمه گریه کنم؟« و دستانش را رها کردم که خدا میداند فقط بخاطر خودش میخواستم از میدان غیظ و غضب پدر دورش کنم و چاره ای جز این قهر و گلایه نداشتم که خودش دستانش را پیش آورد تا نقش اشک را از صورتم پا ک کند و بالحنی مهربان و ملایم پاسخ داد: »الهه جان! قربونت برم! همه دار و ندار من فدای یه تار موت!خودتم میدونی من همه دنیا رو با یه قطره اشک تو عوض نمیکنم! ولی بحث پول نیس، بخدا بحث پول نیس! بحث اینه که اینا دارن به اسم اسلام حق ما رو میگیرن! چرا؟ چون من شیعه ام و اونا شیعه رو کافر میدونن؟!!! اونوقت تو انتظار داری من هیچی نگم؟ فکر میکنی خدا راضیه؟« سپس با نگاه مؤمنانه اش به عمق چشمان گریانم نفوذ کرد و با لحنی لبریز یقین ادامه داد: »الهه! اینا همونایی هستن که دارن توسوریه دسته دسته آدم میکشن! اینا همونایی هستن که زن و بچه رو زنده زنده آتیش میزنن! چرا؟ چون طرف مسیحیه؟ چون شیعه اس؟ اینا حتی به سنیهاهم رحم نمیکنن! به خدا اگه اینجا ایران نبود و جرأت داشتن و میتونستن، من و تو رو هم میکشتن چون من شیعه ام و تو هم داری از یه شیعه دفاع میکنی!الهه !به خدا اینا مسلمون
نیستن! اینا رو آمریکا و اسرائیل کوک میکنن تا خون مسلمونا رو تو شیشه کنن! شیعه و سنی هم نداره! حالا یه جا مثل سوریه و جدیدا عراق، زورشون میرسه و کوچیک و بزرگ رو قتل عام میکنن! یه جا هم مثل ایران که نمیتونن اسلحه دست بگیرن، اینجوری تو خونواده ها نفوذ میکنن تا زهر خودشون رو بپاشن! اونوقت چرا ما بایدسا کت بمونیم تا هر غلطی دلشون میخواد بکنن؟مگه اون سرباز سوری سا کت میمونه تا خا ک کشورش اشغال بشه؟ پس ما چرا باید سا کت بمونیم؟« هر چند به حقیقت حرفهایش ایمان داشتم، ولی دلم جای دیگری بود که هنوز چشمان شعله ور از خشم پدر را فراموش نکرده بودم و نمیخواستم این شعله های جهنمی، دامان همسر عزیزتر از جانم را بگیرد که باز التماسش کردم: »مجید! منم حرفهای تو رو قبول دارم! منم میدونم اینا به اسم مسلمون دارن تیشه به ریشه اسلام میزنن! منم از اینا متنفرم! منم میدونم پشت سر همه اینا، آمریکا و اسرائیله! ولی نمیخوام برات اتفاقی بیفته! به خدا نمیخوام یه مو از سرت کم بشه!« سپس با انگشتان لرزانم زخم پیشانی اش را لمس کردم و با صدایی که از دلواپسی به تپش افتاده بود، اوج دل نگرانی ام را نشانش دادم: »مجید! به خدا می ترسم بابا یه بلایی سرت بیاره!« و نه فقط از پدر که از برادران شیطان صفت نوریه بیشتر می ترسیدم که میدانستم تشنه به خون شیعه، شمشیر کینه به کمر دارند که در برابر اینهمه پریشانی ام، لبخندی زد و با آهنگ دلنشین کلامش، اوج آرامش قلبش را به نمایش گذاشت: الهه جان! نترس! هیچ غلطی نمیتونن بکنن!« ولی دل لبریز دغدغه و نگرانی ام دست بردار نبود و خواستم باز التماسش کنم که از جیب پیراهنش جعبه کوچکی درآورد و با شیرین زبانی ادامه داد: »ناقابله الهه جان! میخواستم گل هم برات بگیرم، ولی گل فروشی ها بخاطر چهارشنبه سوری بسته بودن. شرمنده!« و چه ماهرانه و عاشقانه بحث را عوض کرد و چشمان من هنوز غرق اشک بود که باز با سر انگشت مهربانش به صورت خیسم دست کشید و تمنا کرد: »الهه جان! تو رو خدا گریه نکن! حیف صورت به این قشنگی نیس؟« و من همان طور که بغضم را فرو میدادم، نگاهی به جعبه کوچک در دستش کردم و نمیدانستم به چه بهانه ای برایم هدیه خریده که خودش با شوخ طبعی به زبان آمد: »همیشه مردها یادشون میره، تو خونه ما خانم یادش میره که چه خبره! ای داد بیداد!« و با صدای بلند خندید که تازه به خاطر آوردم امشب سالگرد عقدمان است. بالاخره صورتم به خنده ای بیرنگ و رو باز شد و برای توجیه فراموشی ام بهانه آوردم: »از صبح یادم بود، الان یه دفعه یادم رفت!« از لحن کودکانه ام هر دو به خنده افتادیم و خودم خوب میدانستم که مصیبتهای پی درپی روزگار، روزهای خوش زندگی را از خاطرم برده است.میان خنده های مجید که بیشتر میخواست دل مرا شاد کند، جعبه را باز کردم و دیدم برایم انگشتر طلای ظریف و زیبایی خریده است که بدنه نازکش از نقش و نگار پرشده وبایک ردیف از نگین های پر زرق و برق، مثل ستاره میدرخشید. انگشتر را به دستم کردم و با شوقی که حالا با گرفتن این هدیه زیبا به دلم افتاده بود، از اعماق قلب غمگینم قدردانی کردم: ممنونم مجید جان! خیلی نازه!« و او از جایش بلند شد و با گفتن »قابل تو رو نداره عزیزم!« به سمت آشپزخانه رفت و با مهربانی ادامه داد: »بلند شو بیا که هم من خیلی گشنمه، هم حوریه!« و تا وقتی بود اجازه نمیداد دست به سیاه و سفیدبزنم که من سرِ میز نشستم و خودش غذا را کشید و هنوز چند قاشق نخورده بودیم که صدای زنگ درخانه در انفجار ترقه ای پیچید و دلم را خالی کرد. نگاه پرسشگرمان به همدیگر افتاد که در غربت این خانه منتظر کسی نبودیم. مجید بلند شد و آیفن را جواب داد که صورتش به خنده باز شد و همچنانکه در را باز می ِ کرد، مژده داد: عبدالله!« حالا پس از چند روز جدایی از خانواده، دیدن برادر مهربانم غنیمت شیرینی بود که دلم را غرق شادی کرد. از سر میز غذا بلند شدم وبا قدم های کوتاهم به استقبالش رفتم. هر چند از دیدن دوباره من و مجید خوشحال بود و به ظاهر می خندید، ولی چشمانش به غم نشسته و هر چه تعارفش کردیم، سیری را بهانه کرد و سرِ میز غذا نیامد. من و مجید هم مجبور شدیم زودترغذایمان را تمام کنیم و کنار عبدالله بنشینیم که خودش بی مقدمه سؤال کرد: »چه خبر؟ جایی رو پیدا کردید؟« مجید نگاهی به من کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: »یه جایی رو من امشب دیدم، حاال قراره فردا با الهه بریم ببینیم.« و عبدالله مثل اینکه دنبال بهانه ای باشد تاسرِ حرف را باز کند، نفس بلندی کشید و از مجید پرسید: »برای پول پیش میخوای چی کار کنی؟ میای از بابا بگیری؟« که باز گلویم در بغض نشست و به جای مجید، من پاسخ دادم: »چجوری بیاد بگیره؟ مگه ندیدی بابا اون روز چجوری خط و نشون می کشید؟« و مجید اجازه نداد حرفم به آخر برسد و با لحنی قاطعانه جواب عبدالله را داد: »آره. ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وحدت چیست؟ خیانت کدام است؟ سردار سلیمانی پاسخ می دهد: 🔻در خط مقدم جنگ با دشمن نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند او دشمن نیست، دوست است. 🔻خوارج محصول ترویج همین نگاه بودند. 🔻اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی در مقابل دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده اند. 🔻کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. 🔻ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و سرد کردن، در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است. 🆔:@zeinabyavaran313
✅ آنچه رهبری درباره حاج قاسم نگفت‼️ 🔹 رهبر معظم انقلاب در فرمایشات اخیر خود به یک خصوصیت بارز و شاخص شهید سلیمانی که یکی از اصلی ترین و مهم ترین ویژگی های ایشان هم در حوزه گفتار وهم در عرصه عمل  بود اشاره ای نکردند، نه از این جهت که معظم له اطلاعی از این مشخصه بارز شهید نداشتند بلکه بهتر از هرکسی رهبر معظم انقلاب به این ویژگی شهید واقف بودند اما از آنجا که این موضوع به شخص و جایگاه والای ایشان برمی گشت از اشاره مستقیم به آن خودداری فرمودند. آن موضوع اعتقاد قلبی و راسخ حاج قاسم به "ولایت فقیه" و مسئله ولایتمداری بالای ایشان بود. 🔻آنچه در ذیل می آید تنها بخش کوچکی از جملات ارزشمند شهید سلیمانی راجع به جایگاه رفیع ولی فقیه است: 🔹 مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می‌شناسم، علمای پاکستان را می‌شناسم، علمای حوزه خلیج فارس را می‌شناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیت‌الله العظمی خامنه‌ای» است. 🔹 من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و می‌شناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاست‌شناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازی‌های سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است. (کنگره شهدای کرمان- ۱۳۸۹) 🖌 ( کارشناس زمانه ) 🖌 ‌‌🆔:@zeinabyavaran313
🔺چگونه هنگام راه رفتن روی یخ، لیز نخوریم؟ ‌ 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز سه شنبه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز(صدمرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ ۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (به معبود) کسانى که غیر خدا را مى خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى ظلم و جهل، خدا را دشنام دهند. این گونه براى هر امّتى عملشان را زینت دادیم. سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى کردند،آگاه مى سازد (و پاداش و کیفر مى دهد). (انعام/۱۰۸) 🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇ دشنام دادن ممنوع به دنبال بحثى که درباره منطقى بودن تعلیمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آیات قبل گذشت، در این آیه، تأکید مى کند: هیچ گاه بت ها و معبودهاى مشرکان را دشنام ندهید; زیرا این عمل سبب مى شود آنها نیز نسبت به ساحت قدس خداوند همین کار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند (وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم). به طورى که از بعضى روایات استفاده مى شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شدید که از بت پرستى داشتند، گاهى بت هاى مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى دادند. قرآن صریحاً از این موضوع، نهى کرد و رعایت اصول ادب، عفت و نزاکت در بیان را ـ حتى در برابر خرافى ترین و بدترین ادیان ـ لازم مى شمارد. 🌼🌼🌼 دلیل این موضوع، روشن است; زیرا با دشنام و ناسزا نمى توان کسى را از مسیر غلط باز داشت، بلکه به عکس، تعصب شدید آمیخته با جهالت که در این گونه افراد است، سبب مى شود روى دنده لجاجت افتاده، در آئین باطل خود راسخ تر شوند. سهل است زبان به بدگوئى و توهین نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشایند; چرا که هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد که قرآن در جمله بعد به این معنى اشاره کرده، مى گوید: ما این چنین براى هر جمعیتى عملشان را زینت دادیم (کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّة عَمَلَهُمْ). و در پایان آیه مى فرماید: سرانجام بازگشت همه آنها به سوى خدا است، و به آنها خبر مى دهد که چه اعمالى انجام داده اند (ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ). (تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۰۸ سوره مبارکه انعام) 🆔:@zeinabyavaran313
🏴نوحه خوانی زنان 🔷س 2347: آیا روضه و توسط در مجالس زنانه در صورتی که صدای او را می شنود، جایز است؟ ✅ج: اگر زن می داند نامحرم صدای او را می شنود، در صورتی که موجب جلب توجه و ، یا دیگری باشد، جایز نیست. 🆔:@zeinabyavaran313
🌷 امام سجاد علیه السلام : سه حالت و خصلت در هر يك از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى های صحراى محشر در امان است : ✅ اوّل آن كه در كارگشائى و كمك به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد. ✅ دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتى بينديشد كه كارى را كه مى خواهد انجام دهد يا هر سخنى را كه مى خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودى خداوند در آن است يا مورد غضب و خشم او مى باشد. ✅ سوّم قبل از عيب جوئى و بازگوئى عيب ديگران ، سعى كند عيب هاى خود را برطرف نمايد. 📗بحارالا نوار: ج۷۵ ص۱۴۱ 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 💠 اگر می‌خواهیـد همیشه شـریک زندگی‌تان را نگه دارید در حضور دیگران از توانایـی‌های او و تمـجید کنید! 💠 در ذکر توانائیهایش باشید تا بفهمد که او را درک کرده و او را در زندگی‌ می‌بینید! 🆔:@zeinabyavaran313