eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ غلبه ایمان بر همه قدرت‌ها 🌹 امام خمینی: آنها در طبس آمدند و گمان كردند كه می‌توانند نيرو پياده كنند و می‌توانند بيايند و به بهانه خارج كردن گروگان‌ها ايران را قبضه كنند و خداى تبارك و تعالى شن‌ها و بادها را فرستاد و آنها را شكست داد. اينها نمی‌توانند بفهمند و نخواهند توانست فهميد كه سربازهاى ايران از نظامى و پاسدار و ساير قواى مسلح با ايمان است كه دارند پيش می‌روند. تمام قدرت‌ها يك طرف ايستادند و يك قدرت ايمان هم در مقابل آنها يك طرف و قدرت ايمان بر آنها غلبه كرد و غلبه می‌كند. 📗صحیفه امام‌ج۱۶ص۱۰۵ - جماران۲۴اسفند۱۳۶۰ 🆔:@zeinabyavaran313
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313
16.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ماه عسل نزدیک است... ▫️چه کنیم سهممان از رمضان، گرسنگی و تشنگیِ محض نباشد؟ ▫️چه کنیم مهمانِ ویژه‌ی خدا باشیم؟ 🌜 🆔:@zeinabyavaran313
🍃آمد رمضان و مَقدمش بوسیدم 🍂در رهگذرش طبق طبق گل چیدم 🍃من با چه زبان شڪر بگویم ڪه به چشم 🍂یڪ بار دگر ماه خدا را دیدم🙏 🔆فرا رسیدن ماه مبارڪ را به مسلمین جهان تبریڪ و تهنیتـــ میگوییم🌹 🌷اللّهمـ عجِّل لولیّڪ الفرج🌷 🆔:@zeinabyavaran313
🌹 امام خمینی (رحمة الله علیه): شما در اين ماه شريف به ضيافت حق تعالى دعوت شده ايد خود را براى مهمانى باشكوه حضرت حق آماده سازيد. لا اقل به آداب صورى و ظاهرى روزه پايبند باشيد... معناى روزه فقط خوددارى و امساك از خوردن و آشاميدن نمی باشد؛ از معاصى هم بايد خوددارى كرد. اين از آداب اوليه روزه میباشد كه براى مبتدي هاست. (آداب روزه براى مردان الهى كه میخواهند به معدن عظمت برسند غير از اين میباشد.) شما اقلا به آداب اوليه روزه عمل نماييد؛ و همان طور كه شكم را از خوردن و آشاميدن نگه میداريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز داريد 📗جهاد اكبر، ص: 38 و 39 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه برکات بی نهایت پیامبر اکرم (ص) فرمود: اگر بندگان از برکاتی که در رمضان است، آگاهی می یافتند، آرزو می کردند که رمضان یک سال باشد! 🌙 حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ‌|تولد ماه... با اجرای صابر خراسانی 🔰 حلول ماه رمضان‌ مبارک باد 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_302874954.mp3
4.13M
تحدیر جزء اول قرآن کریم(تندخوانی) استادمعتز آقایی 🆔:@zeinabyavaran313
25.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روانشناس مرکز فرهنگی خانواده ☝️ روش مقابله با استرس و اضطراب 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 💠 هيچ وقت ما نديديم ايشان [امام] به خانم بگويند «فلان کار را انجام بده» و يا حتی «يک چای برای من بريز» خيلی به همسرشان، اظهار و علاقه می‌کردند و مقيّد بودند اين اظهار محبّت و علاقه را جلوی ما فرزندان هم علنی کنند. 💠 امام احترام فوق‌العاده برای خانم قائل بودند. در طول شصت سال زندگی، هيچ وقت يک آب از خانم نخواستند. اگر روزی خانم غذا را تهيه می‌کردند، هر چقدر هم که بد می‌شد، کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا می‌کردند. امام به ما می‌گفتند: هيچ کس مادر شما نمی‌شود. 🔴 🆔:@zeinabyavaran313
ژاپنیها ضرب المثل جالبی دارند می گویند اگرفریاد بزنی به صدایت گوش میدهند واگرآرام بگویی به حرفت گوش میدهند! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق 🆔:@zeinabyavaran313
1_287417949.mp3
3.82M
🎙شرح دعای روز اول ماه مبارک رمضان 🔰 با صدای موسوی قهار 🔰و شرح آیت‌الله تهرانی(ره) 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅صحبتهای رهبر انقلاب و امام‌خمینی(ره) درباره ورود به ماه مبارک رمضان🌹 🆔:@zeinabyavaran313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خدایا ما را از کسانی قرار نده که شیوه‌شان،نشستن و آرزو كردن و زدن باهم در جلسات است،بدون اينكه به دنبال آن باشد 🌙تفسير بخشی از دعای روزاول ماه رمضان توسط رهبرمعظم انقلاب 🆔:@zeinabyavaran313
با سلام دارالقران مرکز فرهنگی خانواده در نظر دارد به صورت مجازی و تلفنی(غیر حضوری)برای فرزندان پسر خانواده های محترم کلاس های ترتیل ،تحقیق و حفظ برگزار نماید. درصورت تمایل بر ای شرکت در این دوره لطفا در پیام رسان ایتا با لینک https://eitaa.com/joinchat/2715615280Gb0c57d7b20 واردگروه شوید. با تشکر 🆔:@zeinabyavaran313
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313
1_301562170.mp3
5.77M
💌 غذای لذیذی‌است، یادِ تو ... خوش‌طعم و خوش‌رنگ و خوش‌بو! و مهمانیِ رمضان، ماه جمع کردنِ سفره‌های حیوانی، و نشستن بر سفره‌ی رنگ‌رنگِ انسانی است💫... مراقب باشیم رمضان، به هر بهانه‌ای، گوشه‌ی سفره‌ی یادش را رها نکنیم. 🎤 🆔:@zeinabyavaran313
📝 یک نسخه باحال برای خودسازی ✅ ماه رمضان فرصتی عالی برای اجرای این برنامه 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان 🆔:@zeinabyavaran313
🔰 قرآن دستور زندگی و یک سرچشمه تمام نشدنی است 🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم: قرآن کتاب زندگی است. اگر آحاد بشر قواعد زندگی را با قرآن تطبیق کنند، سعادت دنیا و آخرت نصیب آنها خواهد شد. مشکل ما این است که ما زندگی را با قواعد قرآن تطبیق نمیدهیم؛ مثل کسی که به پزشک مراجعه میکند و نسخه‌ی پزشک را میگیرد، لکن به این نسخه عمل نمیکند؛ این مراجعه به نسخه‌ی پزشک بدون عمل به نسخه اثری نخواهد داشت. امروز وضع ما این جوری است. قرآن هم کتاب معلّم و معرفت است؛ یعنی دل را و اندیشه‌ی انسانی را سیراب میکند. قرآن برای آن کسانی که اهل معرفت‌آموزی هستند یک سرچشمه‌ی تمام‌نشدنی است. لکن علاوه بر اینها، قرآن دستور زندگی هم هست. ۹۹/۲/۶ 🆔:@zeinabyavaran313
🔰 اگر فقط یکی از دستورات کاربردی قرآن را رعایت کنید، خواهید دید چه اتفاقی خواهد افتاد 🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم: 🔹 بخشی از دستورات کاربردی قرآن مربوط است به مناسبات اجتماعی؛ مثلاً غیبت نکنید. این، مناسبات اجتماعی را تنظیم میکند. شما وقتی غیبت میکنید، دل خودتان و برادرانتان را چرکین میکنید؛ واقعیّت یک برادر و خواهر مؤمنی را که پنهان است، بیخودی به رخ این و آن میکشید؛ یک کار غلط و نادرست! او هم نسبت به شما ممکن است این کار را بکند. این، زندگی و روابط اجتماعی را از نظم صحیح خارج میکند. 🔹 یا در قرآن میگوید اگر با کسی مخالفید، این موجب بی‌انصافی درباره‌ی او نشود. این یک دستور کاربردی است. شما ممکن است با کسی مخالف باشید؛ امّا این موجب نشود در آنجایی که حق با او است، این حق را پنهان کنید یا بی‌انصافی کنید. 🔹 [یا میفرماید] در امانت خیانت نکنید. امانت فقط پولی نیست که شما دست بنده دارید؛ مقام و مسئولیّتی هم که به وسیله‌ی شما به من داده شده امانت است. اگر چنانچه این امانت را درست عمل نکنم، این خیانت در امانت است. شما ببینید اگر همین یک دستور را ما عمل بکنیم، چه اتّفاقی خواهد افتاد! ۹۹/۲/۶ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه از ماه مبارک رمضان بیشترین بهره را ببریم؟ 🔰یک ماه رمضان می‌تواند تمام کاستی‌ها را جبران کند! 🔻 🆔:@zeinabyavaran313