eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
❇تفســــــیر ❇ در آیه بعد، براى ابطال ادعاى مشرکان، دلیل دیگرى ذکر مى کند، و مى فرماید: بگو: خداوند دلایل صحیح و روشن در زمینه توحید و یگانگى خویش و همچنین احکام حلال و حرام اقامه کرده است، هم به وسیله پیامبران خود و هم از طریق عقل، به طورى که هیچ گونه عذرى براى هیچ کس باقى نماند (قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ). بنابراین، آنها هرگز نمى توانند ادعا کنند که خدا با سکوت خویش، عقائد و اعمال ناروایشان را امضاء کرده است، و نیز نمى توانند ادعا کنند که در اعمالشان مجبورند; زیرا اگر مجبور بودند، اقامه دلیل و فرستادن پیامبران و دعوت و تبلیغ آنان بیهوده بود، اقامه دلیل، دلیل بر آزادى اراده است. ضمناً باید توجه داشت حجت در اصل از ماده حَجَّ به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه که مقصود و منظور انسان است، مَحَجَّه گفته مى شود، و به دلیل و برهان نیز حجت، اطلاق مى گردد; زیرا گوینده قصد دارد به وسیله آن مطلب خود را براى دیگران ثابت کند. و با توجه به معنى بالِغة (رسا) روشن مى شود که دلائل خداوند براى بشر از طریق عقل و نقل و به وسیله دانش و خرد، و همچنین فرستادن پیامبران، از هر نظر، روشن و رسا است، به طورى که جاى هیچ گونه تردید براى افراد باقى نماند، و به همین دلیل، خدا پیامبران را از هر گونه خطا و اشتباه معصوم قرار داده تا هر گونه تردید و دودلى را از دعوت آنان دور سازد. 🌼🌼🌼 و در پایان آیه مى فرماید: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طریق اجبار هدایت خواهد کرد (فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ). این جمله در حقیقت اشاره به آن است که براى خدا کاملاً امکان دارد، همه انسان ها را اجباراً هدایت کند، آن چنان که هیچ کس را یاراى مخالفت نباشد ولى در این صورت نه چنان ایمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى که در پرتو این ایمان اجبارى انجام مى گردد. بلکه فضیلت و تکامل انسان در آن است که راه هدایت و پرهیزکارى را با پاى خود و به اراده و اختیار خویش بپیماید. بنابراین، هیچ گونه منافاتى بین این جمله و آیه سابق که نفى جبر در آن آمده است نیست. این جمله مى گوید: اجبار کردن بندگان ـ که شما ادعا مى کنید ـ براى خدا امکان دارد، ولى هرگز چنین نخواهد کرد، چون بر خلاف حکمت و مصلحت آدمى است. در حقیقت آنها قدرت و مشیت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر کرده بودند در حالى که قدرت و مشیت خدا حق است، ولى نتیجه آن جبر نیست او خواسته است که ما آزاد باشیم و راه حق را به اختیار خود بپیمائیم. در کتاب کافى از امام کاظم(علیه السلام) چنین نقل شده است که فرمود: خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشکار، و حجت پنهان، حجت آشکار، رسولان، انبیاء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افکارند .( و در امالى شیخ طوسى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است که در پاسخ سؤال از تفسیر آیه فوق فرمود: خداوند در روز رستاخیز به بنده خویش مى فرماید: بنده من! آیا مى دانستى (و گناه کردى)؟ اگر بگوید: آرى، مى فرماید: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید: نمى دانستم، مى فرماید: چرا یاد نگرفتى تا عمل کنى؟ در این موقع فرو مى ماند، و این است معنى حجت بالغه. بدیهى است منظور از روایت فوق این نیست که حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قیامت است، بلکه خداوند حجت هاى بالغه فراوانى دارد که یکى از مصداق هایش همان است که در حدیث فوق آمده است; زیرا دامنه حجت هاى بالغه خداوند وسیع است هم در دنیا و هم در آخرت. (تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۴۹ سوره مبارکه انعام) 🆔:@zeinabyavaran313
‼️استفاده از داروی خارجی 🔷س 3495: اگر پزشک به ما گفته باشد که از یک داروی خارجی استفاده کنید و ما بدانیم که از این دارو نسخه‌ی ایرانی هم وجود دارد، در اینجا تکلیف چیست؟ ✅ج: اگر می‌دانید که داروی مشابه داخلی با همان کیفیت داروی خارجی یا کیفیت پایین‌تر از آن موجود است و بیماری را درمان می‌کند و مفید است، و اینکه استفاده‌ی شما از داروی داخلی به معنای مخالفت با دستور پزشک محسوب نمی‌شود، مصرف داروی داخلی اشکالی ندارد. 📕منبع: khamenei.ir 🆔:@zeinabyavaran313
💠رسول الله(صلی الله علیه و آله): 🔴مَن نَظَرَ اِلی کِتابَةٍ مِن فَضائِل علیِ بنِ ابی طالب،غَفَرَ اللهُ لهُ الذَّنوبَ الّتی اِکتََسبها بِاالنَّظَر. 🔷هر کس به نوشته ای از فضائل علی(علیه السلام) نگاه کند،می بخشد خداوند از او گناهانی را که با چشم مرتکب شده است🌺 📚بحارالانوار/ج۳۸ ص۱۹۷ 🆔:@zeinabyavaran313
🚨 🔰 فرض کنید امروز ۲ماه آینده است یعنی ۱۹ اردیبهشت سال ۹۹ 🔷 دور از جان شما و خانواده‌ی شما عزیزی یا عزیزانی را به علت ابتلا به ویروس کرونا از دست داده‌اید! بشدت غمگین هستید و آرزو می‌کنید کاش این بیماری را جدی می‌گرفتید و ۲ماه قبل بود و از خانه بیرون نمی‌آمدید و به بقیه‌ی اعضای خانواده هم اجازه خروج نمی‌دادید! 🔰 امروز آرزوی شما برآورده شده، امروز ۱۹ اسفند ۹۸ است! شما به ۲ماه قبل برگشتید و می‌توانید از این فاجعه جلوگیری کنید! 💠 نکات پیشگیری را کامل رعایت کنید. کرونا در کمین است. در خانه بمانید. سفر را بر خود ممنوع کنید! 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چه زبونی بگیم؟ وقتی مجری شبکه استانی یزد زانو میزنه در مقابل دوربین و تقاضا از مردم: در خانه بمانید پ؛ن:حالا رفتن بیرون واسه یه کار ضرری مشکل نداره اما اینا که صف می کشن واسه مسافرت و افتخار هم میکنند قانون رو دور میزنیم!اکثریت همونا هستن که با هزاران دروغ نظام رو زیر سوال میبرن اما حال خود تو این وضعیت جان بقیه رو به خطر میندازند آیا سفر رفتن شما که از مساجدی که تعطیل شده تا مدارس ، مجلس ، حرم ها ....واجب تره؟! 🆔:@zeinabyavaran313
1_200029261.mp3
4.13M
♨️امیدت رو از دست نده، ماه امیده بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم) قسمت 154✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ غرش غلطیدن پرچمها در دل باد، در نغمه نوحه های حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی میشد و در آسمان بالا میرفت تا نشانمان دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد. در بسیاری از موکبها، نماز به جماعت اقامه میشد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمی شناختند که بیآنکه در خنکای خیمه ای معطل شوند، باز به راه میافتادند که بنا بود امشب سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم. حالا من هم همپای این همه شیعه شیدا، هوایی کربلا شده و برای دیدارش بیقراری میکردم که هرچند همچون شیعیان از جام عشق سید الشهدا ع سیراب نشده و تنها لبی تَر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده و به اشتیاق وصالش، پَرپرمی زدم. حالا رمز زمزمه های عاشقانه مجید، قفل قلعه مقاومت شیعیانه اش و هر آنچه من اززبانش میشنیدم و در نگاهش میدیدم و حتی از حرارت نفس هایش احساس میکردم، در انتهای این مسیر، رخ در پرده کشیده و به ناز نشسته بود. هر چند دل من سنگین تر از همیشه، زیر خرواری از خاطرات تلخ خزیده و نفسش هم بالا نمیآمد، چه رسد به اینکه همچون این چشمان عاشق خاصه خرجی کرده و بی دریغ ببارد که از روزی که از عاقبت وحشتنا ک پدر و برادرم با خبر شده بودم، اشک چشمانم هم خشک شده و جز حس حسرت چیزی در نگاهم نبود. حالا میفهمیدم روزهایی که با همه مصیبت هایم بی پروا ضجه میزدم، روز خوشی ام بود که این روزها از خشکی چشمانم، صحرای دلم تَرک خورده و سخت میسوخت. همه جا در فضا، میان پرچم ها و روی لب مردم، نام زیبای حسین ع می تپید و دل تنگم را با خودش میبُرد و به حال خودم نبودم که تمام انگشتان پایم میسوزد و به شدت می لنگم که مجید به سمتم آمد و با لحنی مضطرب سؤال کرد: »الهه! چرا اینجوری راه میری؟« و دیگر منتظر پاسخم نشد، دستم را گرفت و از میان سیل جمعیت عبورم داد تا به کناری رسیدیم. خانواده آسیداحمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: »هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس.« و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرف ها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم. آسید احمد عقب تر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینب سادات بالای سرم ایستاده بودند. هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده، توجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سرهر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانه اش کرد: »پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!« مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه میکرد که زیر لب پاسخ دادم: »فکر نمی کردم اینجوری شده باشه.« و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینب سادات نشنوند، توبیخم کرد: »با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟« و دیگرصبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد: »اون پایین ماشین هلال احمر وایساده...« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد. زینب سادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه بود تا دعوایم کند: »آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!« از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازه ای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم. جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور می کردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را هم معطل خودم کرده ام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت. ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که این چنین نفس نفس میزد و پیشانی اش خیس عرق بود. چند قدم آن طرف تر، به دیوار سیمانی یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم. آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی موکب کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد: »حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟« و مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از سا ک دستی اش ملحفه ای درآوردو با کمک زینب سادات، دور پاهایم را پوشاندند تادر دید نامحرم نباشم. مجید کوله پشتی اش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدم های مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگی اش دست به کار شد. از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد. مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست. از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینب سادات، با من
این همه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که این بار به عشق امام حسین ع این چنین عاشقانه به قدم هایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید. حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید: »این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!« از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت می کشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خا ک و خون را از زخم قدم هایم می شست. با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم: مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!« آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین ع را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرین زبانی دلداری ام داد: »انشاءالله که میتونی عزیزم!« ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم. حجابم که کامل شد، مامان خدیجه ملحفه را جمع کرد و به همراه زینب سادات برای استراحت به سمت آسید احمد رفتند. مجیدبیآنکه چیزی بگوید، کفش هایم را در کیسه ای پیچید و در برابر نگاه متعجبم توضیح داد: »الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!« سپس کیسه کفش را داخل کوله گذاشت و من مانده بودم چه کنم که کفشهای اسپرت خودش را درآورد و مقابلم روی زمین جفت کرد. فقط خیره نگاهش میکردم و مطمئن بودم کفشهایش را نمی پوشم تا خودش پابرهنه بیاید و او مطمئن تر بود که این کفشها را پای من میکند که به آرامی خندید و گفت: »مگه نمیخوای بتونی تا کربلا بیای؟ پس اینا رو بپوش!« سپس خم شد و بی توجه به اصرارهای صادقانه ام، با مشتی دستمال کاغذی و باقی مانده باندهای هلال احمر، داخل کفش را طوری پُر کرد تا تقریباً اندازه پایم شود و اصلاً گوشش به حرفهای من نبود که خودش کفش هایش را به پایم کرد و پرسید: »راحته؟« و من قاطعانه پاسخ دادم: »نه! اصلاً راحت نیس! من کفشهای خودم رو میخوام!« از لحن کودکانه ام خندهاش گرفت و با مهربانی دستور داد: »یه چند قدم راه برو، ببین پاتو نمیزنه؟« و آنقدر درونش دستمال و باند مچاله کرده بود که کاملاً احساس راحتی میکردم و سوزش زخمهایم کمتر شده بود، ولی دلم نمیآمد و باز میخواستم مخالفت کنم که از جایش بلند شد، کوله اش را به دوش انداخت و با گفتن »پس بریم!« با پای برهنه به راه افتاد. آسید احمد کنار خانواده اش روی تکه موکتی نشسته بود و از صورت غمگینم فهمید ناراحت مجید هستم که لبخندی زد و گفت: »دخترم! چرا ناراحتی؟ خیلی ها هستن که این مسیر رو کلاپا برهنه میرن! به منِ پیرمرد نگاه نکن!« سپس رو به مجید کرد و مثل همیشه سر به سرش گذاشت: »فکر کنم این مجید هم دوست داشت پا برهنه بره، دنبال یه بهانه بود!« و آنقدر گفت تا به پا برهنه آمدنش رضایت دادم و دوباره به راه افتادیم.خورشید دوباره سر به غروب گذاشته و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. نه فقط قدمهای مجروح من که پس ازروزها پیادهروی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش می رفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین ع کشیده میشدند. دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که میدیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خا ک وصال کربلابوسه میزنند ومی روند. کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خا ک کفش های میهمانان امام حسین ع را پا ک میکردند وآن طرف تر پیرمردی با ظرفی از گل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خا ک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر ص زینت دهند. آسید احمد ایستاد، ِ دست بر کاسه گل بُرد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشیدو دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد و پیوسته زبانش به نام حسین ع می ِ چرخد. مجید محو تشت گل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گل نرم بر فرق سر و روی شانه هایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سیدالشهدا ع بیاراید. مامان خدیجه به چادر خودش و زینب ِ سادات خطوطی از گل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمیخواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید می دید ِ که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گل کشیده شده که سرانگشتانش را گلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و میشنیدم زیر لب زمزمه می کرد: »یا امام حسین...« و دیگر نمیفهمیدم چه می گوید که صدایش در گریه می غلطید و در گلویش گم میشد. ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
⚫️ وفات حضرت سلام الله علیها تسلیت ◾️هدیه به ساحت قدسی عمه جان ، تسلای دل آقا امام زمان (عج) ، شادی روح شهدای مدافع حرم ، به نیت رفع بلا و توفیق زیارت، عنایت و شفاعت حضرت زینب(س) بر محمد و آل محمد 🆔:@zeinabyavaran313
✳ زینب را انتخاب‌هایش زینب کرد 📌 یک زن بزرگ است. عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملت‌های اسلامی دارد از چیست؟ نمی‌شود گفت به‌خاطر این است که دختر یا خواهر و یا است. نسبت‌ها هرگز نمی‌توانند چنین عظمتی را خلق کنند. همه‌ی ائمه‌ی ما دختران و مادران و خواهرانی داشتند اما کو یک نفر مثل زینب کبری؟ 🔸 ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی و بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری بکند، ولو دختر هم نباشد، عظمت پیدا می‌کند. بخش عمده‌ی این عظمت از این‌جاست که اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین به ، هم موقعیت لحظات بحرانی روز ، هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را و ثانیاً طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت. 👤 📚 برگرفته از کتاب 🆔:@zeinabyavaran313
❗️محدودیت برای مصونیت 🔴‏خیلی جاها تعطیل شده از جمله مکان های تفریحی و ... ✋دیگه عزیزانتونو ب محض دیدن نمیتونید ببوسید یا بغل کنید یا حتی باهاشون دست بدین ⛔️به غیر از موارد ضروری، نمیتونید از خونه خارج بشید و اگه خواستید خارج بشین باید صورتتونو با ماسک و دستهاتونو با دستکش بپوشونید.‌.. ⁉️اما چرا هیچکس نمیگه آزادی ما سلب شده؟ 📣و هشتک های اعتراضی، آزادی آزادی راه نمیفته؟! ☝️چون این ‎محدودیت برای ‎مصونیت است! 💡حجاب هم یک مصونیت است برای حفظ سلامتی بنیان خانواده و برای سلامت جامعه! 🆔:@zeinabyavaran313
♦️افزایش تعداد بیماران شناسایی شده مبتلا به کووید19 به 7161 نفر 🔹جهانپور سخنگوی وزارت بهداشت: از ظهر دیروز تا امروز و بر اساس نتایج آزمایشگاهی، 595 مورد بیمار جدید مبتلا به کووید19 در کشور شناسایی شد و کل مبتلایان به این بیماری در کشور به 7161 نفر افزایش یافت 🔹خوشبختانه تا کنون 2394 نفر از بیماران مبتلا به کووید19 بهبود یافته و ترخیص شده اند 🔹متاسفانه در طول 24 ساعت گذشته، 43 نفر از مبتلایان جدید کووید19 جان خود را از دست دادند و مجموع جان باختگان این بیماری در کشور به 237 مورد رسید/ باشگاه خبرنگاران 🆔:@zeinabyavaran313
🔺وزیر ارتباطات: بیمارستان‌ها، پمپ بنزین‌ها و سوپرمارکت‌ها؛ سه مرکز مهم پخش کروناویروس پس از دریافت بخشی از اطلاعات مبتلایان به کرونا در ایران و تحلیل اطلاعات حمل و نقل و پرداخت حضوری/ ایسنا 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَا ۖ فَإِن شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» بگو: «گواهان خود را، که گواهى مى دهند خداوند اینها را حرام کرده است، بیاورید!» اگر آنها (به دروغ) گواهى دهند، تو با آنان (همصدا نشو. و) گواهى نده. و از هوا و هوس کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، و کسانى که به آخرت ایمان ندارند و براى پروردگارشان همتا و شبیه قرار مى دهند، پیروى مکن. (انعام/۱۵۰) 🆔:@zeinabyavaran313
❇تفســــــیر ❇ در آیه بعد، براى این که بطلان سخنان آنها روشن تر شود، و نیز اصول صحیح قضاوت و داورى رعایت گردد، از آنها دعوت مى کند که اگر شهود معتبرى دارند، که خداوند حیوانات و زراعت هائى را که آنها مدعى تحریم آن هستند، تحریم کرده، اقامه کنند. مى فرماید: اى پیامبر! به آنها بگو گواهان خود را که گواهى بر تحریم اینها مى دهند بیاورید (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا). پس از آن اضافه مى کند:اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پیدا نکردند (و قطعاً پیدا نمى کنند) و تنها به گواهى و ادعاى خویش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده (فَإِنْ شَهِدُوا فَلاتَشْهَدْ مَعَهُمْ). 🌼🌼🌼 از آنچه گفته شد، روشن مى شود در مجموع آیه، هیچ گونه تضادى وجود ندارد، و این که در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى کند و سپس مى فرماید: شهود آنها را نپذیر، تولید اشکالى نمى کند; زیرا منظور این است که آنها ازاقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه این که هیچ سند و مدرکى از انبیاى الهى و کتب آسمانى بر تحریم این امور ندارند. بنابراین تنها خودشان که مدعى هستند، شهادت مى دهند، و بدیهى است چنین شهادتى مردود است. به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد که این احکام ساختگى، صرفاً از هوا و هوس و تقلیدهاى کورکورانه سرچشمه گرفته و هیچ گونه اعتبارى ندارد. لذا در جمله پایانى آیه مى فرماید: از هوا و هوس هاى کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و آنها که به آخرت ایمان ندارند و آنها که براى خدا شریک قائل شده اند، پیروى مکن! (وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذینَلایُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ). یعنى بت پرستى آنها و انکار قیامت و رستاخیز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است، که این احکام آنان نیز ساختگى است و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است. (تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۵۰ سوره مبارکه انعام) 🆔:@zeinabyavaran313
‼️مستحبات آشامیدن آب 🔷چند چیز هنگام آشامیدن آب، مستحب است: ۱. آب را به صورت مکیدن بنوشد. ۲. در روز، ایستاده آب بنوشد. ۳. پیش از نوشیدن آب، «بسم اللَّه» و پس از آن، «الحمد للَّه» بگوید. ۴. به سه نفس آب را بیاشامد. ۵. از روی میل آب بیاشامد. ۶. پس از آشامیدن آب، حضرت ابا عبداللَّه (علیه السلام) و اهل بیت ایشان را یاد و قاتلان آن حضرت را لعنت کند. 📕منبع: leader.ir 🆔:@zeinabyavaran313
💠امام سجاد(علیه السلام): 🔴اِنَّ عَمَّتی زَینَبَ مَعَ تِلکَ المَصائِبِ و المِحَنِ النّازِلَةِ بِها فی طَریقِنا الی الشّامِ ما تَرَکَت تَهَجُّدَها لِلَیلَة. 🔷عمه ام (سلام الله علیها) با وجود همه مصیبتها و رنج هایی که در مسیرمان به سوی شام به او روی آورد،حتی یک شب اقامۀ نماز شب را ترک نکرد! 🌺 📚وفیات الائمه/ص۴۴۱ 🆔:@zeinabyavaran313
⚫️سلامٌ عَلَے قلبــِـ الزّینبــِـ الصَّبور⚫️ 🍃عزاے خواهـر خـون خـدا شد 🍂وفاتـــ دخـتر خیـر النّساء شد 🍃پس از یڪ سال و نیم از داغ عاشـور 🍂به جنّـتــــ میهمان مرتَضـے شد 🔆وفات شهادت گونۀ ام المصائب عقیله بنی هاشم حضرت (سلام الله علیها) تسلیت باد🌹 🌷اللّهمـّ عجّل لوَلیّڪَ الفَرَج🌷 ❣بحقّ الزّینب❣ 🆔:@zeinabyavaran313
🔍 | زینب کبری، الگوی رفتار اجتماعی زن مسلمان 🔸وضعیت سیاسی و مذهبی دوران زندگانی حضرت زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) و نوع مواجهه این بانوی ارجمند با رخدادهای گوناگون سبب می‌شود تا امروزه بتوان از ابعاد شخصیت ایشان به عنوان الگوی جاودان زنِ مسلمان یاد کرد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در بخشی از بیانات خود با اشاره به شاخص بودن عملکرد آن حضرت، چنین فرمودند: «...(او) از جهات گوناگون، یک استاد، معلّم معنویّت، معلّم اخلاق و معلّم رفتار اسلامیِ زن محسوب می‌شد...زن مسلمان از درون خانواده تا درون جامعه، مسائل علمی، مسائل سیاسی، کمک رسانی، ارزشهای اخلاقی و نشان دادنِ منشهای بزرگ انقلابی، همه را با هم دارد.» ۱۳۷۴/۰۷/۱۲ 🔹 بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در این یادداشت برخی از ابعاد شخصیت و سیره اجتماعی حضرت زینب را تبیین می‌کند. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تصاویری از باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط حاج قاسم سلیمانی 🔻انتشار به مناسبت شهادت حضرت زینب کبری(س) 🆔:@zeinabyavaran313
حضرت زینب کبری سلام الله عليها🏴 بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِعَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ ، وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ ، وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ ، وَ سَقانابِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِن یَدِعَلِیِّ ابْن اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنافیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم ْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ ، وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ ، وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَة َیا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ ، فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَناوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ ، وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ ، وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ ، وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. التماس دعا🤲 🆔:@ zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم) قسمت 155✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ حالا زائران با این هیبت گل آلود، حال عشاق مصیبت زده ای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پرپر میزنند. همه جا درفضا همهمه»لبیک یا حسین!« میآمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام می رسید. فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی میتوانستم حلقه اتصالم رابا مامان خدیجه و زینب سادات حفظ کنم که موج جمعیت مرا باخودش به هر سو میکشید. بر اثر وزش به نسبت تند باد و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، حسابی گرد و خاک به پا شده و روی صورتم را پرده ای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. حالا دوباره سوزش زخمهای پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین میزدم، کف پایم آتش میگرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان میکردم تا دوباره اسباب زحمتشان نشوم. آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر می کشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب به یکی از موکب ها رفتیم. هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خا ک پُر شده و به خس خس افتاده بود. نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی ِ برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده روی پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعتهای طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، ولی وقتی چشمم به پیرزن هایی می افتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا میرفتند و حتی لب به یک ناله باز نمیکردند، خجالت می کشیدم از دردهایم شکایتی کنم که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم. از در موکب که بیرون آمدم، دیدم مجید غافل از اینکه تماشایش میکنم، کفشهایش را برداشته و با دقت داخلش را بررسی میکند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به جا نشده باشند. از این همه مهربانی اش، دلم برایش پَر زد و شاید آنچنان بی پروا پرید که صدایش به گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. چشمش که به چشمم افتاد، لبخندی زد و با گفتن »بفرمایید!« کفشها را مقابل پایم جفت کرد و به سراغ آسید احمد رفت تا بیش از این شرمنده مهربانی اش نشوم. مامان خدیجه وزینب سادات هم آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم. حالا در تاریکی شب، جاده اربعین صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که روشنایی حضور سید الشهدا ع را هم با تمام وجودم احساس می کردم. از دور دروازهای فلزی با سقفی شیروانی مانند پیدا بود که مامان خدیجه میگفت از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز میشود. هنوز فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همینجا صف های به هم فشرده ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند. دیگر مجید و آسید احمد را نمیدیدم و با مامان خدیجه و زینب سادات هم فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت می کشیدم تا حداقل مامان خدیجه را گم نکنم. روبرویمان سالن های جداگانه ای برای بازرسی خانم ها و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیات های تروریستی، سا ک و کوله ها را تفتیش میکردند. وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه چادر مشکی به سر داشتند، دیگر نمیتوانستم مامان خدیجه و زینب سادات را پیدا کنم. چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و کودک،جوابی نشنیدم. خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و سا کی ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. اختیار قدم هایم با خودم نبود و با فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم می چرخاندم، مامان خدیجه و زینب سادات را نمیدیدم. بالاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب سادات ناامید شده بودم که سراسیمه سرک می کشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب و زیر نور ضعیف چراغهای حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچه ای که گم شده باشد، بغض کردم. با لبهایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط آیت الکرسی میخواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت میگشتم و هیچ کدام را نمی دیدم. حالاپهنای جمعیت بیشتر شده و به کناره ها هم رسیده بودند که دیگر نمیتوانستم سرجایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده میشدم. قدمهایم از فشار جمعیت بی اختیار رو به جلو میرفت و سرم مدام میچرخید تا مجیدم را ببینم. میدانستم الان سخت نگرانم شده وخانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم، اذیت میشوند و این بیشتر ناراحتم میکرد. هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله میگرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدامشان را نمیش
ناختم، بیشتر وحشت می کردم. حتی نمیدانستم باید کجا بروم، میترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم و مجید همین جا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از این همه بلا تکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. حالا پس از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلکهایم دل به باریدن نمیدادند، گریه ام گرفته و از خود بیخود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا میزدم و از پشت پرده اشکم با پریشانی به دنبالش میگشتم. گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید به جلو می رفتم و باز میترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که سراسیمه بر میگشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم و کسی را در میان جمعیت نمیشناختم که فقط مظلومانه گریه میکردم و با تمام وجود از خدا میخواستم تا کمکم کند.ساعتی میشد که همین چند قدم را با بیقراری بالا و پایین میرفتم که دیگر خسته و درمانده همانجا روی زمین نشستم، ولی جای نشستن هم نبود که جمعیت مثل سیل سرازیر میشد و چند بار نزدیک بود خانمها رویم بیفتند که باز از جا بلند شدم. دیگر درد ساق پا و سوزش تاول هایم رافراموش کرده و با تن و بدنی که از ترس به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به قصد زیارت پیش میرفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش دلشوره و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمیکَند وفقط چشم میدواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمیدیدم ولی از همین راه دور، تپش تند نفسهایش را احساس میکردم و میتوانستم تصور کنم که به همین یک ساعت بی خبری از الهه اش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم، برای پریشانی عزیز دلم گریه میکردم. دیگر چشمانم جایی را نمیدید و هر جا سیل جمعیت مرا با خودش میبُرد، میرفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زنها خارج نشوم و به مردها نخورم. حالا چشمه اشکم به جوش آمده و لحظه ای آرام نمی گرفت که پیوسته گریه میکردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند لایه اشکهای گرم و بی قرارم، تیره و تار میدیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی شب، ماهی آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من بُرد که بی اختیار زمزمه کردم: »حرم امام حسین ع اینه؟« و بانویی ایرانی کنارم بود که سؤال مات و مبهوتم را شنید و با لحنی ملیح پاسخ داد: »نه عزیزم! این حرم حضرت اباالفضل ع »!پس ساقی لب تشنگان کربلا و حامل لواء امام حسین ع که این چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی شیعیان را به پایش دیده بودم، صاحب این گنبدو بارگاه درخشان بود که اینهمه از من دلبری میکرد و هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه ای عاشقانه زمزمه کرد: »قربون وفاداری ات بشم عباس!« و با همان حال خوشش رو به من کرد: »شب و روز عاشورا، حضرت ابوالفضل ع مراقب خیمه های زن و بچه های امام حسین ع بوده! تو خیمه گاه هم، خیمه آقا جلوتر از همه خیمه ها بوده تا کسی جرأت نکنه به بقیه خیمه ها نزدیک شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلا بشی، اول حرم حضرت ابوالفضل ع رو میبینی...« و دیگر نشنیدم چه می گوید که بر اثر فشار جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه روضه به گوشم می رسید. عربها به یک زبان و ایرانیها به کلامی دیگر به عشق برادر امام حسین ع می خواندند. مردها با هم یک دم گرفته و زنها به شوری دیگر عزاداری میکردند و میدیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل ع عاشقانه به سر و سینه میزنند و خیابان منتهی به حرمش را می بویند و میبوسند و میروند. گاهی ایرانیها دم می گرفتند: »ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...« و گاهی عراقیها سر میدادند: »یا عباس جیب المای لسکینه...« و میشنیدم صدای اینهمه عاشق قد میکشد: »لبیک یا عباس...« که هنوز پس از 1400 سال از شهادت حضرتش، ندای یاری خواهی اش را صادقانه لبیک میگفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز شد و نمیتوانستم با هیچ نوحه ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه میکردم که نه روضه ای به خاطرم میآمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به ندای نگاهی که ازسمت حرم صدایم می کرد، پاسخ داده و عاشقانه گریه میکردم. دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزندرشید امام علی ع ،آنچنان پر و بالی گشوده بودم که حالا بی نیاز از حرکت جمعیت با قدمهایی که از داغ تاول آتش گرفته بود، به سمتش میرفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش میکشید! ادامه دارد...... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
🔺️هفت اصل مدیریت بحران در سیره سلام الله علیها 🔹️مدیریت بحران یکی از آموزه‌های عاشورایی سیره حضرت زینب سلام‌ الله علیها می باشد. 🔸️خدامحوری، قرآن محوری، هدفمندی، شجاعت، آرامش، عقلانیت و ولایتمداری اساسی‌ترین مؤلفه‌های مدیریت بحران از نگاه قیام عاشورا است. 💠پس از ظهر عاشورا که مدیریت امور قیام بر عهده حضرت زینب سلام‌الله علیها و امام سجاد علیه‌السلام قرار گرفت قیام به نحوی هدایت شد که تاریخ متکی بر آن الگوی مدیریت بحران سیره زینبی است. خدامحوری از آموزه‌های عاشورایی است که تاریخ در اولین اقدامات حضرت زینب سلام‌الله علیها پس از ظهر عاشورا روایت کرده است. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل‌شده است که فتنه‌ها همانند تکه‌های شب تار، یكی پس از دیگری روی می‌آورند، در چنین شرایطی به قرآن پناه ببرید. در مسئله هدفمندی و افق محوری باید توجه داشت که افق‌های انقلاب و نظام اسلامی را می‌توان در کلام شهدا ، امام راحل و رهبری پیدا کرد ؛ بر این اساس در شرایط محاصره اقتصادی هدفمندی می‌تواند یک مؤلفه اساسی برای مواجهه صحیح با مشکلات باشد. در تاریخ عاشورا نمی‌توان حتی یک فراز پیدا کرد که حضرت زینب سلام‌الله علیها در خطبه‌های خود یزید را به‌عنوان حاکم، خلیفه و یا امیر خطاب کرده باشد این در حالی است که حضرت در ادبیات خود در محفل یزید از او به‌عنوان «عدو الله و یا یابن طلقا» یادکرده است. دولتمردان در شرایط بحران حق ندارند با بیان برخی از به‌ظاهر واقعیت‌ها ترس و وحشت در قلوب مسلمانان ایجاد کنند. عقلانیت ششمین اصل از اصول مدیریت بحران عاشورایی می باشد. ولایتمداری هفتمین اصل مدیریت بحران در بیان آموزه‌های قیام عاشورا است، حقیقتی که حضرت زینب سلام الله علیها متکی بر آن عاشورا را جهانی کرد. 🆔:@zeinabyavaran313
⭕️ با موافقت رهبر انقلاب «مدافعان سلامت»، «شهید خدمت» محسوب می‌شوند 🔸رهبر معظم انقلاب با پیشنهاد وزیر بهداشت مبنی بر شهید خدمت محسوب شدن کادر پزشکی، پرستاری،‌ بهداشتی و خدماتی که در جبهه خدمت‌رسانی به بیماران مبتلا به کرونا جان خود را از دست دادند موافقت کردند. 🆔:@zeinabyavaran313
گفتی شنبه اوضاع عادی میشه! بعد رفتی دقیقا کجایی؟ انتقادهای دلاوری از رئیس‌جمهور به خاطر بی‌تدبیری‌ها در مبارزه با کرونا وزیر بهداشت داره از حال میره بقیه کجا هستند پس؟ پ:ن:روحانی 6اسفند گفت شنبه همه چیز عادی میشه!!الان چند شنبه گذشته ، البته نگفت کدوم شنبه! 🆔:@zeinabyavaran313