eitaa logo
ذکر روزانه
21.8هزار دنبال‌کننده
46.2هزار عکس
20.9هزار ویدیو
638 فایل
💫 أَلَا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ مدیرکانال @nasim_velayat313 مطالب مذهبی فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
📚سرگذشت عُزَیر بنده مخلص خدا 📖قسمت اول 🍃بنام خالق هستی بخش🍃 🌹"او كالّذی مرّ علی قریة وهی خاویة علی عروشها قال انّی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثمّ بعثه قال كم لبثت قال لبثت یوماً او بعض یوم قال بل لّبثت مائة عام فانظر الی طعامك و شرابك لم یتسنّه و انظر الی حمارك و لنجعلك آیة لّلنّاس وانظر الی االعظام كیف ننشزها ثمّ نكسوها لحما فلمّا تبیّن له قال اعلم انّ الله علی كلّ شی  قدیر."( بقره/ 259) 🌹یا چون آن كس كه به شهری كه بامهایش یكسر فرو ریخته بود، عبور كرد؛ [و با خود می] گفت: "چگونه خداوند، [اهل] این [ویرانكده] را پس از مرگشان زنده می كند؟" پس خداوند، او را [به مدّت] صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت، [و به او] گفت: چقدر درنگ كردی؟ گفت: یك روز یا پاره ای از روز را درنگ كردم. "[نه] بلكه صد سال درنگ كردی، به خوراك و نوشیدنی خود بنگر [كه طعم و رنگ آن] تغییر نكرده است، و به دراز گوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشی شده است. این ماجرا برای آن است كه هم به تو پاسخ گوییم] و هم تو را [در مورد معاد] نشانه ای برای مردم قرار دهیم. و به [این] استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پیوند می دهیم؛ سپس گوشت برآن می پوشانیم." پس هنگامی كه [چگونگی زنده ساختن مرده] برای او آشكار شد، گفت: "[اكنون] می دانم كه خداوند بر هر چیزی تواناست." 🌹"و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله ذلك قولهم بافواههم یضاهؤن قول الذین كفروا من قبل قاتلهم الله انّی یوفكون."( توبه/ 30) 🌹و یهود گفتند: "عزّیر، پسر خداست." و نصاری گفتند: "مسیح، پسر خداست." این سخنی است [باطل] كه به زبان می آورند، و به گفتار كسانی كه پیش از این كافر شده اند شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [از حق] باز گردانده می شوند؟ 💯! 🌿عزیر چون وارد باغ خود شد، دید درختها سبز و سایه آنها گسترده است و زمان برداشت میوه آنها نزدیك شده است، نغمه بلبلها گوش را می نوازد و پرندگان به طرب آمده اند. 🌿عُزَیر ساعتی در این باغ بیاسود و از نسیم جان پرور آن بهره مند و از تماشای سبزه و چمن و طراوت یاس و یاسمن غرق در نشاط شد. 🌿آنگاه سبدی از انگور و سبد دیگری از انجیر و مقداری نان به همراه برداشت، سوار بر الاغ خود شد و راه منزل خویش را در پیش گرفت. ☀️☀️☀️ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 💥💥«غرور» چه بلایی سر قوم عاد آورد💥💥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
📚سرگذشت عُزَیر بنده مخلص خدا 📖قسمت دوم 🌳عُزَیر در بازگشت خود غرق در اسرار آفرینش و عظمت موجودات بود و آنچنان در فكر فرو رفت، كه راهش را گم كرد. 🌳چند لحظه بعد خود را در میان ویرانه ای دید كه از دهكده خرابی حكایت می كرد، پراكندگی خانه های ویران، سقفها و دیوارهای فرو ریخته، وجود استخوانهای پوسیده و اسكلتهای متلاشی شده در سكوتی مرگبار، منظره وحشتناكی را ایجاد كرده بود. 🌳عُزَیر از الاغ خود پیاده شد و سبدهای میوه را كنار خود گذاشت و حیوان خود را بست و به دیوار خرابه ای تكیه داد، تا خستگی خود را بر طرف سازد و نیروی جسم و فكر خود را باز یابد. 🌳سكوت مطلق و نسیم ملایم فكر عزیر را آزاد ساخت تا درباره مردگان و وضع رستاخیز ایشان بیندیشد. 🌳عُزَیر با خود فكر می كرد كه این بدنهای متلاشی شده كه طعمه خاك گشته اند و ابرهای فراوان بر آنها باریده و جریان سیل آنها را به هر سو رانده، چگونه در روز قیامت بار دیگر زنده می شوند؟! 🌳با ادامه این تفكر و تامل، كم كم چشمهای عزیر گرم شد و پلكهایش به آرامی روی هم آمد عضلاتش سست گشت و در خواب عمیقی فرو رفت، آنچنان كه گویا به مردگان ملحق شده است. 🌳صد سال تمام گذشت، كودكان پیر شدند و عمر پیران پایان یافت، نسل ها تغییر كردند، قصرها عوض شدند ولی عزیر هنوز به صورت جسدی بی روح در خواب بود، استخوانهای او پراكنده و اعضایش از هم گسیخته، تا اینكه خداوند اراده كرد برای مردمی كه در موضوع قیامت حیران و از درك آن عاجزند و در بیان آن اختلاف دارند، حقیقت را به نحوی آشكار سازد تا آن را با چشم ببینند و با لمس احساس كنند تا به آن یقین پیدا كنند. 🌳خدا استخوانهای عُزَیر را فراهم و آنها را مرتب ساخت و از روح خود در آن دمید، ناگهان عزیر با بدنی كامل و نیرومند از جای برخواست بر روی پای خود ایستاد. عزیر با خود اندیشید كه از خوابی سنگین بیدار شده است. 🌳سپس به جستجوی الاغ خود پرداخت و به دنبال آب و غذا روان شد. 🌳فرشته ای به سوی او آمد گفت: فكر می كنی چقدر در خواب بوده ای؟ 🌳عُزَیر بدون دقت و تفكر در اوضاع گفت: یك روز یا كمتر از آن خوابیده ام. ☀️☀️☀️ادامه دارد.....
📚سرگذشت عُزَیر بنده مخلص خدا 📖قسمت چهارم ✅عُزَیر آزمایش شد. 🌻پیرزن از گفته عُزَیر مضطرب شد و در اولین برخورد، ادعای عزیر را منكر شده، سپس گفت: عُزَیر مرد صالح و شایسته ای بود و دعای او همواره مستجاب می شد. 🌻هر چیزی را كه از خدا می خواست حاجتش بر آورده می شد، برای هر بیماری واسطه می شد، شفا می گرفت. 🌻اگر تو عُزَیر هستی از خدا بخواه بدن من سالم و چشم من بینا گردد. 🌻عُزَیر دعا كرد و ناگهان مادر او بینایی و سلامت و شادابی خود را باز یافت. 🌻مادر به همسالان وی كه روزگار استخوانشان را فرسوده و جوانی آنان را گرفته بود، اطلاع داد و گفت: عُزَیری را كه صد سال پیش از دست داده اید، خدا بار دیگر او را به ما باز گردانده است.وی به همان صورت و سن و سال جوانی نزد ما باز گشته است. 🌻عُزَیر همان مرد نیرومند با بدن سالم و قوی نزد بستگان خود حاضر شد ولی اقوام عزیر او را نشناختند و منكر وی شدند و ادعای او را دروغی بزرگ شمردند و در صدد آزمایش او بر آمدند. 🌻یكی از فرزندان عُزَیر گفت: پدر من خالی در كتف خود داشت و با این نشان شناخته می شد و به این صفت معروف بود. 🌻بنی اسرائیل شانه او را باز كردند، دیدند خال هنوز باقی است و با همان اوصافی كه به خاطر داشتند و یا شنیده بودند تطبیق می كند. 🌻بنی اسرائیل تصمیم گرفتند كه برای اطمینان قلبی و رفع هر گونه شك و تردید او را مورد آزمایش دیگری قرار دهند. 🌻لذا بزرگترشان گفت: ما شنیده ایم زمانی كه بُختُ النَّصَر به بیت المقدس حمله كرد و تورات را سوزاند، فقط افراد انگشت شماری و از آن جمله عُزَیر تورات را از حفظ بودند، اگر تو عُزَیری، آنچه از تورات محفوظ داری برای ما بخوان. 🌻عُزَیر تورات را بدون هر گونه تغییر و انحراف و كم و زیاد از حفظ خواند، در این موقع بود كه بنی اسرائیل، ادعای او را تصدیق و تكریم كردند و با او پیمان بستند و به وی تبریك گفتند. 🌻ولی گروهی از بنی اسرائیل كه در نهایت بدبختی بودند با این وجود ایمان به حق نیاوردند، بلكه به كفر خود افزودند و گفتند: "عزیر پسر خداست". پایان☀️☀️☀️
📖داستان خوش عاقبت(داستان زیبای سوره توبه) 📝قسمت اول 🍃به نام خالق هستی بخش🍃 🌼علاوه بر آن که در سفر تَبوک، گروهی از منافقین مدینه، و بهانه جویان اَعراب با رسول خدا (ص) همراهی نکردند و در مدینه ماندند سه نفر از مردان با ایمان هم بی هیچ شک و نفاقی و با نداشتن هیچ عذر و بهانه ای توفیق همراهی با رسول خدا را نداشتند و در مدینه ماندند: « کَعب بن مالک»، « مرارة بن ربیع» و « هلال بن امیه واقفی» که از نیکان صحابه رسول خدا بودند. 🌼اما از همراهی با وی کناره گرفتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند بلکه به انتظار بازگشت رسول خدا در مدینه ماندند، و کاری مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شدند (همان کسانی که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند، و آسودگی را بر رنج و مشقت جهاد ترجیح دادند و از پیشامدهای جنگ به هراس افتادند. همانان که خدای متعال در آیه های سورۀ توبه آنها را نکوهش می کند و به سختی مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد پیامبرش را می فرماید که: اگر مُردند بر آنها نماز نگزارد و بر گورهاشان نایستد و پس از این هم همراهی آنان را قبول نکند) 🌼خدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤمن با إخلاص، کاری کم یا بیش شبیه کار منافقان سر زند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبۀ آنان را پذیرفت. 🌼یکی از این سه نفر «کعب بن مالک» شاعر رسول خدا است و او خود داستان تخلف از رسول خدا و مشکلاتی که در این راه پیش آمد و تأدیبی که رسول خدا فرمود و سرانجام قبول توبه را مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامی از جمله:ابن اسحاق در سیره و بخاری و مسلم در دو کتاب خودشان روایت کرده اند، چنین شرح می دهد و می گوید: 🌼« در هیچ یک از جنگ های رسول اکرم جز در جنگ « تبوک» کناره گیری نکردم، چرا، در جنگ بدر هم همراه نبودم اما رسول خدا أحدی را در تخلف از بدر مورد ملامت قرار نداد زیرا که او فقط به قصد کاروان تجارت قریش بیرون رفته بود و خدای متعال را مسلمانان و مشرکان را بدون پیش بینی آنان در مقابل هم قرار داد.» 🌼من در شب عقبه هنگامی که پیمان اسلام می بستیم، در حضور رسول خدا بودم و هر چند آوازه و شهرت جنگ بدر در میان مردم بیشتر است لیکن من دوست ندارم که به جای شرکت در بیعت عقبه در جنگ بدر شرکت می کردم.داستان من در جنگ تبوک این بود که من هرگز نیرومندتر و توانگر تر از روز تبوک که همراه رسول خدا نرفتم، نبودم. ☀️☀️☀️ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ✍داستان حیرت انگیز قارون پادشاه در قرآن کریم و حضرت موسی (ع) - گنج قارون💥💥
📖داستان سه گناه کار خوش عاقبت (داستان زیبای ) 📝قسمت دوم 🍃به خدا سوگند هرگز پیش از آن روز نشده بود که من دو شترسواری داشته باشم، اما آن روز دو شتر آمادۀ سواری داشتم. 🍃رسول خدا هیچ گاه رهسپار جنگی نمیشد، مگر آن که به عنوان دیگری مقصد خود را نهفته میداشت تا آن که این غزوه پیش آمد و چون رسول خدا(ص) در گرمای شدید تابستان حرکت می کرد و راهی دور و بیابانی هولناک در پیش داشت و با دشمنی انبوه روبه رو میشد مقصد خود را آشکار برای مسلمانان بیان داشت تا چنان که باید آمادۀ جنگ شوند. 🍃مسلمانانی که همراه رسول خدا رفته بودند بسیار بودند و دفتری هم که نام آنان را ثبت کند در کار نبود و هر مردی می خواست کناره گیری کند گمان می داشت که تا وحی خدا دربارۀ او نازل نشود امر او بر رسول خدا پوشیده خواهد ماند. 🍃رسول خدا (ص) هنگامی رهسپار تبوک می شد که میوه ها و سایه ها دل پذیر بود.شخص رسول خدا ومسلمانان با توفیق خود را آمادۀ حرکت ساختند. 🍃من هم بامداد از خانه بیرون آمدم تا خود را آمادۀ سفر کنم اما بی آن که کاری انجام دهم به خانه بازگشتم و با خود می گفتم هنوز می توانم همراهی کنم اما توفیق پیدا نمی کردم تا مردم سفری شدند و پیغمبر و همراهانش روبه راه نهادند و هنوز من هیچ گونه آمادگی برای حرکت و همراهی نداشتم. 🍃با خود گفتم: یکی دو روز بعد آماده می شوم و خود را می رسانم. 🍃بامدادی پس از حرکت رسول خدا از خانه بیرون آمدم تا خود را مجهز کنم اما کاری نکرده به خانه بازگشتم. 🍃بامداد فردا به همان قصد از خانه بیرون آمدم باز کاری نکرده به خانه بازگشتم. وضع من این بود تا لشگریان اسلامی با شتاب پیش رفتند، و هرچند میخواستم به هر وضعی شده حرکت کنم و خود را به آنان برسانم- و کاش رفته بودم- اما توفیق نیافتم. 🍃پس از رفتن رسول خدا(ص) هر گاه از خانه بیرون می رفتم و در میان مردم می گشتم، از این که جز منافقی بدنام، یا ناتوانی معذور، کسی را نمیدیدم افسرده خاطر میشدم. ☀️☀️☀️ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 📿ماجرای شنیدی لات.. 👳‍♂و آیت الله قاضی (ره)👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط 3⃣بخش سوم 🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط 🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط 3⃣بخش سوم 🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط 🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط