eitaa logo
یادداشت‌💌✍
354 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
105 ویدیو
13 فایل
📚۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین علیه‌السلام ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
خداحافظ محرم اربابم حسین من را ببخش اینقدر دل‌مشغولی‌های دنیا زیاد بود که نفهمیدم چطور آمدی و چطور داری می روی! امشب شب فراق از توست!شب جدایی شد و هجران از تو! باچشم بر هم زدنی سفره عزای اربابت جمع شد. یا حسین! تازه چشمان خشک از اشک‌مان به گریه‌ات رسید، تازه با حرارت عشقت وجودمان گرم شد. یاحسین! محرم بهار گریه‌ات بود، می‌گریم اما بوی جدایی می‌دهد این گریه هایم یاحسین! من را ببخش بخاطر کم‌کاری‌هایم..‌. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
به تو می‌اندیشم، تویی ‌که انیسی در تنهاترین لحظه‌هایم! تویی که در نبود همه بودی، در نبود همه هستی، در نبود همه تو تنها تکیه‌گاهی، جان پناهی، آرام جانی . اصلا وقتی تو را دارم دلم قرص است، نمی‌ترسم، تو را دارم چه غم دارم؟! ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
چه به سرشان آمد، که سه بار گفت:«الشّام الشّام الشّام» گویی همین روضه در ماه صفر کافیست😔 ✍️نجمه صالحی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
شمارش معکوس بعد از وداع با حضرت پدر، ابوالائمه علیه السلام، حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم. بوی عطر و گلاب‌، تصویر مه آلود دود آتش، صدای روضه های عربی و صدای فریاد «کِراج کِراج» راننده‌ها که مسافرها را به گاراژ می بردند، توجهم را چند لحظه‌ای به خود جلب کرد و حرکتم را کُند. بعد از گذر از وادی‌السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به‌دست روی مانع‌های پلاستیک نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند. هر وقت طناب را پایین می‌انداخت، مردم حرکت می‌کردند. در هنگام بالا بودن طناب مردم منتظر می‌ایستادند. گویی سرباز چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار، سرباز شعار «لبیک یا حسین» سر می‌داد و مردم، شعار را تکرار می‌کردند... دلدادگان حسینی از همان ابتدای راه همچو پرندگان، سبکبال خود را وارد حریم یار کرده بودند و برای رسیدن به معشوق‌‌ عمودشماری می‌کردند... عده‌ای از همان ابتدای کار با شمارش معکوس عمودهای نجف تا کربلا را می‌شمردند تا به عمود ۱۴۵۲ برسند.... 🖋نجمه صالحی_بخش‌هایی از کتاب «زمزمه قلب من» شمارش معکوس | پایگاه خبری تحلیلی صدای حوزه https://v-o-h.ir/socialservice/24678/%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D9%85%D8%B9%DA%A9%D9%88%D8%B3/ http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
سلام دختر خورشید! نازدانهٔ پدر! دختر خورشید! بانوی نور! نور چشم آشناترین آشنا! ای که همچو معنی لقبت بالارفتن و رشد را موجبی! ای منبع اجابت دعا! رقیه جان! هنوز طنین صدای دعوت پدرت، در کوچه پس کوچه‌های تاریک تاریخ بشری به گوش می‌رسد. هنوز داستان مظلومیت پدرت صفحات تاریخ را سرخ‌سرخ نگه داشته و داستان رشادت‌های عاشورا حماسی‌ترین شاهنامه جهان را سروده است. هنوز دستان کوچکت بوی نوازش‌های پدرت را می‌دهد. هنوز چشمان معصوم و نگاه خسته‌ات، نور امید را به قلب عمه می‌تاباند؛ از دیدار روی تو، دل عمه آرام می‌گیرد. هنوز دل همراهان به وجودت گرم‌ است و همه، چشم امید به بازگشت وطن دارند اما نه بی تو... چه زود پر کشیدن را آموختی،چه زود رخت سفر پوشیدی! چه زود از قفس دنیا رها شدی، چه زود بی‌تابِ پدر شدی! چه زود از جهانِ جان جدا شدی، چه زود در آغوش پدر آرمیدی! چه زود... اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
سلام دختر خورشید! نازدانهٔ پدر! دختر خورشید! بانوی نور! نور چشم آشناترین آشنا! ای که همچو معنی لقبت
در ماجرای غربت و فراق!! سهم رقیه با عمه‌اش یکسان حساب شد... ✍️نجمه صالحی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
چندوقتی است... چندوقتی است دلم برای خودم تنگ شده؛ دلم برای کودکی‌هایم تنگ شده؛ دلم برای بازی‌های سا
چند وقتی است دلم برای تو تنگ می‌شود، دلم برای نفس‌کشیدن، قدم‌ زدن، نگاه‌کردن و اشک‌های بی‌اختیارِ برای تو، تنگ می‌شود. چند وقتی است دلم برای شور و شوق پرکشیدن به سمت تو، دلم برای تلاطم انتخاب بین رفتن دو حرم، تنگ می‌شود. چند وقتی است دلم برای قبه و حائر، پیچک‌های روندهٔ ضریح شش‌گوشه، پرچم سرخ روی گنبد، حتی سنگ‌های مرمر پایین ضریح هم، تنگ می‌شود. چند وقتی است دلم سخت تنگ می‌شود، اصلا دلم برای«هیچ حرم» هم تنگ می‌شود. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
آرامش دل امروزه نوشتاردرمانی یکی از شیوه‌های مفید و قابل استفاده است که روانشناسان به مراجعین خود پ
شده بعضی وقت‌ها از اول صبح که برای نماز صبح بیدار میشی ببینی انگار قلبت داره به سینه‌ات می‌کوبه تا از قفس جان بیرون بزنه؟ شده بعضی وقت‌ها دلت بگیره ندونی برای چیه؟ شده بعضی وقت‌ها دستای بغض گلوتو فشار بده ندونی برای چیه؟ شده بعضی وقت‌ها هیچ چیزی خوشحالت نکنه؟ شده بعضی وقت‌ها گریه‌ات گرفته باشه اما بی‌دلیل؟ شده بعضی وقت‌ها همش دنبال دلیل ناراحتی حال دلت باشی اما نفهمی چرا؟ فکر می‌کنم همهٔ ما گاهی از این روزها داشتیم، اگر دل به دل این حالت‌ها بدیم چیزی جز افسردگی و حال بد نداریم، من وقتی این حالت‌ها بهم دست میده فقط و فقط می‌نویسم... بعد از چند سطر، خط‌خطی روی کاغذ و جملات درهم و برهم که از گوشه‌ گوشهٔ صندوقچه ذهنم بیرون می‌کشم، حس سبکی پیدا می‌کنم، انگار قلم، بغض دلم رو ترکونده و این بار سیل اشکم با یافتن دلیلِ غم، بر روی گونه‌هام جاری میشه؛ آرامش بعد از این اشک‌ها خیلی لذت بخشه... قلم، معجزه‌ای از سوی خدا برای انسان بوده و هست برای همین خدا به حرمت قلم قسم خورده ؛ پیشوای ششم نیز نوشتار درمانی را برای آرامش دل تجویز کرده‌ و می‌فرمایند:«دل با نوشتن آرام می‌گیرد.»میزان الحکمه،ج۱۰،ص۴۱ ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
سفره دار سخا سلام بر نور خدا کبریای سخا روح مسیحا راز دار آینه حُسن خدا کریم آل طاها یوسف زهرا پهلوان صفین و جمل سلام بر تو صاحب وجانت محمدی، تویی که سفره دار مدینه‌ای، تویی که ثروتت را همچو خدیجه سلام الله علیها در راه خدا صرف کردی! سلام بر تو که صلحت پرچم شیطان را از جا کَند و دل دنیا از سکوتت غوغا شد! سلام بر تو که حتی پس از شهادتت دشمنان بر جنازه‌ات رحم نکردند ... کاری ندارم که روایت صحیح روز شهادتت کدام روز است هفتم یا بیست و هشتم صفر؟! همین‌ که شیعه دو روز خاص، به فکر غم‌های اولین گل باغ حضرت زهرا سلام الله علیها باشد، خوب است. همین که کویر دل‌ها به دریای کرم مجتبای آل طه وصل شود، خوب است. همین که چشم به جای شمع برای مزار بی ضریحت، پر آب شود، خوب است. سال‌هاست برای غربتت گریستیم ای امام مهربانی‌ها! السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادداشت‌💌✍
پژواک خفاش‌هایی که در شب پرواز می‌کنند، به راحتی مسیر خود را تشخیص می دهند.پژواک و تولید امواج، خفّ
انعکاس دلت‌ که گرفت، منتظر کسی نباش تا بیاید دلت را شاد کند، سعی کن دل دیگران را شاد کنی و با آن ها همدلی کنی. محبت به دیگران راه دوری نمی رود از دلی به دل دیگر راه پیدا می‌کند و این ارتعاش انرژی مثبت، خودبه‌خود دلت را باز می‌کند. همدلی لطفی نیست که در حق دیگری می‌کنی بلکه تلاشی است برای ایجاد حس خوب در درون خود. همدلی یعنی این‌که طوری به جهان اطراف بنگری که انگار، از چشم فرد دیگری به دنیا نگاه می‌کنی. محبت و همدلی حلقهٔ مفقودهٔ ارتباطات موثر است، برای داشتن همراهی دیگران باید با آنان هم‌درد و با دل و نگاه مهربان، همراهشان بود، تا بازتاب این محبت به دل و جان خودمان منعکس شود. امام علی (علیه‌السلام) فرمودند : با سه صفت محبت و دوستی به دست می‌آوری : 1.انصاف در معاشرت 2.همدردی با دیگران در خوشی و ناخوشی 3.برخورد با قلب پاک و سالم. (بحارالانوار جلد 78 صفحه 82 حدیث 77) ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
#اربعین #کربلا #امام_حسین http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
سیب سبز پرده اول: همانطور که شلوارهای روی رگال را نگاه می‌کرد دستش به شلواری که جنس نرم و گرمی داشت، برخورد کرد و با ذوق آن را برداشت. فروشنده که این شلوار را بعد از چند وقت فروخته بود، با بازار گرمی هرچه تمام‌تر گفت: «از این شلوار یکی مانده بود، مبارکتون باشه.» پرده دوم:    زیپ بقچه را باز کرد و شلوار گرم را کنار لباس‌های آستین بلند پشمی و پالتوی کلفت مشکی رنگ داخل بقچه گذاشت و زیر لب گفت: «این لباس‌ها آماده‌اند، کفش‌های فاطمه را هم داخل این پلاستیک سفید گذاشتم.» پرده سوم: فاطمه داشت با بابا بازی می‌کرد. زیر پتو خودش را پنهان کرده بود و درخیال کودکانه‌اش تصور می‌کرد کسی او را نمی‌بیند. سرش را از پتو بیرون آورد و آرام با صدای نازک و تیزش پرسید:« بابا چند روز دیگه می‌ریم؟ دلم می‌خواد دوباره از اون سیب سبز های اونجا بخورم ...امسالم دوباره کولم می‌کنی؟» بابا جواب فاطمه را طوری داد که مامان هم داخل اتاق بشنود، گفت:« امسال دیگه بزرگ‌تر شدی برات کالسکه میارم، یکمم پیاده می‌تونی بری.» و در ادامه گفت:«فردا بلیط‌ها رو می‌گیرم و ساک‌ها رو جمع می‌کنیم.» پرده چهارم: مثل همیشه آتش ذوق برای سفر در دلش شعله ور بود. نمی‌دانست علت خوشحالی‌اش سیب سبز و آبنبات چوبی در راه یا دوستی های کوتاه و دلنشین میان راهی است یا کالسکه سواری و یا زیارت‌های شلوغ یا... ولی این حرارت و شادی درون یک سفر نبود، آتش عشقی بود که در وجودش از همان اول جرقه خورده بود و هرچه می‌گذشت پرحرارت‌تر می‌شد. پرده آخر: و اما اکنون، به جای آبنبات چوبی‌های رنگی و خوشمزه که با زبان کودکی از امام حسین(ع) می‌خواستم و کامم شیرین می‌شد، درخواستم شیرینی زندگی‌مان شده است. از آن روزها بیش از ده سال می‌گذرد، به جای ساک بستن و برداشتن لباس‌های گرم، صدای روضه و سیل اشک را در کوله بار دلمان ذخیره می‌کنیم و به جای بازی و کوله سواری بر روی دوش بابا، برای شادی روحش فاتحه می‌خوانیم و از او طلب دعای خیر داریم؛ مگر می‌شود عاشق حسین باشی و در این روزها روحت در جای دیگری جز کربلا باشد؟ ... نه هرگز نمی‌شود، تمام وجودمان تشنهٔ زیارت است، تمام امیدمان به یک سفر دوباره و دلتنگی تمام نشدنی برای بابای قصه‌ام، او امسال نیز بلیط گرفته اما تنها به سوی جادهٔ عشق پرواز کرده است... اللهم ارزقنا ✍️فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
سیب سبز پرده اول: همانطور که شلوارهای روی رگال را نگاه می‌کرد دستش به شلواری که جنس نرم و گرمی داشت
نمی‌شود دلتنگ مزه چایی عراقی نشد. نمی‌شود دلتنگ طعم خوراک ملحّم یا لب لبی عراقی نشد. نمی‌شود دلتنگ صدای هلا بیکم بزوار الحسین نشد. نمی‌شود دلتنگ قدم زدن در جاده شلوغ حرم تا حرم نشد. نمی‌شود دلتنگ ترافیک انسانی ورودی کربلا نشد. نمی‌شود دلتنگ صف زیارت و صلوات های بلند زائران نشد. نمی‌شود دلتنگ زیارت ضریح شش گوشه نشد. نمی‌شود دلتنگ زیارت قتلگاه و تل زینبیه نشد. اصلا نمی‌شود دلتنگ زیارت عتبات نشد، نمی‌شود که نمی‌شود... ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
در مسیر بهشت به سوی نور حرکت کرده بود. آمده بود گمشده‌اش را بیابد. آمده بود تا تاریکی جهل را با نور برترین آیین نابود کند. آمده بود تا ثابت کند در دین کامل، رنگ و نژاد و زبان و قومیت و....ملاک نیست و آغوش پر مهر خاتم پیمبران پذیرای جویندگان حقیقت است. روزبه با نور اسلام،«سلمان» شد، سلمان شد اما سلمان «محمدی»، همو که مصداق حدیث «منا اهل البیت»نبی خدا شد. پارسای پارسی سختی راه و جدایی از سرزمین خسروان را برای وصل به رسول عاشقان به جان خرید و تا ابد در صفحات تاریخ مانا و ماندگار شد. همو که رسول مهربانی‌ها نگاه کردن به او را موجب نورانی شدن قلب می دانست*و امیرمومنان علیه السلام او را عالم علم و آگاه به دین پیشین و پسین برشمرد.* و پس از رحلتش به دست ابوالائمه علیهم السلام در مداین به خاک سپرده شد.«عاش سعیدا و مات سعیدا» محمدکاظم کاظمی، از شاعران افغانستانی چه زیبا درباره فخر ایرانیان سروده است: غریبی در دیار خویشتن‌؟ مهمان شهری شو که «اهل بیت‌» می‌خوانند آنجا نابلدها را کرامت را ببین‌، پیغمبران شهر دانایی‌ به تدبیر تو می‌بندند راه عبدودها را پ.ن: *رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:«هر آن کس که می‌خواهد مردی را بنگرد که قلبش نورانی شده، به سلمان نگاه کند.» *امیر مومنان علیه السلام فرمودند: او [سلمان فارسی] علم اول و آخر را دانست و کتاب [آسمانی] پیشین و پسین را خواند. او دریایی بی کران بود. مکاتیب الأئمة، ج۱ ص۳۳_۳۵ 🍃به مناسبت روز بزرگداشت سلمان فارسی🍃 ✍️نجمه صالحی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
خرم‌آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
خرم‌آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد #کربلا #اربعین #امام_حسین http://sal
ماه سعادت «صفر ماه سنگینی است» این جمله را بارها و بارها شنیده ایم و صفر هراسی را در چهره بسیاری از مردم دیده ایم. صَفَر، صفرالمظفّر یا صفرالخیر دومین ماه قمری است. از صُفْرَة به معنای زردی گرفته شده؛ زیرا هنگام انتخاب نام با فصل پاییز و زرد شدن برگ درختان مقارن بوده است. ماه صفر هم مثل بقیه ماه‌های قمری چه فرقی می‌کند؟! وقتی ابتدای این ماه را با صدقه آغاز کنیم و به جای جذب انرژی‌های منفی با انرژی مثبتِ صدقه و کار نیک، این ماه را بگذرانیم چه فرقی می‌کند؟!چه فرقی می‌کند که صفر باشد یا ربیع الاول؟! امیدواری و تلاش برای بهتر شدن شرایط، انرژی مضاعفی بر زندگی‌مان ساطع می‌کند. مهم این است در آغاز هر ماه، گامی در مسیر سعادت دنیا و آخرت خود برداریم. هر یک از روزهای سال، مخلوق خداوند هستند و چسباندن برچسب مبارک یا نحسی و‌نامیمونی به آنها شایسته نیست. آنچه موجب نامبارک شدن روز و ماه می‌شود، رویدادها هستند. البته رویدادهای تلخی در ماه صفر اتفاق افتاده که غم‌بارترین آن‌ها رحلت عصاره هستی، رسول مهربانی هاست. اما گاهی رویدادهایی برای شخص رخ می دهد که هر چند در آن ماه اتفاقات ناگواری به وقوع پیوسته ولی خاطرات شخصی فرد در آن ماه، مبارک و با سعادت بوده است. برای من ماه صفر مصادف است با ماه وصل، یادآوری خاطرات خوب سال‌های متمادیِ پیاده‌روی عشق، ساک‌ بستن و مهیای سفر شدن، آماده شدن برای گام نهادن در جادهٔ آرزوها. ماه صفر برای من رسیدن به مقتل عشق است و شبیه ابر بهاری زغصه باریدن. زیرا عشق و محبت حسین علیه السلام در قلبم ریشه دوانده و مانند گل میخکی که به دور درختان مو پیچ و تاب می‌خورد، نام او برای همیشه به قلبم سنجاق و زمزمه قلبم شده است. دلتنگ روزهایی هستم که در حرم ارباب زیارت عاشورا می‌خواندیم و اشک شوق دیدار از چشمانمان سرازیر بود. دلتنگ روزهایی هستم که در حیرت انتخاب رفتن بین دو حرم بودم و هر ثانیه نفس کشیدن در کنار ضریح شش گوشه‌،برایم مانند سال‌های همچون زر ارزش داشت. دلتنگی این روزها، اشک فراق از گوشه چشمانم جاری می‌کند، دلتنگی این روزها غربت عجیبی را بر دلم سوار کرده که فقط و فقط با زیارت التیام می‌یابد.‌ 🍃اللهم ارزقنا کربلا🤲🍃 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا تو قبول کردی... مثلا الان داشتیم کولهٔ سفر می بستیم. مثلا الان داشتیم تک تک با فامیل خداحافظی می‌کردیم. مثلا رسیده بودیم نجف و حرم امیرالمومنین علیه السلام. مثلا پیاده‌روی رو‌ شروع کرده بودیم و کاممون به طعم چای غلیظ عراقی شیرین شده بود. مثلا عمود پونصد سمت موکب‌ها برای استراحت می‌رفتیم. مثلا الان داشتیم سمت بین الحرمین حرکت می‌کردیم. مثلا الان داشتیم سمت حرم ارباب می‌رفتیم... مثلا... صلی الله علیک یا ابا عبدالله🖤 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
جمعه و حس غریب انتظار انتظار و ثانیه‌های نیامدن انتظار و غم نهان دل انتظار و عطر کوثر ز خیبر انتظار و بغض یتیمان انتظار و دل طوفانی انتظار و طلب باران انتظار و طلب تکرار قرآن انتظار و طلب آن یار پنهان انتظار و اشک عاشقان منتظر انتظار و اشتیاق دیدار منجی انتظار و دیدار دریایی از نور انتظار و دیدار دلبر و یار ای بهار دل‌‌های منتظر، روزها همچو دونده‌ای تیز و پرشتاب می‌دَوَند و دل از انتظار رویت رخسارت، به نفس نفس افتاده،نفس‌ها تنگ تنگ شده، بیا و اکسیژن خون‌مان باش، بیا آرامش و‌سکون جان‌مان باش!! 🍃«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»🍃 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
تبلیغ در مواکب ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و در ایام پیاده‌روی هر روز صبح با عده‌ای از مبلغین خانم، به مواکب نزدیک جاده می‌رفت و غروب به منزل باز می‌گشت. موکب‌ها چادر یا سازه‌هایی بودند که گروه‌هایی از مردم نجف و شهرهای دیگر عراق و یا حتی دیگر کشورهای جهان از جمله ایران مسئولیت اداره آن را به عهده داشتند. مردم عراق به صورت قبیله‌ای و عشیره‌ای مواکب را مدیریت می‌کردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهٔ "شعارنا خدمت لزوار الحسین (علیه السلام)" نوشته شده بود و افتخار صاحب موکب خدمت به زائران خستهٔ طریق الحسین (علیه السلام) بود. ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش می‌داد. به دلیل شلوغی شهر نجف و ازدحام جمعیت قرار شد فقط همسرانمان به حرم امیرالمومنین (علیه السلام) بروند و من و فاطمه هم با ام حیدر همراه شویم. هنگامی که برای نماز صبح، وضو می‌گرفتیم، ام حیدر کنارمان ایستاد و ما را زیر نظر گرفت، انگار از همان ابتدای روز، وظیفه اش را شروع کرده بود. با مشاهده وضو گرفتن فاطمه خیلی ذوق کرد، «هلا هلا» بلندی گفت و او را محکم در آغوش گرفت. با لبخند گفت:« ای کاش فاطمه برای آموزش کنارم می‌آمد.»با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف می‌رسید، اما احکام نماز را به طور کامل می‌دانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر، یاد داستان کودکی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم. با خودم گفتم بیراه هم نمی‌گوید گاهی آموزش به زبان کودکان موثرتر است. ✍️نجمه صالحی_بخشی از کتاب زمزمه قلب من ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
حجه الاسلام و المسلمین دکتر حبیب الله بابایی(رییس گروه مطالعات فرهنگ و تمدنی فرهنگ و علوم اسلامی) در توییت خود نوشت: «فرست کلاس کردن راهیان احیانا آغازی خواهد بود در فرو کاستن «اربعین امت» به «اربعین عراق» تمکین آسان دولتمردان در برابر محدودیت های دولت عراق خسارت‌های فرهنگی بسیاری را برای ما و جهان اسلام در پی خواهد داشت.» پ.ن:سوای اینکه این روزهای نزدیک ، یک عده از عاشق‌های (علیه السلام) و زیارت و اونایی که مزهٔ قدم زدن تو‌ جادهٔ عشق رو چشیدند، روز به روز و لحظه به لحظه خاطراتشون تداعی میشه و شمع دل‌هاشون ذره ذره آب میشه، این محرومیت و فراق، در دراز مدت آسیب فرهنگی هم خواهد داشت... چقدر اون روزها خوب بود که تو هر خونه حداقل یک نفر تو این ایام راهی بود اما حالا چی😔 حال و هوای اون روزها رو آرزوست... 🍃اللهم ارزقنا کربلا🤲🍃 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
اشک شمع اشکِ شمع‌هایی که در دستان زن و مرد و کوچک و بزرگ بود و داغی آتش آن دستان و چادر زنان را می
دل‌تنگی می‌دویدم و از بین دخترهایی‌ که داشتند دوشادوش هم راه می‌رفتند و حرف می‌زدند، عبور کردم. همانطور که در حال دویدن بودم، خداحافظی می‌کردم؛ می‌دانستم بابا ظهرها عجله دارد و باید زود به مغازه برگردد. آن روز هوا سرد بود. نم نم و کم کم، باران می‌بارید. نگاهم را از این سمت به آن سمت می‌چرخاندم تا پژو مشکی با آویز آبی بافتنی که داخلش قرآن بود و راننده‌ای که نگاهش را می‌چرخاند، را بین دخترها و راننده سرویس‌ها پیدا کنم. کمی فکر کردم، یادم آمد امروز پیراهن طوسی با چهارخانه‌های مشکی‌اش را پوشیده، شاید عینک جدیدش را هم به چشم زده باشد، اینطوری راحت‌تر پیدایش می‌کردم. چند دقیقه‌ای گذشت، نم نم باران کم کم روی چادرم اثر گذاشت و خیس شدن لباس‌هایم شروع شد و هرچه می‌گذشت سر شانه‌هایم و حتی در سرم احساس خیسی می‌کردم. ولی می‌دانستم می‌آید هرطور که باشد خودش را می‌رساند، دقایق به ساعات تبدیل نشد که آمد، با لبخند همیشگی‌اش و ببغشید بلندش... اما این روزها می‌دانم اگر حتی ساعت‌ها منتظر باشم، نمی‌آید؛ نه اینکه نخواهد، او مهربان‌تر از این حرف‌هاست، نمی‌تواند...چون رها شده، از قفس دنیا و از غم دوران، از خستگی‌ها و ... حالا دیگر فقط زمانی باید منتظر بابا باشم که بر سر مزارش می‌روم، همانجا که بوی آغوش بابا را می‌دهد... یکی از چیزهایی که مرا آرام می‌کند هم نامی پدرم محمد امین و اسم من فاطمه با پیامبر و تنها دخترش است؛ البته قابل مقایسه نیست ولی منم تک دختر بابا بودم، می‌دانم به استقبالم می‌آید. زمانی که قفل‌های این زندگی را باز کنم و به خانه‌ی گرم پر از نور و آرامش برسم، زمانی که وقت پرواز من فرا برسد و با شادی برای دیدن بابا پرواز کنم، می‌دانم به استقبالم می‌آید. حالا دیگر من خودم هستم و خدایم، خودم راننده و خودم مسافر، مقصدم را خودم باید انتخاب کنم و یقین دارم به سلامت و با موفقیت می‌رسم. مگر می‌شود یتیم باشی و خداوند نگاه پر از معجزه و لطفش را به تو نکند؟! مگر می‌شود یتیم باشی و امیرالمومنین علی علیه السلام روزی‌ات را درب خانه‌ات نگذارد؟ هرگز، هرگز نمی‌شود، خدای مهربان را دارم و می دانم حامی همه‌ی ایتام امیرالمومنین علیه السلام است، اصلا ابوالبشر است او و من به لطف و دعای امیرالمومنین علیه السلام سخت معتقدم... یا علی مدد ✍️ فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💔 🍃إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَهٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ...🍃 «خدای من این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتی که عمرم را در طلبش سپری کرده‌ام، از درگاهت بازگردانی...» پ.ن:کاربرد بعضی دعاها اینقدر زیاده که زمان و مکان و وقت خاص شاید براش بی معنا باشه مثل این بخش از که کاربردش همیشگیه... خدایا من حسین( علیه السلام ) را دوست دارم. اللهم ارزقنا ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
#آغاز_هفته_دفاع_مقدس #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد #دفاع_مقدس ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal
«کبوتر کبوتر پرستو پرستو» انگار دستان خاطرات ما با خاطرات و در هم گره خورده، طوری‌که جدا کردن آنها از هم سخت است. حتی تداعی خاطرات خانواده‌ها از آن روزگار با رخدادهای آن ایام است، مثلا مادرها ولادت فرزندانشان را با رویدادهای تاریخی انقلاب یادآوری می‌کردند. نمونه‌اش مادر عزیزم که هنگامی که درباره روز تولد من صحبت می‌کنند، می‌گویند: «تو نزدیک چهلم شهید بهشتی رحمت الله علیه به دنیا اومدی»؛ جالب اینجاست که ولادت من همزمان با ایام ولادت امام رضا علیه السلام بوده و انتخاب اسمم هم به خاطر مادر آن امام بزرگوار است ولی حوادث تاریخی آن روزگار بر زندگی همه ایرانیان تاثیر گذاشته است. کودکی ما با اتفاقات عجیب و غریب و گاه دلخراش مواجه بود، هیچ وقت روزی که خبر شهادت پسر خاله‌ام را شنیدم فراموش نمی‌کنم، یا خبر مجروحیت دایی یا عموجانم !! اصلا آن روزها کوچه، پس کوچه‌ای نبود که سر در خانه‌شان‌ پرچم سیاه یا پرچم سه‌رنگ ایران نباشد، البته حال و هوای این روزها هم دست کمی از آن ایام ندارد، خبرهای فوت اقوام دور و نزدیک، دوست و آشنا که داغ پشت داغ است؛ اما این کجا و آن کجا!! انگار شهدا کبوتر کبوتر، پرستو پرستو شده بودند و از آسمان سرفراز ایران کوچ می‌کردند و با رفتنشان سرافرازی را برای سرزمین‌شان به یادگار می‌گذاشتند. با همت و شور و شهادت و جانبازی‌شان قدرت،صلابت،استقامت و پایداری را به ایرانیان هدیه می‌دادند. در جبهه‌ها رقابت در پیشی گرفتن برای ورود به حریم عاشقی موج می‌زد، رزمنده‌ها با خطر رمل، مین، کمین، توفان ماسه،دریای مواج، خمپاره، گلوله و رد قناسه، دست و پنجه نرم می‌کردند و خون‌شان دشت را همچون گلگون می‌کرد. دلیرمردان کربلای پنج، فتح المبین و والفجر هشت و...اسطوره‌های یقین بودند که با بالی رها و پروازی فرست کلاس، گذرنامه را در دست گرفتند و به سوی دیار عاشقی پرواز کردند. 🥀روح همهٔ شهدا شاد و یادشان گرامی🥀 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60