هدایت شده از جامعه الزهرا (علیهاالسلام) قم
✳️ دبیر انجمن علمی پژوهشی تاریخ جامعه الزهرا(س) مطرح کرد:
📚 برگزاری نخستین دوره «بنیان در جامعهالزهرا(س)/ چاپ دو کتاب؛ دستاورد این دوره
https://jz.ac.ir/post/9809
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
┄┅═══••✾••═══┅┄
@jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
هدایت شده از معاونت پژوهش جامعه الزهرا سلام الله علیها
📗 رونمایی از دو کتاب در مراسم اختتامیه نخستین دوره «بنیان»
📖 کتاب «زمزمه قلب من» نوشته خانم نجمه صالحی و کتاب «دلگویهها» تألیف خانم فاطمه میری طایفه فر در مراسم اختتامیه نخستین دوره «بنیان» رونمایی شدند.
https://jz.ac.ir/post/9810
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🆔https://eitaa.com/jz2602
یکسال گذشت...
یکسال پر از خاطره و پر از فراز و نشیب
در این یک سال دوستانی یافتم که با اینکه ندیده بودمشان ولی لطف و مهربانیشان حتی از پشت امواج فضای مجازی به من میرسید.
در روزهای پر اندوه زندگیام همراهم بودند، امید میدادند و صبر زینبی برایم از خدا مسالت مینمودند .
اگر این دوستان عزیزم نبودند و اگر گروه بنیان(باشگاه نویسندگان یاوران انقلاب اسلامی) نبود و اگر نوشتن نبود، هضم خیلی از دلتنگیها سخت میشد.
🍃 الحمدلله علی کل حال🍃
✍️نجمه صالحی
#گروه_بنیان_بانوان_نویسنده_یاوران_انقلاب_اسلامی
#نویسندگی
#مقاله
#زمزمه_قلب_من
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
میلاد بانوی صبر و وفا عقیله بنی هاشم سلام الله علیها تهنیت!!🌸
#جمعه
#میلاد_حضرت_زینب
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
میلاد بانوی صبر و وفا عقیله بنی هاشم سلام الله علیها تهنیت!!🌸 #جمعه #میلاد_حضرت_زینب http://sal
زیبایی
نظر آدمها در مورد زیبایی متفاوت است، گاهی یک باغ پر از گل در نظر یکی زیباست و گاهی یک کویر و آسمان پرستاره.
گاهی یک سفره رنگارنگ برای یک نفر بهترین قاب زیباست و برای دیگری سفره ساده.
گاهی یک چهره سفید با چشمان درشت و رنگی برای شخصی ملاک زیبایی است و برای دیگری نه.
زیبایی در نظر ما کاملا سلیقه ایست و هر کس ملاکها و معیارهای خاص خودش را دارد، چه با دلیل چه بی دلیل اما در نظر خالق زیباییها، زیبایی دلیل دارد و از علم نشات میگیرد نه سلیقه.
علمی که پشت جادوی رنگها پنهان شده و علمی که به چرایی صورت آرایش کرده و بی آرایش پی می برد.
و همین علم بود که موجب شد تا مولود این روز، مصیبتبارترین رویداد تاریخ بشر را زیبا ببیند که هیچ، «جز زیبایی نبیند.»
علم این بانو، علم به ماهیت دنیا بود، علم به قیام برای حق و حقیقت، علم به وجود خالقی که او را برای هدفی در جهان آفریده، علم به صفات خدا و علم به اسامی او.
علمی که انسان را خلیفه و نایب خود در زمین کرد و برای پذیرش این نیابت به او اختیار داد و همین اختیار موجب شد تا ملائک بر او سجده کنند.
علمی که به انسان آموخت زیبایی را ببیند و زیباییها را انتخاب کند.
خالقی که زیبایی را آفرید، راز یافتن آن را در کلام خود و فرستادگانش جاری کرد.
دیدن این زیباییهای حقیقی با علم امکان پذیر است، علمی که با تلاش و خودسازی حاصل خواهد شد؛ آنگاه میتوانیم همچو عقیله بنی هاشم(سلام الله علیها) در اوج قدرت و در انتهای مصیبت، بانگ برداریم که جز زیبایی نمیبینم؛ «و ما رایت الا جمیلا»
🌸میلاد بانوی صبر و وفا سلاماللهعلیها تهنیت!!
✍️نجمه صالحی
#میلاد_حضرت_زینب
#جمعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
انگشتر و نگین
همانطور که دور حیاط خانه میدویدند و بازی میکردند؛ بلند بلند از یکدیگر میپرسیدند:«یعنی خواهر داشتن چه جوریه؟ یعنی او هوای ما رو داره یا ما باید دور او بگردیم و هواشو داشته باشیم؟»
با صدای گریه نوزادی که از داخل خانه میآمد، پاسخهای احتمالی را رها کردند و دوان دوان سمت گهواره گوشه اتاق رفتند و گهواره را تکان تکان دادند تا گریه خواهرشان قطع شود.
کمکم خواهرشان قد کشید و حرف زدنش کامل شد، خودشان هم قد کشیده بودند و با صدایی بم حرف میزدند ولی هنوز هم نمیدانستند او هوای آنها را دارد یا آنها هوای خواهر را؟؟!
حالا دیگر خواهر برای خودش مادر شده بود، چادری مثل مادر بر سر میکرد و برادران نیز انگشتر پدر و پدربزرگ را بر دست کرده بودند اما هنوز هم نمیدانستند که کدامشان باید هوای دیگری را داشته باشد؟
این سوالی بود که آخرین لحظه و آخرین دیدار پاسخش را گرفتند. لحظهای که دستان برادر را بر دست خود میفشرد و لبان خونی برادر دیگر توان حرف زدن نداشت؛ لحظهای که خواهر دستان برادر دیگرش را در دست گرفت ولی نه سری بر تن سوار بود و نه انگشتری بر دست!
آن روز جواب سوال خودشان را گرفتند؛ زینب سلام الله علیها نگینی بود بر فولاد انگشتر که ارزش میداد به آن قاب انگشتر و فولاد معنا میداد به نگین انگشتر ...
هردو کامل کننده هم بودند و لازم و ملزوم هم...زینب سلام الله علیها بهترین خواهر برای برادرانش بود و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بهترین برادر برای زینب سلام الله علیها
🌹میلاد بهترین خواهر دنیا مبارک🌹
✍️فاطمه خانی حسینی
#میلاد_حضرت_زینب
#جمعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دخترم
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
اندر حکایت مدخلنویسی
«یادم باشد دیگر قبول نکنم ، من را چه به کار مدخلنویسی؟ اصلا چرا قبول کردم؟ هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر دردسر و رفت و برگشت داشته باشد..»
این جملات ذهن شلوغ و درهم من است که از دیروز در ذهنم رژه میروند، همیشه دوست داشتم فضاهای جدید و کارهای علمی جدید را امتحان کنم، که این بار قرعه به نام مدخل نویسی افتاد.
وقتی استادم تماس گرفت و پیشنهاد وسوسه انگیز نوشتن مدخل را داد، انگار آن خواهش ذهنیام که مدتها بود به عقلم التماس میکرد تا آنرا عملی کند، جلو آمد و خودنمایی کرد، یک چیز دیگری که قدرت این خواهش را بیشتر میکرد، نام مبارک عشق دیرینهام بود، امام رضا جانم. دانشنامه رضوی و نوشتن مدخل دو عنوان وسوسه انگیز بودند که تاب مقاومت را از من سلب کرد.
نتوانستم طاقت بیاورم، بعد از مدت کوتاهی با استادم تماس گرفتم و گفتم:« یاعلی من هستم و انجام میدهم.»و جواب مثبت همان و شروع کار مدخل حمدان بن المعافی همان.
حمدان بن المعافی از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام بوده که مطلب هم درباره ایشان خیلی کم بود، باید با ذرهبین از بین خطوط منابع رجالی، تاریخی و...کشف میشد.
اولش فکر میکردم این هم مثل مقالهنویسی است و با سرچ در نرم افزارهای نور و مکتبه اهل البیت و...به راحتی میتوانم دو سه روزه تمام کنم و یک تجربه هم کردهام؛ هم فال بود و هم تماشا.
اما زهی خیال باطل، با هر بار جستجو یک مطلب جدید یافت میشد و این مطلب جدید را باید مستند میکردم یعنی هر جمله اگر سند نداشت باید کنار گذاشته میشد، تحلیل و حرف و نظر خودم هم که تعطیل.
خلاصه با هر زحمتی بود تکمیل و ارسال شد اما این تازه آغاز ماجرای لج درآور بود، آقای ارزیاب بعد از کلی تعریف، شروع کرده بود به کامنت گذاری و یک مدخل سه صفحهای ۳۶ تا کامنت که ناگفته نماند بعضی ایرادات هم بیجا بود و با توضیح من پذیرفتند، اما باز هم کار و تحقیق شروع شد و دوباره اصلاح و دوباره ارسال.
این بار آقای ارزیاب دوم هم ملاحظه فرمودند و برخی دلایل من را پذیرفتند و برخی را نه. مهمترین ایراد ایشان این بود، این جمله دانشنامهای نیست، منم این بار کلا ترجیح دادم، جملهها را حذف کنم...
خدا به خیر کند این بار اگر بفرستم و قبول نکنند، فکر کنم اصلا از تکمیل کردن انصراف بدهم. البته بعید است که قبول کنند؛ از قدیم گفتند «کار را که کرد آنکه تمام کرد ...»
پ.ن:
دانشنامه یا دایره المعارف کتابهایی بهعنوان مرجع هستند و از چندین مقاله کوتاه تشکیل شدند که اصطلاحا مدخل نامگذاری شدهاند و اصولی دارند که باید رعایت شود. مواردی مانند جامع و مانع بودن، موجزنویسی، تکیه بر دانش تثبیت شده، داشتن الگو و نقشه مفهومی، استفاده از منابع معتبر و اساسی، پرهیز از تکرار، پرهیز از تناقض و داوری و به کار بردن زبان وادبیات درست فارسی...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#نجمه_صالحی
#مدخل
#دانشنامه
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
روضه
مدتی است درد پهلو تحمل میکنی
خستهای، سوختهای، داغ بر دل داری
استراحت کن مادر! استراحت کن!
مادر زود عزم سفر کردی!
فرزندانت دلتنگت میشوند،
رفتنت داغ سنگینی بر دل امیرالمومنین گذاشت، قدر تو را فقط علی (ع) فهمید و بس...
دلم روضه میخواهد، روضهی مادر، روضهی غربت، روضهی تنهایی علی،
روضهی کربلا....
🍂گریز روضههایت باید آخر کربلا باشد
غم تنهایی آن بی سرت آتش زده ما را
تمام غصه های کربلا گریانده عالم را🍂
🥀صلی الله علیک یا ابا عبدالله🥀
✍️نجمه صالحی
#یا_ابا_عبدالله
#روضه_حضرت_زهرا
#شب_جمعه
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
آغوش گرم زمین
دست راستش را طبق عادت همیشگیاش زیر گودی کمر گذاشت تا خستگیاش از تن به تشک زیر تنش منتقل شود و تشک هم خستگی را دو دستی تقدیم زمین کند. زمین نیز گرمای مذاب نهفته در درونش را شعله ورتر کند و آغوش گرمش را دوباره برایش باز کند و اینگونه چرخش زنجیرهٔ انرژی جالبی شکل میگرفت.
چشمانش را روی هم گذاشته بود تا نور به آنها نرسد؛ نوری که از چراغ نارنجی رنگ خیابان به اتاق سرک میکشید. تبسمی روی لبانش بود، به زندگیاش لبخند میزد. در دلش میگفت:«هر موقع تصمیم میگیرم دیگر دوستت نداشته باشم، برایم دلبری میکنی!!» قدمهای سست و پنگوئنوار کودکش را دوباره و سهباره در ذهنش مرور کرد.
دستش درد میکرد اما کامش تلخ نبود، حس عجیبی در دلش لانه کرده بود. این درد برایش شیرینتر از شیرینی فارغ التحصیلیاش بود، شیرینتر از هر موفقیتی.
نگاه دخترش، لبخندش، تاتیتاتیکردن و هر چه به او مربوط بود؛ همه را از بند بند وجودش بیشتر و بیشتر دوست میداشت. با همان لبخند، چشمانش آرام گرفت، دوباره شهد شیرین خواب را در آغوش زمین چشید.
در خانهای دیگر و روی زمین، مردی چشمانش را روی هم فشار میداد و اشک از چشمانش جاری بود؛ دستان زبر و زمختش را روی چشمانش سایهبان کرده بود تا شاید دردش کمتر شود و بتواند در خواب فرو رود.
لبانش را با تمام توان از هم باز کرد، لبانی که جانی برای تکان دادنش نداشت، به زحمت گفت:« یادم باشد فردا عینک جوشکاریام را ببرم ...»
زن میدانست این جمله یعنی« به یادم بیانداز فردا عینکم را ببرم!!» زن دستانش را آرام بر روی شانهاش میکشید و ماساژ میداد، دستانی که با هوای پاییز خودش را هماهنگ کرده بود،خشک خشک.
طولی نکشید که هر دو به خواب فرو رفتند. زمین با مهربانی دستانش را باز کرد و خستگی آن دو را گرفت تا شاید از آن بکاهد. این خستگی، درد داشت و پر از خیال بود. پر از افکار و سوالات مختلف.
مرد با خودش میگفت:« امشب وقتی آمدم، بچههایم خواب بودند؛ یعنی با شکم سیر خوابیدند؟ تا سال نو چقدر مانده؟خانمم لباسی نو برای عید نمیخواهد؟ یعنی امسال میتوانم باری از روی دوش همسرم بردارم! کاش دیگر در خانههای مردم کار نکند!»
راهپیمایی افکارش ادامه داشت، چشمانش سنگین شده بود، زمین این واگویهها را شنید. خواب را به چشمان مرد روانه کرد و خستگی مرد را در دلش فرو ریخت. لرزهای به تن زمین افتاد؛ در عوض آن دو آرام خوابیدند.
در گوشهی دنجِ خانهای دیگر، دخترکی روی زمین دراز کشیده و چشمانش را بسته بود، به آرامی شعری زیر لب میخواند، شعرش بوی دلتنگی میداد.
از خودش میپرسید: «چرا خستهام؟ خستگیام از نوع خستگی شیرین برای آموزش راه رفتن به کسی است؟ یا بهخاطر بدون عینک جوشکاری کردن است؟ یا... »
ولی نه، هیچکدام نبود، خستگی او نه شیرین بود و نه تلخ. گاهی دلش آرام و گرم بود و لحظهای لرزهای در دل و جانش حس میکرد. روحش مانند سنگی که کف رودخانه است به این طرف آن طرف پرتاب میشد.
همیشه با جدا شدن هر کوه، لرزه به جان زمین میافتاد ولی این لرزه موجب ضعف او نمیشد. باید قوی میایستاد چون یک جهان، هر شب منتظر آغوش او بود.
کوه دنیای دخترک نیز چند ماهی بود جدا شده و به آسمان رفته بود. حال دخترک را فقط زمین درک میکرد یا حداقل اینطور فکر میکرد. دخترک در آغوش زمین آرام میگرفت، لرزش وجود دخترک نیز، زمین را تکان میداد.
چشمان دخترک بسته شد، دلش آرام گرفته بود، او نیز شهد شیرین خواب را در آغوش گرم زمین چشید و به خوابی عمیق فرو رفت.
✍️فاطمه خانی حسینی
#زمین
#دلتنگی
#آرامش
#دخترم
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
رفتی اما
چهار فصل علی(ع)
خزان شد.
🥀السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ🥀
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#این_الطالب_بدم_الزهرا
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بانوی حقیقت
خاکسپاری مخفیانه و پنهان ماندن مزارش تا ظهور آخرین فرزندش، مظلومانهترین اعتراض را در صفحات تاریخ رقم زد.
هنوز که هنوز است پژواک فریاد حقخواهیاش در گوش زمان پیچیده است و چراغ هدایت حق طلبان است.
اعتراض بانو هنگامی بود که مردم زمانش نقاب بیتفاوتی زدند و خود را به فراموشی، آنها واضحترین رویداد را، غدیر را، کتمان کردند.
اعتراض بانو زمانی بود که مردم هنوز فاصلهٔ زیادی با تفکر زنده به گور کردن دختران و ظلم به بانوان نداشتند.
اعتراض بانو هنگامی بود که تا قبل از ورود اسلام، زن موجود درجه دو یا سه محسوب میشد.
اعتراض بانو تا ابد در صفحات تاریخ ثبت شد تا به یادگار بماند که برای دفاع از حقیقت و ایستادن در برابر ظلم و پایمال نشدن حق، زن و مرد یکسانند.
گرچه فریاد حقطلبی او را مردم زمانش ناشنیده گرفتند اما این طلب حق و حقیقت، رسم و فرهنگی شد برای بانوان حقجو و حق طلب، تا در جای جای تاریخ نقش آفرینی کنند.
بانو جان
رفتی اما
چهار فصل علی(ع)
خزان شد...
🥀السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ🥀
✍️نجمه صالحی
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#این_الطالب_بدم_الزهرا
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60