فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مجری از خانم طباطبایی پرسید: چرا یه تارِ موتم بیرون نیست🙄؟
💥گفت: کارگردان گفته نمیخوام رنگِ موهات لو بره😒!
💥میدونید یعنی چی؟
💥یعنی کارگردان میتونه بگه موهات بیرون نباشه، ولی #خدا نمیتونه :)
💥کارگردان عالم خیلی وقته گفته که رنگ موهاتو مردای نامحرم نبینن
💥چقدرم ناراحته که کسی نمیتونه رنگ موهاشو ببینه😔
#حجاب
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#بدانیم_که.....
🔆 چند عوامل #ناباروری_مردان
🔴 ضربه به بیضه ها یا چرخش آن ها
🔴 ترمیم فتق
🔴 تماس ناحیه تناسلی با دما بالا
🔴 تماس با مواد سمی در حین کار نظیر مس، کادمیوم و ....
🔴 واریکوسل
🔴وجود سابقه عفونت پروستات
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#فرزند_پروری💫
#مادر_عزیز
👈غذای جسم و روان یک زن شادی و نشاط بچه اش هست این نشاط رو بر خودتون حرام نکنین که خونه رو مثل موزه تر و تمیز و منظم کنین و میز رنگین غذایی بچینید که یک کودک دلمرده و مادری خسته پدری اخمو دور این میز بنشینن و غذایی بخورن که دلچسب نیست.
👈یکی از علتهای افسردگی مادر بعد از زایمان اینه که مادر وقت نمی کنه از عشق مادری لذت ببره و سیراب بشه
😉لطفا بی خیال خونه و زندگی ، بچه رو در آغوش بگیرید و صدای عشق رو بشنوید
👈خونه رو هميشه ميشه تميز كرد، اما كودكي بچه ها برنميگرده، فقط حسرتش میمونه.
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#همسرانه🍃
⏯ این جواب میده و خیلی تاثیر داره!
🔆 برای همدلی و همدردی موثر در ارتباط با همسر قبل از اقدام به هر عملی،
لحظهای هم که شده خود را به جای او قرار دهید تا واکنش شما منطقیتر باشد.
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#نکته
✅ #فراموش_کار_بودن نه تنها طبیعی است،بلکه شما را #باهوش تر هم میکند.😍
👈عملکرد اصلی حافظه بهبود تصمیم گیری است وفراموش کردن جزییات غیر ضروری به شما کمک میکند باهوش تر باشیدوتصمیمات آگاهانه بگیرید.👌
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#نکته_معنوی💫
✅ ثـواب #وضــوی قبل از خــواب :
✍رسول خدا (ص) فرمودند؛
«هر کس به هنگام خواب با:وضـو به رختخواب رود، تا زمانی که از خواب برخیزد،ثواب شب زنده داری و مناجات به او می دهند».
همچنین فرمودند:
«کسی که با وضو بخوابد گویا شب تا صبح بیدار (و به عبادت مشغول بوده) است.»
📚 وسائل الشیعه، ج۱ ص۲۶۶
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
❤️ پویش #فقط_به_عشق_امام_زمان(عج)
🌷 ☺️ #فقط_به_عشق_امام_زمان(عج)
چه کارهایی میتونیم انجام بدیم؟؟؟
🍀 یکی رو مجانی سوار میکنم.
🍀 خونوادم رو خوشحال میکنم.
🍀 ویزیت مجانی می کنم.
🍀 برای امواتم خیرات میدم.
🍀 دو نفر رو با هم آشتی میدم.
☘افطاری ساده به مستضعفین میدم
☘و...
شما هم می تونید در این #پویش شرکت کنید و برامون عکس بفرستین تا در کانال بارگزاری بشه
#امام_زمان(عج)
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت_سی_ام ❣خانه مریم و سعید❣ بُهت همه وجود سعید رو فرا گرفته بود... مریم اما کنار سعید
#رمان آموزشی
#خانه_مریم_و_سعید، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد #روانشناسی_اسلامی نگاشته شده است.
🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند
#امام_زمان(عج)
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#رمان
💚 قسمت_سی_و_یکم
❣خانه مریم و سعید❣
"سلام خوشگلم؛ من الان سوار هواپیما شدم و ان شاءالله تا چند دقیقه دیگه راه میفتم. مواظب خودتون باشید. التماس دعا. یک استیکر قلب هم پایین پیامش گذاشته بود"
این پیامک سعید بود که هنگام پرواز به مشهد برای مریم فرستاد. مریم هم در جواب نوشت: سلام آقاااااا، به سلامتی ان شاءالله. عزیزم، من صدقه گذاشتم حتما خودت هم صدقه بذار. آخر متنش هم یک استیکر بوس فرستاد برای سعید
بچه ها هنوز بابا به سفر نرفته بهانه هاشون شروع شده و یکی یکی سر یه موضوعی بهانه میگیرن و همش دور و بر مریم اند و تو همین چند ساعت چندین مرتبه پرسیدن که بابا کی برمیگرده؟
حالا وقت خواب شده و مریم داره برای بچه ها قصه میگه.
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود یه گنجشکه بود که داشت توی هوا پرواز میکرد. خسته شد، خواست بشینه روی زمین تا یه کم خستگیش در بره اما حواسش نبود و نشست روی یه یخ! پاهاش چسبید به یخ. هرچی تلاش کرد نتونست پاش رو آزاد کنه. با خودش فکر کرد که این یخه چقدر قویه... به اون یخه گفت: ای یخ تو چقدر زور داری... یخ گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم، آفتاب منو آب نمیکرد. چند دقیقه صبر کن الآن آفتاب منو آب میکنه و پای تو هم آزاد میشه. گنجشکه با خودش فکر کرد خورشید چقدر قویه که این یخ به این محکمی رو آب میکنه... وقتی پاش آزاد شد رفت پیش خورشید و بهش گفت: ای خورشید تو چقدر زور داری... خورشید گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم ابر نمیومد جلوم رو بگیره... گنجشکه رفت پیش ابر و گفت ای ابر تو چقدر زور داری. ابر گفت: من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم باد منو به راحتی اینطرف و اونطرف نمیبرد... گنجشکه رفت پیش باد و گفت ای باد تو چقدر زور داری... باد گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم میتونستم کوه رو جابجا کنم... گنجشکه رفت پیش کوه و گفت ای کوه تو چقدر زور داری... کوه گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم نمیذاشتم علف ها از لابلای سنگهام بیرون بیان... گنجشکه رفت پیش علفه و گفت ای علف تو چقدر زور داری... علف گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم نمیذاشتم گوسفندها بیان منو بخورن... گنجشکه رفت پیش گوسفنده و گفت ای گوسفند تو چقدر زور داری... گوسفنده گفت من اگه زور داشتم نمیذاشتم قصاب بیاد و گوشت منو بفروشه... گنجشکه رفت پیش قصابه و گفت ای قصاب تو چقدر زور داری... قصابه گفت من که زور ندارم؛ من اگه زور داشتم نمیذاشتم گربه بیاد و گوشتها رو ببره.... گنجشکه رفت پیش گربه و گفت ای گربه تو چقدر زور داری... گربه گفت من زور دارم، زور بچه. از این طاقچه میپرم به اون طاقچه...
فاطمه از مامان پرسید: مامان من زور دارم، زور بچه یعنی چی؟ مریم نگاه مهربونی به فاطمه انداخت و آروم گفت: یعنی زور من خیلی کمه و اندازه زور یه بچه کوچولو هست. دوباره مریم ادامه داد و پرسید خب بچه ها از این قصه چی یادگرفتید؟
محمد گفت اینکه گربه ها از همه قوی ترن... فاطمه و علی زدن زیر خنده... فاطمه با کمی تمسخر گفت یعنی گربه از قصاب هم قوی تره؟! و باز به خنده هاش ادامه داد.
علی گفت: یعنی هیچکس قویِ قوی نیست. مریم پرید وسط صحبت علی و گفت خب پس کی قویِ قوی هست؟! فاطمه گفت خب معلومه دیگه خدا از همه قوی تره... مریم ادامه داد و گفت از این قصه نتیجه میگیریم که دست بالای دست بسیاره یعنی بالاخره هر کسی یه جاهایی قدرت داره اما قدرتش کامل نیست و فقط خداست که قدرتش کامله و قدرت هیچکس به اندازه قدرت خدا نمیرسه و اصلا خدا گنجشک و آب و آفتاب و ابر و باد و کوه و علف و گوسفند و آدم و گربه رو آفریده. خب معلومه که قدرتش از همه اینا و همه مخلوقاتش بیشتره.
چراغهای اتاق بچه ها خاموشه و کم کم داره خوابشون میبره. هر شب وقتی مریم قصه ش تموم میشه تا بچه ها بخوان کامل خوابشون ببره یک مولودی زیبا از حضرت علی و یا دیگر امامان (ع) براشون پخش میکنه و بچه ها خیلی به این مولودی ها علاقه نشون میدن. انگار اینطوری با آرامش بیشتری به خواب میرن. مریم گوشیش رو برداشت و از مولودی هایی که دانلود کرده بود یک مولودی حضرت زهرا (س) رو پخش کرد و به بچه ها گفت خب بچه ها شب بخیر. بعدش خم شد و اول صورت فاطمه رو بوسید و به ترتیب سرِ میثم و محمد و علی رو بوس کرد و گفت خوابهای رنگی رنگی ببینید ان شاءالله... گوشی رو گذاشت بیرون در که برای بچه ها ضرر نداشته باشه اما صدای مولودی به خوبی داخل اتاق میومد و بعد رفت توی اتاق خواب خودشون. هنوز هیچی نشده دلش برای سعید تنگ شده و منتظره تا نیم ساعت دیگه زنگ بزنه به سعید ببینه رسیده یا نه.
دراز کشید و یاد دیشب افتاد که سعید هم همینجا کنارش بود و با چه آرامشی کنار هم خوابیده بودن...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi