🌹 بسم الله النور ...
💥 خالقا !
💫دوستت دارم ، چراغ راه من باش ، زندگی به سختی هایش می ارزد، اگر انتهای هر قصه اش تو باشی .
🌺 امروزتون سرشار از انرژی های مثبت و اتفاق های بی نظیر
🌺عاقبتتون سرشار از خیر و نیکی باد.
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#همه_بخوانیم👇
🔻چرا برنامهریزی اهمیت داره؟
✍🏻برای هممون پیش اومده که روزمون رو با حسرت تموم کردیم. با فکر کردن به اینکه هیچ کار مفیدی نکردیم. اینجا دقیقا همون جاییه که میفهمیم برنامهریزی چقدر اهمیت داره.
💡برنامهریزی باعث میشه که من ارزش وقتمو بفهمم و کمتر احساس کنم که وقتم تلف میشه یا به بطالت میگذره.
⏰یه برنامهریزی مناسب به ما کمک میکنه تا نگاه واقعبینانهای به گذر زمان و کارهایی که در طول روز میتونیم انجام بدیم داشته باشیم.
🚦یعنی باعث میشه که روز رو نه خیلی کوتاه ارزیابی کنیم و فکر کنیم که در طول روز هیچ کار مفیدی را نمیشه انجام داد و نه اینکه فکر کنیم توی یک روز باید دهها کار مفید را انجام بدیم تا از خودمون راضی باشیم.
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#فرزند_پروری💫
👈کودکان نقاط قوت و ضعف خود از جمله تمایل به فرمان دادن یا فرمان بردن، تهاجم یا تسلیم، اجتماعی بودن یا منزوی8 بودن و همچنین احساسات دوستانه یا خصمانه، افسردگی یا شادی، امیال و آرزوهای خود را از طریق بازی نشان میدهند.
👌بازی، رشد عاطفی، اجتماعی ، جسمانی و ذهنی کودک را به همراه دارد و موجب ارتباط کودک با محیط بیرون، شکوفایی استعدادهای نهفته و بروز خلاقیت، همکاری، همیاری و مشارکت کودک میگردد.
✅ همچنین بازی موجب همانندسازی با بزرگترها شده و کمک میکند که کودک شکست را بطور واقعی تجربه کند.
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#نکته_معنوی✨
💠برای عاقبت به خیری
استاد آیت الله آقا مجتبی تهرانی فرمودند :
شفّاف ميگويم : براي اينکه در زمان
غيبت امام زمان ، يک سري شبهات
در شما اثر نکند، دستور اين است.
سند روايت هم خيلي خوب است.
پس هر روز بگوييد:
«يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ
الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»
دو سه ثانيه هم بيشتر طول نميکشد.
لذا اين را هر روز بخوانيد تا
دلتان به امام زمان قرص شود.
🌸برای عاقبت به خیری خود
و خانواده خود را با این دعا انس دهیم🌸
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#تلنگر💫
حکایت خیلی از ما آدمها👇
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#زنگ_تفریح😁
🌺 پیشاپیش روز پدر مبارک 🌺
از زبان یک پدر :
روز پدر آمد به پدر پَر بدهید😊
جوراب که نه ، کادوی بهتر بدهید😉
من قانعم و هدیه برایم امسال😋
در روز پدر، یک زن دیگر بدهید😍
شاعر: در قید حیات نیست پارسال بعد از سرودن این شعر با کفگیر به لقااالله پیوست* 😁😂
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#ذات_خودت_رو_ببین
💠انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
💠 انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند.
💠 انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
💠 انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
💠انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند،
💠انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند.
💠 انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
👈ذات خودت هرجور باشه با همون چشم بقیه رو میبینی. پس به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#حدیث_ناب💫
🛑 پیامبر اکرم(ص):
در بهشت قصری است که جز روزهداران #ماه_رجب وارد آن نمیشوند
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#جمعیت_شیعه
✨ای کاش همه خانواده های شیعه اهل بیت نیت میکردند و یه دونه بچه اضافه تر از برنامه ریزیشون به دنیا می آوردند
غیراز اونی که خدا دلش خواسته و خودش داده😊
😉همون یکی دیگه که به دنیا آوردنش دیوونگیه
😒همون که بدنمون نمیکشه
😁همون که نونشو از کجا بیاریم
😳همون بچه آخری که به خاطرش حرف و حدیث میشنویم و گاهی از جمع خانواده و دوست و آشنا طرد میشیم
☺️همون ته تغاری که به خاطرش کلی باید دوا درمون کنیم تا به دنیا بیاد
😜همون بچه آخری که همسن نوه هامونه
همون بچه آخری که ....
👌اصلا جهاد بودنش به همینه....
👈والا سال ۵۹ که جنگ شروع شد و مادربزرگ هامون دسته گلاشون رو یکی یکی راهی جبهه کردن هم این کارشون خیلی سخت بود
شاید یه سختی خیلی غلیظ تر از سختی های مامان بابا های الان
👈ما الان اگه سختی میکشیم یه دلخوشی به دلخوشی هامون اضافه میکنیم ولی اونا یه تیکه از قلبشون رو از وجودشون میکندن
✅ اما گاهی لازمه به خاطر خدا و امام زمان زیر بار سختی بریم...
الهی که بتونیم تو چشم فاطمه زهرا نگاه کنیم..😔
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت_بیست_و_هفتم ❣خانه مریم و سعید❣ همین که مريم صحبتش تمام شد، یک نفس عمیقی کشید و همانج
#رمان آموزشی
#خانه_مریم_و_سعید، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد #روانشناسی_اسلامی نگاشته شده است.
🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#رمان
💚 قسمت_بیست_و_هشتم
❣خانه مریم و سعید❣
بچه ها همچنان محو دیدن کارتون مهارتهای زندگی بودند و انگار یکی در فاصله دو متری تلویزیون اونها رو روی زمین چسبونده بود و اصلا حرکتی نمیکردند. سعید صاف تر نشست و جا رو بازتر کرد که مریم راحت تر بشینه کنارش و بعد دستش رو گذاشت روی موهای مریم و به آرامی و چاشنی مهربونی کش موی او رو باز کرد و شروع کرد به بازی کردن با موهای مریم. مریم از این نوع نوازش های سعید خیلی آرامش میگیره و این کار رو خیلی دوست داره؛ درست مثل خانمهای دیگه. بعد هم یواش در گوش مریم گفت:
چی شده بود؟ کی زنگ زده بود که اینقدر طول کشید و رنگ و روت پریده بود؟ اما مریم تمایلی نداشت که سعید از موضوع عارفه مطلع بشه و خیلی آرام گفت: چیز خاصی نبود. یکی از دوستام نیاز به مشورت داشت؛ بهش گفتم بهانه خوبیه که همدیگر رو ببینیم. قرار شد اگه بتونه فردا صبح بیاد اینجا صحبت کنیم. سعید که کنجکاویش گل کرده بود گفت: مشکلش چی بود؟! مریم که میدونست اگه بخواد موضوع رو باز کنه سعید تا ته موضوع رو در نیاره ول کن نیست، لبخندی زد و گفت: مشکلش شخصی بود شاید راضی نباشه که به کسی بگم؛ بعد هم برای اینکه سعید دیگه ادامه نده بلافاصله گفت: خب چه خبر از خمس؟ چه کردی؟ حساب کردی خمسمون رو؟
_ من حساب و کتاب های خودم رو انجام دادم منتظر شمام که بگی تو خونه چی داریم که حساب کنیم. مریم بلند شد و یک کاغذ و قلم برداشت و ایندفعه که نشست، بازوهاش رو بیشتر فشار داد به بازوی سعید و شروع کرد به نوشتن چیزهایی که در منزل داشتند و همینطور که مینوشت بلند بلند هم میخوند...
حدود ٢ کیلو برنج داریم
۴ تا کره ۵٠ گرمی
یک شیشه مربای بالنگ
گوشت و مرغ که نداریم
مقداری هم حبوبات داریم
٣ تا کتاب هم خریدم که هنوز فرصت نکردم شروع کنم به خوندنشون.
کتاب من زنده ام، آب هرگز نمیمیرد و مربع های قرمز...
سعید گفت حالا هزینه اینا چقدر میشه؟ ۵٠٠ هزار تومان میشه؟
خوراکی ها و کتابها رو اگه دست بالا بخوایم بگیریم و خرد و ریزای دیگه ای هم که ممکنه یادمون رفته باشه رو لحاظ کنیم، فکر کنم حدود یک میلیون تومن بشه که خمس اون میشه ٢٠٠ هزار تومن.
سعید گفت باشه، یه مقدار هم پول تو حساب داریم؛ راستی از نظر آقا، به یارانه هم خمس تعلق میگیره؟ مریم که از سعید به رساله توضیح المسائل مسلط تر هست گفت: نه عزیزم؛ آقای خامنه ای یارانه رو جزو اموالی که بهش خمس تعلق میگیره نمیدونن. ولی برای اطمینان بیشتر الان از سایت خامنه ای دات آی آر یا سایت لیدر دات آی آر مجددا میبینم. بعد هم گوشی رو برداشت و در گوگل کلمه سایت مقام معظم رهبری رو جستجو کرد وارد سایت شد و روی قسمت استفتائات کلیک کرد و شروع کرد به مرور استفتائات مربوط به خمس.
سعید که چاییش رو نوشیده بود، یواش پهلوی مریم رو قلقلک داد و گفت چاییت دیگه فکر کنم یخ شد حالا اول چاییت رو بخور بعدا دنبالش بگرد. بعد هم بلندتر به بچه ها گفت: بچه ها چاییتون داره یخ میشه ها... پاشید تا یخ نشده بخورید.
ناخواسته ذهن مریم درگیر مشکل عارفه شده و خیلی نگران حالش هست. این نگرانی اینقدر در چهره اش مشهوده که سعید هم به روش آورد. مریم همینطور که داشت چای مینوشید یاد اون روزی افتاد که عارفه داشت تعریف میکرد از رفتارهاش با شوهرش و میگفت تا شوهرش نگه برام چای یا شربت بیار خودش هیچوقت پیش قدم نمیشه. با اینکه مریم بهش گفته بود که موقعی که شوهرت وارد خونه میشه سعی کن دقایق اولیه رو مثل مهمون تحویلش بگیری و ازش پذیرایی کنی اما عارفه قائل به این حرفا نبود و این کارها رو لوس بازی تلقی میکرد. عارفه اعتقاد داشت که مردها رو نباید زیاد تحویل گرفت و حتی خیلی وقتها که شوهرش بهش نیاز غریزی داشت بهانه های مختلفی میآورد که با شوهرش همراه نشه...
مریم دوست داشت زودتر با عارفه صحبت کنه و عارفه آروم بشه و با کمک خدا و تلاشش بتونه مشکلش رو حل کنه.
وقت یکساعته بچه ها تموم شد. فاطمه کنترل رو برداشت. یه کمی هم میخواست لج داداش هاش رو دربیاره و سریع تلویزیون رو خاموش کرد... محمد و میثم صداشون بلند شد و گفتند مامان ما میخوایم کارتون ببینیم و فاطمه تلویزیون رو خاموش کرد! مامان هم گفت خب مامان جان یکساعت تون رو دیدید حالا پاشید با هم بازی کنیم. امروز بابا خونست بیایید یه بازی دسته جمعی کنیم... کی میگه چی بازی کنیم؟ محمد که از همه بچه ها جنب و جوشش بیشتره پرید تو بغل مامان و گفت والیبال بادکنکی بازی کنیم. مامان با لبخند و نشاط مادرانه ش گفت: نوبت کیه که بگه چی بازی کنیم؟ فاطمه گفت نوبت کسی نیست و باید تک بیاریم. سعید و مامان گفتند باشه عادلانه اینه که قرعه کشی کنیم ببینیم کی باید بگه چی بازی کنیم...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
#امام_زمان
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi