eitaa logo
زندگی زیبا
1.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
73 ویدیو
0 فایل
✔محلی برای بیان مسائل کاربردی و دینی همسرداری ✔با نظارت حجة الاسلام احمدی از مشاوران نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه فرهنگیان کرمانشاه کپی مطالب صرفاً با ذکر منبع مجاز است 🔶مشاوره تلفنی☎️ @moshaver_zendegi 🔶امور کانال @khademe_mola @montazer_23
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 پیرزن فقیری توی زباله ها چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن با ترس و تعجب عقب‌ رفت و دید که یک غول بزرگ ظاهر شد. غول تعظیم کرد و گفت: نترس مادر، من غول چراغ جادو هستم. حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. پیرزن از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: «الهی فدات بشم مادر» هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.... و حکایت او درس عبرتی شد برای آن‌ها که حساب نشده و بی جا حرف میزنند! 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 روزی کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد، مرد با آنکه کار زیادی داشت، دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد... ابتدا کمی آب به او داد سپس او را کباب کرد و با دوغ خورد قرار نیست همیشه داستان اونطوری که ما دوست داریم تموم بشه 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی می‌گشت که آن را در آورد. گرگ به لک لک رسید و از او خواست او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است! همین که از بعضیا شر به ما نرسه نعمت است مرا به خیر تو امید نیست، رو رو شر مرسان 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 شکارچیان منطقه‌ای ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎﯾﯽ درست کردند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ میوه میگذارند! ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ میوه، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽڪﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ میوه ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯنند ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮند، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓڪﺮشان ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ڪﻪ ﺑﺮﺍﯼ آزاد شدن، باید ﺩﺳﺘشان ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ڪنند ﻭ میوه را رها کنند و ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺷڪﺎﺭ ﺷڪﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮند! دل کندن لازمه رهایی است. 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 روزی شیری وحشی به مردی حمله کرد، او که تا به حال شیر ندیده بود با او درگیر شد و موفق به کشتن شیر شد مرد لاشه شیر را با خود به روستا برد مردم به دور لاشه جمع شدند و با تعجب پرسیدند چطور موفق به کشتن شیر شده است ولی او با شنیدن نام شیر از ترس بیهوش شد خیلی از مواقع نام مشکلات ما را شکست می دهد نه خود مشکلات 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 روزی کبریت که از تنهایی خسته شده بود نزدیک شمع شد که با هم صحبت کنند شمع با دیدن کبریت شروع به اعتراض کرد و گفت به من نزدیک نشو، تو من را میسوزانی کبریت با ناراحتی به شمع گفت تو از من نباید بترسی، تو باید از آن نخی بترسی که در دل خودت داری انسانها اینقدر که از درون خود آسیب می بینند از بیرون آسیب نمی‌بینند 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 مسافر آهسته روی شونه‌ راننده زد، راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود که چپ کن، به زحمت ماشین رو نگه داشت. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد، راننده رو به مسافر کرد و گفت:"هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده گفت: تقصیر تو نیست… امروز اولین روزیه که راننده تاکسی شدم آخه من ۲۵ سال راننده‌ ماشین نعش کش بودم…!" در صورتی که با گذشته زندگی می کنید آسیب های گذشته را باید همچنان با خودتان حمل کنید. 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 فردی از کنار فیلی عبور می کرد،او متوجه شد تنها چیزی که فیل را نگه داشته، یک تکه طناب است که به یکی از پاهای آنها بسته شده. مرد از نگهبان آنها پرسید چرا فیل از قدرت خود برای پاره کردن طناب استفاده نمی‌کند. نگهبان پاسخ داد: وقتی او بچه بود ، از همان طناب برای بستنش استفاده می کردیم و در آن سن برای نگه داشتن او کافی بود. تا وقتی بزرگ شد ، عادت کند و باور کند نمی تواند جدا شود. تنها دلیل آزاد نشدن فیل این است که با گذشت زمان این عقیده را پذیرفته که این کار امکان پذیر نیست. حواست باشه باورهای غلط به پای دلت طناب نشه 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 روزی نقاشی بزرگ در عرض سی دقیقه یک تابلو زیبا کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. اما خریدار قیمت‌ را برای سی دقیقه کار ، منصفانه ندانست نقاش گفت: این کار در واقع در سی سال و سی دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزشو تمرین و تلاش گذشت و تو ندیدی به اضافه‌ی این سی دقیقه که تو دیدی! برخی گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش وجود دارد 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 مرد خسیسی طلاهایش را در گودالی پنهان کرده بود و هر روز به آنها سر میزد.  یک روز شخصی طلاها را پیدا کرد و برای خودش برداشت.   مرد آمد ولی طلاهایش را ندید و شروع به گریه کرد.  رهگذری پرسید: چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت.   رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. چند سنگ در گودال بگذار و فکر کن که طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟  ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 سرخپوست پیری برای نوه‌اش از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان،همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند ، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، شهوت وخود خواهی و دیگری سمبل خوبی ها مثل مهربانی، عشق، امید وحقیقت است. کودک پرسید : پدربزرگ کدام گرگ پیروز می شود؟ پدربزرگ لبخندی زد و گفت ، گرگی که تو به آن غذا می دهی .... 🆔 @Zendegi_Zyba
📝 استادی یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است فردا عین همان نقاشی را کشید و در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت. اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» وقتی غروب برگشت، دید تابلو دست‌ نخورده مانده است. بله همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند، ولی جرأت اصلاح نه.‌‎‌‌‎ اگر انتقاد می‌کنی، به فکر اصلاح هم باش 🆔 @Zendegi_Zyba