eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان #او_را نویسنده:خانم محدثه افشاری انتشار رمان #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد .این رمان حاصل تلاش یکی از اساتید کانال تنها مسیر است🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💜❣💜❣💜❣💜❣💜❣💜 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت74 🔹 #او_را ...۷۴ هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقه‌ش کرد
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 🔹 ... ۷۵ لبخند ملیحی گوشه ی لبش نقش بست و سرشو تکون داد. -آره من میبینمش! شما نمبینیش؟؟ زیرچشمی نگاهش کردم -فکرکنم بدجوری به سرتون ضربه خورده!☺️ -جدی میگم🙂 نمیبینید؟؟ -نه من فقط بدبختی میبینم! خدا نمیبینم! و خدایی رو هم که نمیبینم نمیپرستم! -خب...کار درستی میکنید! ابرومو دادم بالا و سرمو تکون دادم -یعنی چی؟ منو مسخره کردی؟؟ -نه،شما گفتید نمیبینمش پس نمی‌پرستمش! منم گفتم کار درستی میکنید. خدایی رو که نمیبینی که نباید بپرستی!! نمیفهمیدم چی داره میگه! رفت سمت ظرفشویی و آستیناشو داد بالا، جوراباشو درآورد و شروع کرد به وضو گرفتن. با پوزخند نگاهش کردم و با حالت مسخره کردن گفتم -یعنی تو ،شما،میبینیدش که این کارا رو میکنید؟ بعد وضو، از تو کمد شونه برداشت و رفت سمت آینه ، همینجور که موهاشو شونه میکرد گفت -بله،گفتم که! میبینمش... شونه رو گذاشت تو کمد و یکی از شیشه های عطرشو برداشت. احساس کردم اونم داره منو مسخره میکنه! منم با همون حالت ادامه دادم -عه؟ میشه به منم نشونش بدی؟😏 بوی خیلی خوبی تو خونه پیچید... بوی گرم و ملایمی که از اسپری و ادکلن های منم خوشبوتر بود! -من نمیتونم نشونش بدم، باید خودتون ببینیدش! -این چه مزخرفاتیه که میگی اخه! اه... بس کن! خدایی وجود نداره! آستیناشو مرتب کرد و یه جوراب تمیز از کمد برداشت، اومد سمتم و قاب عکسو ازم گرفت و با لبخند نگاهش کرد. اینکه نگاهم نمیکرد از یه طرف... و آرامشش از طرف دیگه داشت حرصمو درمیاورد! -اگر خدایی وجود نداره پس کی اون مشکلات رو براتون بوجود آورده؟ با چشمای گرد نگاهش کردم واقعا نمیفهمیدم چی میگه! سعی کردم پوزخندمو حفظ کنم! -حتما خدا؟!!😏 لبخند زد -بله! -وای... چرا شما اینجوریی!؟ اینهمه تناقض تو حرفاتون... من دارم گیج میشم! شماها که همش دم از مهربونی خدا میزنید... اونوقت الان میگی.... یعنی چی؟؟ کلافه سرمو تکون دادم و رفتم کیفمو برداشتم و برگشتم سمتش -شما خودتونم نمیفهمید چی میگید! یه عمره مردمو گذاشتید سرکار. یه مشت بیکارم افتادن دنبالتون ،فکر کردین خبریه! ولی در اصل هیچی حالیتون نیست! هیچی...!😠 صدام از حد معمول بالاتر رفته بود و از شدت عصبانیت میلرزید. دلم میخواست خفه‌ش کنم! بدون حرفی درو باز کردم و اومدم بیرون. کوچه خلوت بود، سوار ماشین شدم و راه افتادم. خبری ازش نشد، فکرکنم هنوز با اون لبخند مسخرش داشت زمینو نگاه میکرد!! 😒 خیابونا شلوغ بود، پشت چراغ قرمز وایساده بودم که نگاهم افتاد به آینه ی جلوی ماشین! از دیدن خودم وحشت کردم!!😳 ریملم ریخته بود زیر چشمم و شبیه هیولاها شده بودم!! وای... حواسم نبود که تو کوچه از ترس گریه‌م گرفته بود! یعنی تمام مدت جلوی اون با این قیافه بودم...!؟😣 حتما اون لبخند مسخرش بخاطر قیافه ی من بود شایدم واسه همین نگام نمیکرد و سرش همش پایین بود!! واییییی...ترنم! واقعا گند زدی! مشتمو کوبیدم به فرمون و خودمو فحش میدادم! بیشتر از دو ساعت طول کشید تا برسم خونه. باورم نمیشد اینهمه اتفاق مزخرف فقط تو یه روز برام افتاده بود! اولین کاری که کردم صورتمو شستم، بعد یه بسته بیسکوئیت برداشتم و رفتم اتاقم. "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 🔹 ... ۷۶ گوشی رو از کیفم برداشتم و افتادم رو تخت،🛌 هنوز سایلنت بود و پنج تا میس کال از "اون" داشتم. همون موقعی که تو خونش مشغول فضولی بودم زنگ زده بود و نگران شده بود! با یادآوری خرابکاری هام و اتفاقات و در آخرهم دادی که سرش زدم، احساس شرمندگی کردم. لب پایینمو گاز گرفتم! تازه فهمیدم چیکار کرده بودم! اون همه دردسر براش درست کردم، آخرم هرچی از دهنم درومد بهش گفتم! خجالت زده به اسمش نگاه کردم! "اون"!! چهرش جلوی چشمم نقش بست! نمیدونم چرا با اینکه ازش بدم میومد، ولی ازش بدم نمیومد!!! خودمم نمیفهمیدم یعنی چی! بیشتر برام شبیه معما بود! انگشتمو رو اسمش نگه داشتم و ویرایش رو زدم "اون" رو پاک کردم و نوشتم "سجاد" اما نتونستم تایید رو بزنم! سجاد،یه جوری بود! انگار خجالت میکشیدم اینجوری صداش کنم! دوباره پاک کردم و نوشتم "آقا سجاد" اینجوری بهتر بود!! بابام اگر میفهمید شماره ی آخوند تو گوشیمه،این بار دیگه حتما از ارث محرومم میکرد!! رفتم تو صفحه ی اس‌ام‌اس، با فکر اینکه بخوام از یه پسر معذرت خواهی کنم، اخم کردم و گوشیو گذاشتم کنار. اما... عذاب وجدان داشتم! باهاش بد حرف زده بودم! با خودم گفتم اصلا اگر اشتباه میکنه،تقصیر خودش نیست که! اینجوری بهش یاد دادن. اگر باور من درست باشه،بهش ثابت میکنم و از اشتباه درش میارم...😊 دوباره گوشی رو برداشتم! نمیدونم چرا این آدم اینجوری بود! یه جوری بود! دلم میخواست همش یه جوری نزدیکش بشم!😅 چی باید مینوشتم؟؟ یاد حرفاش افتادم... نمیفهمیدم! یعنی چی که مشکلاتم رو خدا به وجود آورده؟ یعنی چی که اون خدا رو میبینه؟ اون جمله های تو دفترچه... همه چی برام نامفهوم بود! کلا این موجود عجیب بود! ساعت داشت ده میشد!🕙 هرچی فکر کردم،چیزی به ذهنم نرسید! فقط یچیز نوشتم " ببخشید! " چشمامو بستم و ارسال رو زدم، هضمش برام سخت بود که ببینم از یه پسر عذرخواهی میکنم!! ده دقیقه ای گذشت. لجم گرفته بود که غرورمو گذاشتم زیر پا اونوقت اون حتی جوابمم نمیده!! دلم میخواست دوباره گوشیو بردارم و از اول فحشش بدم که پیام داد! نفسمو حبس کردم،نیم خیز رو تخت نشستم و پیامشو باز کردم "خواهش میکنم. ایرادی نداره." خورد تو ذوقم! همش همین؟؟😳 بعد با خودم فکر کردم خب آره دیگه،تو هم یه کلمه گفتی! باز این لطف کرده چهار کلمه جواب داده!! دوست داشتم باز باهاش صحبت کنم! بنظرم رسید شاید بهتر باشه بحث نصفه نیممون رو ادامه بدم! "دوست نداشتم اینجوری بشه! متاسفم... ولی من واقعا نمیفهمم چی میگید!" "خدای ندیده رو هیچکس نگفته بهش ایمان بیار! ولی خب نیاز هم نیست یک جسمی رو ببینید. همین اتفاقاتی که طول شبانه روز برای ما میفته نشونه ی وجود خداست!" "اصلا باشه... به فرض هم که خدا وجود داره! مگه نمیگید خدا مهربونه؟؟ پس چرا اینهمه درد کشیدن منو نمیبینه؟ اگه میبینه چرا کاری نمیکنه؟ متاسفم اما... من نمیتونم وجود این خدا رو باور کنم!" "یعنی فقط بخاطر مشکلاتتون؟؟!" "خب آره ،مگه چیز کمیه؟؟" "فکر میکنم لازم باشه فردا همدیگه رو ببینیم! وقت دارید؟" وای...میخواست منو ببینه! سعی کردم معلوم نباشه که ذوق کردم! "بله،چه ساعتی و کجا؟" "ساعت چهار،میدون آزادی. شبتون بخیر." تعجب کردم و با خودم شروع کردم به حرف زدن! -وا! به همین زودی خداحافظی کرد؟؟😕 این ساعت تازه اس‌ام‌اس بازی مزه میده! تازه میخواستم بگم بیا تلگرام!! خیلی وقت بود با پسری چت نکرده بودم! اصلا از ضدحالی که بهم زد خوشم نیومد! این بار با بی حالی نوشتم "شب بخیر!" "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 🔹 ... ۷۷ صبح با آلارم گوشی از جا پریدم! اینقدر سریع بیدار شدم که تا پنج دقیقه فقط رو تخت نشسته بودم تا ببینم چی به چیه!! یکم به مغزم فشار آوردم برنامه امروزم... تا ساعت دو دانشگاه ، و ساعت چهار یه قرار مهم! نمیدونم چرا دلم یه جوری میشد...! از فکر اینکه باهام قرار گذاشته ... انگار تو این زندگی مسخره تازه یه موضوع جالب پیدا کرده بودم! سریع یه دوش گرفتم بهترین اسپریم رو زدم و انداختمش تو کیفم! دلم میخواست امروز بهترین تیپمو بزنم تا قیافه ی ترسناک دیروزم از یادش بره! بیخیال به حراست دانشگاه، مشغول به آرایش شدم. جلوی موهامو اتو کردم و مرتب فرقمو باز کردم، بقیه موهامو به سختی بافتم و انداختم پشتم! خط چشمم رو برداشتم و حالت خماری به چشمام دادم و با ریمل و رژ لب جدیدم، واقعا شبیه آهو شدم! آهو! با این کلمه یاد سعید میفتادم...💔 آهی کشیدم و رفتم سراغ لباسام. بهترین مانتویی رو که داشتم برداشتم و خلاصه محشر شدم!👌 تو آینه نگاه کردم همه چی عالی بود، بجز... زخم یادگاری عرشیا! دستمو گذاشتم روش... هنوز نتونسته بودم باهاش کنار بیام! هرچند با وجود این زخم هم خوشگل بودم اما.... کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون. طبق معمول ،خوردم به ترافیک! تهران حتی صبح زودشم خلوت نبود!😒 صدای آهنگ رو دادم بالا و زیرلب باهاش همراهی کردم... آهنگی که پخش میشد،شاید واسه شش سال پیش بود اما هنوزم برام جذاب و قشنگ بود! ریتمشو دوست داشتم... ساعت هشت رو گذشته بود اما هنوز تو ترافیک خیابون ولیعصر بودم! جلوی دانشگاه،شالمو با مقنعه عوض کردم و یکم رژ لبمو کمرنگ کردم. سر هیچ کدوم از کلاس ها تمرکز نداشتم! هرچی ساعت به چهار نزدیکتر میشد، تپش قلب منم بالاتر میرفت! حتی زنگ و پیام مرجان رو جواب ندادم. به هرچی فکر میکردم جز درس! خصوصا ساعت آخر که دیگه خیلی نزدیک چهار شده بود!! سرم پایین بود و با خودکار،یکی از برگه های کلاسورم رو خط خطی میکردم، با دستی که روی برگه گذاشته شد،یکه ای خوردم و سرم رو بالا گرفتم! استاد با اخم بالای سرم ایستاده بود!!😥 -به به! میبینم که دارید یادداشت برداری میکنید از درسا!! ولی اونقدر غرق درس بودید که اصلا صدای منو نمی‌شنیدید!! آب دهنمو قورت دادم و با حالت مظلومانه ای زل زدم به استاد! کلاسور رو از دستم گرفت و با پوزخند نگاهش کرد! -به به! چه نکته برداری دقیقی!! مفید و مختصر! " اون !!! " با رنگ پریده کلاسور رو گرفتم و سریع به برگه نگاه کردم! خودمم نفهمیدم کِی نوشته بودم "اون"!! صدای خنده ی بچه ها به شدت رفت روی اعصابم. از استاد اجازه گرفتم و با وسایلم رفتم بیرون! دوست داشتم همون لحظه خودم و استاد و همه ی کلاس رو بفرستم هوا! خون خونمو میخورد! با کلافگی و عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم.... بلند بلند خودمو دعوا میکردم! "خاک تو سرت! همینت کم بود که جلوی بچه های کلاس،سنگ رو یخ شی! دیگه هیچ آبرویی برات نموند! چت شده تو؟؟ احمقققق! . نکنه عاشق شدی؟ چی؟کی؟من؟ اونم عاشق یه آخوند؟ نه امکان نداره! پس چته؟؟ من... من فقط... نمیدونم! نمیدونم چمه! ولی اون یه جوریه! یه جوری... اه لعنتی... یه ریشوی ابله منو... نه گناه داره! . پسر خوبیه! نمیدونم... نمیفهمم چرا همش تو فکرشم! از بس احمقی... تو آدم نمیشی! هنوز زخم یار قبلیت رو صورتته! اصلا به تو چه! ول کن بسه..." شاید تا نیم ساعت با خودم دعوا میکردم... نزدیک میدون آزادی شده بودم اما هنوز ساعت سه بود!! یک ساعت مونده بود! یک ساعت تا اومدنش... "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 🔹 ... ۷۸ شال رو دوباره سرم کردم و اسپری رو از کیفم دراوردم. حواسم بود زیاد از حد استفاده نکنم که بوش آزاردهنده بشه! نمیدونم چرا ولی ساعت خیلی آروم جلو میرفت! احساس میکردم یک ساعت تبدیل به سه چهار ساعت شده! تو این یک ساعت طولانی، بارها ظاهرمو چک کردم و عکس سلفی از خودم انداختم. بالاخره عقربه ی بزرگ ساعت ،خودشو به زور به شماره ی دوازده رسوند! دل تو دلم نبود...💗 ولی خبری ازش نشد! بعد ده دقیقه تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم که ماشینش رو دیدم! قلبم دیوانه وار میکوبید! دوباره از توی آینه به خودم نگاهی انداختم و از ماشین پیاده شدم! اون هم پیاده شد و اومد سمتم! مثل همیشه نبود! اخماش تو هم بود!! اما نگاهش حالت همیشگی خودشو حفظ کرده بود...😒 یه لحظه از دست خودم که اینهمه بخاطرش به خودم رسیده بودم،حرصم گرفت!! آخه اونکه چشماش با زمین و در و دیوار قرارداد بسته بود، چه میفهمید من خوشگل شدم یا زشت!!😒 جلوی ماشین ایستاد ،رفتم پیشش،دستش رو با باند بسته بود!! -سلام خوبید؟! دستتون چی شده؟؟😳 دستشو برد پشتش!! -سلام ممنونم.خداروشکر چیزی نیست! -آخه... خب... چه خوب! منم خوبم!😊 زاویه ی گردنش با سینش تنگ تر شد و محکم پلک زد! نمیفهمیدم چرا اینجوری میکنه!😕 از همیشه عجیب تر برخورد میکرد!! بازم زور خودمو زدم تا بلکه یکم حرف بزنه! -خب کجا بریم؟😊 -جایی قرار نیست بریم!بفرمایید! و دفترچه ای که دیروز تو خونش دیده بودم رو گرفت سمتم! متعجب نگاهش کردم و دفترچه رو گرفتم! -این.... چیکارش کنم؟؟ -جواب سؤال‌هاتون رو پیدا کنید! ابروهام رفت توهم! نمیدونستم باید چی بگم و چیکار کنم! سکوتم رو که دید،دستی به ریشش کشید و ادامه داد -راستش... من بیشتر از این نمیتونم در خدمتتون باشم. همه چی تو این هست! بهترین نکاتی که تا بحال بهشون رسیدم رو نوشتم و خوشحالم که میتونه به دردتون بخوره! با گیجی به دفترچه و چشمایی که به زمین دوخته شده بود،نگاه کردم! قلبم داشت یه جوری میشد... -نمیفهمم...! یعنی قرار گذاشتید که اینو به من بدید؟؟ -اممم...بله و یه خواهش هم داشتم. لطفا ... چطور بگم... لطفا دیگه رو من حساب نکنید! نمیفهمیدم چی میگه! فقط تند و تند پلک میزدم تا مانع ریختن این اشک های لعنتی بشم! اما نتونستم واسه لرزش صدام،کاری کنم!! -میشه واضح تر بگید؟! نفسشو داد بیرون و با اخم به طرف خیابون نگاه کرد. -بهتره که... دیگه باهم در تماس نباشیم.... من میخواستم بهتون کمک کنم اما فکرمیکنم ... ببینید! هر حرفی که بخوام بزنم،تو این دفترچه هست! من نمیتونم بیشتر از این ... چطور بگم! ببخشید... خداحافظ! و سریع برگشت به ماشینش و بدون مکث رفت!!! با ناباوری رفتنشو نگاه کردم! احساس کردم یه چیزی تو وجودم خورد شد!! کشون کشون برگشتم سمت ماشین و با عصبانیت دفترچه رو پرت کردم داخل! باورم نمیشد چندین ساعت منتظر بودم تا اینجوری دلمو بشکنه و بره! شوکه شده بودم! سرمو گذاشتم رو فرمون و بغضی که داشت گلوم رو فشار میداد، رها کردم!! "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
این دسر هویج بستنی من برای خانواده و مهمونای امشبم🍧😊 به نیت حضرت عبدالعظیم حسنی که دیروز ولادتشون بود💚 ✍نوش جان😊 عالی 💞 @zendegiasheghane_ma
پخت نان با کمک همسرم جهت صبحانه و نهار 😂 ✍به به چه عالی 👌خداقوت 💞 @zendegiasheghane_ma
اینم کیک خامه ایم برای اولین بار😍 من از صفر شروع کردم کلا مدت ها درگیر این بودم که فقط بتونم یه کیک ساده تو قابلمه درست کنم و خوب در بیاد که بلاخره موفق شدم و چم و خم کار دستم اومد الان هم برای سالگرد ازدواجمون خودم کیک درست کردم با فیلینگ موز و گردو. خیلی خوشحالم و احساس حی بودن میکنم. مخصوصا اینکه اینکارم کمک به اقتصاد خانواده هم محسوب میشه😍 ✍بسیار عالی،تلاشتون قابل ستایشه کیکتون هم بسیار زیبا👌 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 دوستان خوب در صورت تمایل در دوکانال دیگه ماهم عضو شید😊👇👇👇
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛 صبح را با غزلِ چشم تـو مینوشم و باز مثل هر روز تو در مَطلعِ شعرم هستی...😘😍 زیباترین #متنها و #ایده_های_عاشقانه و... برای ابراز علاقه به #همسر 👈ویژه بانوان #متاهل http://eitaa.com/joinchat/469499916Ce64db897ba ❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
👈آرشیو مجموعه آموزشهای هنری 👈به صورت گام به گام 👈آموزش #هنرهای_دستی ( نمد، عروسک بافی، دکوپاژ و ...) 👈کلیپهای آموزش #سفره_آرایی ، #خودآرایی و ... هنراعضای کانال زندگی عاشقانه👇 http://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4
💕زندگی عاشقانه💕
👈آرشیو مجموعه آموزشهای هنری 👈به صورت گام به گام 👈آموزش #هنرهای_دستی ( نمد، عروسک بافی، دکوپاژ و ...
دوستان عزیز توجه کنید ما گروهی داریم با نام تجربه خانه ما که اعضای خوب کانال (فقط بانوان متاهل ) در اونجا کارهای زیبا،ایده های عاشقانه و تجاربشون رو میفرستند دو روز درهفته موضوعات درخواستی دوستان مطرح میشه و به بحث و تبادل نظر میپردازیم دوروز درهفته هم اعضای گل هنرهایی که بلدند رو آموزش میدن به سایر عزیزان ایده های عاشقانه برای همسر، از همسر در کانال عاشقانه های حلال قرار میگیره و اموزشها اعم از کیک و دسر و هنرهای دستی در کانال آرشیو هنرهای آموزشی😊 برای دریافت لینک گروه اگر شرط تاهل و بانو بودن رو دارید به ادمین محترم تبادلات با آی دی @yamahdi85 پیام بدید منتظر حضور گرمتون هستم😊 یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
کیک وانیلی برای ماهگرد ازدواجمون،که همزمان شده بودن باتولد همسرم😊🌹 ✍هم ماهگرد ازدواجتون مبارک هم تولد همسرتون🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 دوستان لطفا همه ایتا رو بروزرسانی کنید از بازار نسخه اخر رو بگیرید تا در دریافت مطالب کانال مشکلی نداشته باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 این جمعه هم سر شد ولی آقا نیامد با ندبه‌های ما گل زهرا نیامد ... این شهر عادت کرده مهدی را نبیند ما هی گنه کردیم و او تنها نیامد ... ✨تعجیل در ظهور مَهدی فاطمه (عج) صلوات ✨ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 این روزها همه به انتظار یلدا نشسته اند.. برنامه ریزی میکنند و خودشان را آماده میکنند و حسابی تدارک می‌بینند و حساب و کتاب میکنند برای خرج شب یلدا و...... ازخودم میپرسم آیا تو از یلدا عزیز تر نیستی که اینگونه مشتاقت نیستیم؟!؟! اینگونه در انتظارت نیستیم وتدارک برای ظهورت نمی‌بینیم!! کاش می‌دانستیم سرگرم شدن به بازی ها و سرگرمی های دنیا ما را لحظه به لحظه از تو دور تر میکند.... آقاجان برایمان دعا کن،،،آقابه بی وفایی و بی معرفتی ما نگاه نکن،،،به خودت نگاه کن،به محبتت،به دستت که برای ما رو به سوی آسمان دراز میشود نگاه کن به چشمانت که با دیدن گناهان ما پر آب میشود نگاه کن برایمان دعا کن آقا برایمان دعا کن تا حقیقت را ببینیم و بفهمیم تنها راه رسیدن به آرامش بودن در کنار تو است و همراه شدن با تو برای رسیدن به خدا مولا جان آقای خوبم ما را ببخش من از امشب تا شب یلدا می‌شمارم و گناهانی را به خاطر لبخند زیبای تو کنار خواهم گذاشت !!!! و شب یلدا که طولانی تر هست نسبت به بقیه شب های سال بیشتر برای ظهورت دعا میکنم💐 🌺اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌺 شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹 ذڪرِ خـیر تـو بہ هـر جا شـد و یادت ڪردیم دسـت بر سینہ بہ تو عرضِ ارادت ڪردیم پادشاهـےِ جهـان حاجتِ مـا نیسـت حـسین مـا بہ غلامـے درِ خانہ ات عادت ڪردیم صلی الله علیک یا اباعبدالله 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹 💞 💥 تـوصیف قشنگیست در این عالم هستـی تــو عـَـرش بَـرینـی و من از فرش زمینــم 💥آواره نــه!!در حسـرت دیدار تــو بی شڪ ویـرانـه ی ویـرانـه ی ویــرانــه تــرینـــم 💥الهُّــمَ عَجــل لِولیڪَ الفَـرَجــ💥 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹 سلااام صبح اولین روز هفته اخرین ماه پاییزتون بخیر😊 خوبید؟ آماده اید برای دست و پنجه نرم کردن با سختیهای زندگی😉 قوی و با اراده اید تا این هفته هم و با انرژی سکان کشتی زندگی رو بدست بگیرید و با عشق خانواده رو به ساحل آرامش برسونید ؟؟؟ پس یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
#زیبایی_آرایش بعد از زدن کرم پودر روی صورت کمی کف دست ها را به هم بمالید و بعد به آرامی روی گونه، چانه، پیشانی و بینی بمالید. گرما باعث می شود که پودر بهتر روی صورت بنشیند و کاملاً طبیعی جلوه کند. 👈خانم خوب شیعه فقط برای همسرش آرایش میکنه نه برای همه ی آقایون👌 💞 @zendegiasheghane_ma
#سلامت_زیبایی زیتون اگر روغن زیتون به منظور مرطوب نگه داشتن پوست صورت یا بدن استفاده شود، به سطوح عمیق پوست نفوذ می کند و سپری محافظ برای نرم نگه داشتن و تغذیه پوست ایجاد می کند 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹 برای تصاحب قلب همسرتان او را با القاب نیکو، مورد خطاب قرار دهید. ⬇️ به بار عاطفی این جملات که همگی یک معنا دارند توجه کنید: 😐 پنجره اتاق رو ببند. 🙂 علی! پنجره اتاق رو ببند. 😊 علی آقا! پنجره اتاق رو ببند. 😘 علی جان، عزیزم! پنجره اتاق رو می‌بندی، لطفاً؟ 💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایون_بخوانند 🍃 اگر برای سرگرمیِ خانواده وقت نگذاریم و هزینه نکنیم؛ باید برای سردردها و دردسرها وقت بگذاریم و هزینه کنیم! پس لطفا تفریح با خانواده فراموش نشود... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹💫💫🌹 🎩🤔 زنان باید بدانند که هر وقت مردی کم‌حرف و به لاک خود فرو می‌رود، زیر فشار روحی است و مسئله ای دارد و با "در خود فرو رفتن" دنبال راه‌حل است. 👒🙄 هرگز در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشید ... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 تا میخوای تغییر کنی شیطان پشت در نشسته و میگه امروز نمیخواد تغییر بکنی فردا، 😈 مطالب «عادت کردن به خوبی ها » ی آقای پناهیان رو بخونید مثلاً دوستمون میگه که من امروز میخوام کار خیر انجام بدم بگو من 1000تومن شریک میشم،😍 من می رم کهریزک پیش سالمندان بگو من یه ربع وقت دارم، یه چیزی که میخوای آماده کنی کمک کنم🤑 کسی میگه من یکی از اقواممون فوت شده یک جز دارم تو بگو یه صفحه اش رو میخونم منم شریک📖. غذای نذری امام حسین درست میکنن بگو من میام یه همش میزنم. من يه پیمونه برنجش رو میدم. 🍚 بعض موقع ها میگیم دوتا دونه برنج من تأثیر داره⁉️ آمار گرفتن که خانما اسراف نکنین هر کسی یه دونه برنج اسراف نکنه میلیون ها وزنش میشه، گرسنه ها سیر میشن. مادر قرآن داریم⬅️ میگیم:«ذرة خیر یره» ما موجودات ذره ای بودیم که در عالم ذره که ما کوچکترین کار کنیم تأثیر داره ما فکر و نیت کنیم ذره ای 😇تاثیر در خودمون و در تمام هستی داره چه برسه به عمل 🤔. کسانی هستن که تو تمام این اصله کاریش هستش. وقتی نیت میکنی شما برنده ای.👏👏👏👏 داری راه میری🚶♀ نیت میکنی خدایا من روی زمین با تکبر راه نمیرم. ⛔️من دارم راه میرم یه امر خیری رو انجام بدم.🌸 میرم صله ی ارحام انجام میدم،👨👩👧👦👨👩👦👦 که حتی میگن وقتی میخوای بری پدر و مادرت رو ببینی، اگر راه خیلی دور هست دو روزم تو راه هستی باید بری پدر ومادرت رو ببینی👨👨👧👩👦👦 پولی که برای صله ی ارحام خرج میکنی مجدد اون پول بهت برمیگرده. 💯 اونوقت میگی ⬅️اوه برم مشهد فامیلمون عروسیشه ببینم بیام.😏 اینا چیه⁉️ اینا همش موانعی هست که شیطان القاء میکنه. مباحث موانع رشد آقای پناهیان تحت عنوان موانع رشد. رو بخونید. بعضی موقع مانع ها اصلا مانع نیست ما فکر میکنیم مانع هست❌.یا ما میتونیم از روش بپریم〽️، در صورتیکه نمیشه پرید این مانع رو باید برداری✔️ دورش بزن♻️ یه کاری کن ولی پشتش واینستا بگو نمیشششه. 🙄 خیلی از مسائل ما اینطوریه صورت مساله رو پاک میکنیم رومونم اینور میکنیم میگیم نه ما مشکل نداریم که دیگه. بعد تا روتو برمیگردونی میبینی ا هنوز هستش.باماژیک بوده پاک نشده هی دستتو اینطوری کردی. گفتیم وقتی که ما تقوا مونو رعایت بکنیم و با سرعت به سمت مغفرت خداوند بریم اون موقع ان شاالله بهره میبریم از مغفرت خداوند. 💠🕋💠 مثل بخشیدن اینجا نیستش💠 غفران خداوند طوریه که یک جای خلاء رو پر میکنه. اینطور ی نیستش که ما یه کاری رو انجام بدیم مثل یه پانسمان روی یه زخم باشه اون میشه بخششهای سطحی که ما داریم. ولی وقتی یه جایی یه برش خیلی عمیق گرفته یه بخیه میزنن،اون پرشدگی که میشه پوششی که داده میشه حالا بعضی داروها هم اومده یه پمادی میزنن که حتی جای بخیه ها هم بره یامثلا بخیه ها ذوب میشه، این اصلا معلوم دیگه نمیشه.غفران خداوند اینطوری هست. پوشش دهنده هست. پرکننده هست. @jalasaaat ارسال مطلب ✅ کپی ممنوع ⛔
رمان #او_را نویسنده:خانم محدثه افشاری انتشار رمان #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد .این رمان حاصل تلاش یکی از اساتید کانال تنها مسیر است🌹 💞 @zendegiasheghane_ma