#هردوبخوانیم
💕نقل هست تو ایران باستان جای کلمات آقا و خانم که ریشه مغولی دارن به مرد و زن میگفتن 👇
#مهربان و #مهربانو😍♥
✍مهربانو یعنی کسی که مهر خلق میکند ❤️
و مهربان یعنی نگهبان مهربانو😎😇
👌مهربانو باشید🧕
👌مهربان باشید 🧔
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
💕زندگی عاشقانه💕
فایل #صوتی دکتر #حبشی #همسفرتابهشت #قسمت1 ✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید 💞 @zendegiash
فایل #صوتی
دکتر #حبشی
#همسفرتابهشت
#قسمت2
✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
286622f7c0-5e8af4cb7a1ed8ad008b456e.mp3
15.07M
فایل #صوتی
دکتر #حبشی
#همسفرتابهشت
#قسمت2
✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت122 #فصل_چهاردهم پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت123
#فصل_چهاردهم
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
#قسمت124
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
ادامه دارد...✒
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
اى بهترین مادر گرامى، همسر عشق
هستى خود دادى به راه رهبر عشق
اى گرمى كاشانه احمد خدیجه
اى سفره دار خانه احمد خدیجه
وفات حضرت خدیجه (س) تسلیت باد
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام ما به تو باداى خدیجه كبرى
نخست همسر خوش طینت رسول خدا
هزار رحمت حق بر راوان پاك تو باد
درود ما به تو باد، به جنت الماوى
وفات #حضرت_خدیجه (س) تسلیت باد
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#هردوبخوانیم
يادم باشدبه همسر خود بگویم :👇
من به خاطر عشق به تو همه ی سختی های زندگی مان را می پذیرم ❤️❤️
👈چنین جملاتی باعث دلگرمی او می شود
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#هردوبخوانیم
#نکته
#سیاست_های_همسرداری
برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید دوستت دارم
درست استه که می دانید همسرتان شما را دوست دارد
و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است
اما این دلیل نمی شود که شما یا همسرتان از
ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید.
تاکید به این حس هیچ وقت از ارزشهای شما نمی کاهد.
💞 @zendegiasheghane_ma
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹