eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸گفتم : احساس می کنم آرامش ندارم، خوشبخت نیستم! رابطه من و همسرم خشک و سرده،، خوشی هامون کمه،، شاد نیستیم! خیلی دوست دارم رابطه من و همسرم رمانتیک و عاشقانه باشه،، چکار کنم؟ 🍃گفت : هر چقدر لحظات خوش زندگی تون زناشویی بیشتر باشه،، "آرامش و خوشبختی "تون بیشتر میشه! ✳راههای افزایش لحظات عاشقانه زناشویی : 💘*سلام و صبح به خیر گرم* 💙صبحانه خوردن طولانی و با هم،، 💘خداحافظی کش دار،، 💙 تلفن های بین روز،، 💘کتاب خواندن با هم،، 💙 خرید با هم،، 💘استفاده از کلمات مثبت،، 💙قدم زدن با هم در سالگردهای عقد و ازدواج،، 💘خلوت کردن با هم،، 💙خندیدن با هم،، 💘نگاه های طولانی و عاشقانه،، 💙*تحسین کردن هم*،، 💘گفتگوهای روزانه،، و.... 💕"عشق" مثل یه جوانه لطیف، بین زن و شوهره،، "همیشه" نیاز به مراقبت و توجه زن و شوهر داره. 💕 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 استاد ⏪پرسش : 🤔🤔 من و همسرم در اعتقاداتمان اختلاف داریم و دارای یک فرزند هستیم. آیا صلاح است که دوباره بچّه‌دار شویم؟ ⏪پاسخ : پاسخ از حجت الاسلام سیدعلیرضا تراشیون (کارشناس و مشاور تربیتی کودک و نوجوان): گاهی اوقات اختلافات در زندگی مانند اختلاف رنگ سیاه و رنگ سفید است و گاهی هم اختلافات آنقدر کم است که مانند اختلاف رنگ سفید با رنگ شیری می‌ماند. چند وقت پیش خانمی به ما مراجعه کرد و گفت: من با شوهرم بر سر این‌که نمازش را اوّل وقت نمی خواند اختلاف دارم. من به ایشان گفتم: اگر شوهر شما نماز را در اوّل وقت نمی‌خواند، درست است که ثوابی نمی‌برد؛ امّا گناهی هم انجام نمی‌دهد. همین که ایشان به نماز اعتقاد دارد و نماز خود را می‌خواند، کافی است. اتّفاقاً شما باید از طرف دیگر نگاه کنید و بگوید که ما زن و شوهری هستیم که هر دو نفر نماز می‌خوانیم. گاهی اوقات اختلافات اعتقادی است. مثلاً خانم به همسرش می‌گوید نماز بخوان! ولی آقا می‌گوید که نماز چیست؟ دیگر دوران این حرف‌ها گذشته. اگر زن و شوهر در اصول با هم دیگر هماهنگ باشند، برای بچّه‌دار شدن مانعی نیست.​​​​​​ 💞 @zendegiasheghane_ma
استاد سه وظیفه اصلی زنان کدام است؟؟؟ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 👈 هنگامی‌که زنی همسرش را می‌بخشد، دیگر نباید خطاها و اشتباهات او را برای صبحانه گرم کند و سر سفره بیاورد. 💗 بخشش و گذشت شرط لازم برای عشق و عشق‌ورزی در زندگی است. 💞 @zendegiasheghane_ma
🥀 🥀 🥀 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 روزی 1 صفحه 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ مصادیق بانوان خوب کانال👇👇👇 ✅ منم امروز حی شدم دوساعت باعشق غذا رو درست کردم تا با آقامون بخورم برگشت گفت نمیشه بریزی توظرف ببرم با همکارم بخورم اون زنش نیستش. من قبلا غر میزدم اینطور مواقع ولی الان برا اینکه دوسم داشته باشه😄 گفتم چشم. الان پیام داد کلی تشکر ومعذرت خواهی کرد😊 ✅ من امروز و دیروز حی شدم و صوت سمینار خانواده دکتر فرهنگ رو که توی کانال هست رو گوش دادم فوق العاده هست... الانم صوت اولش رو با همسرم گوش کردیم😅 پیشنهاد میدم گوش کنید🌹😍👌 ✅ من امروز به لطف خدا میون مادر و دخترش رو آشتی دادم خدا کمک کنه مشکلات همه حل بشه ✅سلام. حی شدم.... شرایط تبلیغ برای همسرم در سطح یک استان فراهم شده.... از من خواهش کردن که همراهیشون کنم تا موفق تر باشن. بنده هم خونه و زندگی اسوده و راحت در قم رو رها و بخاطر خدا هجرت رو قبول کردم.... ✍ ماشاالله به خانمهای جهادگر کانال خدا قوت👌👌 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت165✨ #فصل_پانزدهم صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.» بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.» دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.» گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.» مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.» گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.» ادامه دارد...✒️ مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.» کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.» ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
😔باراݩ گرفته بازهوایم هواے توست درجاےجاے شهر پراز ردپاے توست 😔دلتنگ جمڪرانم و دلواپس شما سه شنبه ها،پراز گریه هاے توست التماس دعا 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 شبتون مهدوی و پرنور 💞 @zendegiasheghane_ma