eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت پـنـجـاه و هـفـتـم (والـسـابـقـون) با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم ... می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم ... یه دفتر برداشتم ... و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم ... هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم ... تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم ... شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه ... و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده ... هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود ... و استاد عملی سیره شده بود ... هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد ... . کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد ... والسابقون شده بودیم ... به قول هادی، آدم زرنگ کسیه که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره ... منم برای ورود به این رقابت ... پا گذاشتم جای پاش ... سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... . خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله ... مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم ... کمال همنشین در من اثر کرد ... . دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود ... تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم ... و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد ... تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم ... باورم نمی شد ... حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود ... اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود ... باور نمی کردم ... اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود ... اولش که گفت ... فکر کردم شوخی می کنه ... اما حقیقت داشت ... ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 🔹 ... 57 بارون شدید و شدیدتر میشد!⛈ هوا به سمت گرگ و میشش میرفت... دلم داشت میترکید! باید چیکار میکردم...؟ دیگه نمیخواستم نفس بکشم... انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود! از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم. هنوز سرم درد میکرد. الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟ مهم نبود! حتی مهم نبود دارم کجا میرم...! پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم...😴 -خانوم؟؟ صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند! چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم! -اینجا کجاست؟؟ -جایی که میخواستید. یه جا که هیچکس نیست! فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید! -نگران نباشید، خونه ی خودمه!! با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠 و قبل از اینکه حرفی بزنم، دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم. -برید تو و درو از پشت قفل کنید! هیچکس نیست. هر کسی هم در زد درو باز نکنید. بازم گیج نگاهش کردم!! -البته یه اتاق کوچیکه، ولی تمیز و جمع و جوره! -پس خودتون...؟ -یه کاریش میکنم. بچه ها هستن... امشبو میرم پیششون... فقط درو به هیچ وجه باز نکنید! البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه! اینم شماره ی منه،اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. و یه برگه گرفت سمتم. برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓 ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد! یه جوری بود!! -برید تو،هوا سرده. شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین! فقط تونستم یه کلمه بگم -ممنونم.... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم. به پشت سرم نگاه کردم، از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود! با دست اشاره کرد که برو تو!! رفتم داخل خونه و درو بستم! یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود! درو باز کردم، دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو. همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم. دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری، چندتا کابینت و ظرفشویی و چندتا پتو کل خونه بود!! دوتا در هم کنار هم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟ "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 این اوایل خوبه اما در طولانی مدت اصلا خوب نیست... چون اگه جوابشو ندی به راحتی برمیگرده... سعی کن از هر پنجاه تا پیام به سه تاش جواب بدی...وابستش نکن... این کارو من قبلا کردم دودشم به چشمم رفت. بخاطر حرفا و مشاوره های من کلی تغییر کرد.... اما تا یه مدت بخاطر مشغله کاری جوابشو ندادم کلا برگشت و دوباره شروع کرد... دلیلشم این بود که رضا تو جواب ندادی و من برگشتم ... هه... هیچکسو وابسته نکن. بذار خودش قدم هاشو برداره... ترک عادت زمان میبره... تا بخواد تغییر کنه چند ماه طول میکشه... پس نتیجه گرا نباش... سعی کن بهش امید بدی ... امید خیلی مهمه...خیلیییی... شیطون مدام اذیتش میکنه. باید کمکش کنی و بگی میشه... همین... دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه و هفتم: تقصیر پدرم بود 🍃این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ... - دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ... - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ... 🍃از جاش بلند شد ... - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ... 🍃نفس عمیقی کشیدم ... - چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ... 🍃و از اتاق خارج شدم ... 🍃برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ... 🍃از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ... 🍃حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولا شدم ... - بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ... 🍃همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد ... 🎯 ادامه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت56 #فصل_هشتم همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و ش
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 حضرت رسول گرامی صلی‌الله علیه و آله فرمودند: حق فرزند بر پدر این است که مادرش را سرزنده و گرامی بدارد و نام نیکو بر وی نهد و اگر پسر باشد به وی بیاموزد و او را پاک ( ختنه ) کند و کردن به وی آموزد و اگر دختر باشد ( که برنامه عفاف و حجاب در آن قرار دارد) را به وی آموزش دهد ، سوره یوسف را به وی نیاموزد و او را در غرفه ها ساکن نکند ( کنایه از اینکه محیط تحصیل و کار و زندگی او در معرض دید نامحرمان نباشد) و در ازدواج او شتاب کند 🌸 همچنین آن حضرت فرمودند؛ هرگاه بر فرزند نام نهادید ، او را گرامی بدارید و در مجالس برایش جا باز کنید و بر او چهره درهم نکشید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ ✅ نامگذاری زیبا از حقوق اولیه فرزند است، وقتی ما چهارده معصوم با نامها و القاب فراوان داریم و وقتی نام فرزند می تونه براش شفاعت معصومین علیهم‌السلام و عاقبت به خیری به دنبال داشته باشه چه دلیلی داره توی کتاب ها به دنبال نام جدید بگردیم و یا نام پادشاهانی که اغلب ظالم بودند رو بر فرزندان مون بگذاریم 😍 اسم ( یا ترکیبی از اسم محمد ) و بر فرزندان مراعات ویژه ای می طلبه که قطعا باعث رشد و تعالی بهتر فرزند و والدینش می باشد 👌 با نقل این روایات، آقایون رو از وظایف شون آگاه کنیم و با روشهای مختلف وظایف پدری را به آنها القا کنیم ؛ که باید مادرِ فرزندشان را احترام ویژه ای بگذارند و در جهت نشاط و سرزندگی خانوم خونه تلاش کنند تا بچه هاشون بهتر تربیت شوند 🍃 مردها وظیفه دارند به فرزند پسر و آموزش بدهند و به فرزند دختر سوره ( نه فقط حفظ آن را بلکه مفهوم و محتوای سوره نور) و حواسشون به محیطهایی که دخترانشون در آن حضور دارند، باشه 👈 و اینکه شتاب در وظیفه پدر است، چرا پدرها خیلی وقتها ننگ می دونند که برای ازدواج دخترشون پیش قدم شوند؟!! مانع تراشی های پدران و مادران در مسیر ازدواج فرزندانشون هم عقوبت دنیوی دارد و هم اخروی. ❌ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت56 🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاه_وششم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، ع
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت56 "رنج خوب!" 🌺 مؤمن همیشه دنبال رنج های خوب هست، چون میدونه که فقط با
لیاقت دارن؟! 🔹با توجه به مطالبی که گفته شد اگه بخوایم تعریف درستی از خانواده داشته باشیم میتونیم بگیم: ✅اینکه من میخوام یه خانواده تشکیل بدم به این معناست که «من تصمیم گرفتم به این جمع خدمت کنم».😊😌❤️ ✔️ نکته مهمی که اینجا پیش میاد اینه که مومن زیاد به این هم نگاه نمیکنه که اعضای خانوادش "لیاقت دارن" که بهشون خدمت کنه یا نه! - چرا؟ 🌺 * چون خداوند مهربان هم وقتی میخواد ببخشه به لیاقت انسان ها نگاه نمیکنه. 👆👆👆 🔶 چقدر خدا دوست داره بندۀ مؤمنی رو که «وقتی میخواد یه محبت یا خدمتی به خانوادۀ خودش بکنه، به لیاقت اونا نگاه نمیکنه».... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
کلاسای معارف طبقه دوم بود. بیخیال آسانسور از پله ها رفتیم بالا. سمت راست یه در چوبی بود فاطمه کفشاسو دراورد و در زد و داخل شدم منم به تبعیت از فاطمه دنبالش راه افتادم..با اینکه صندلی بود ولی بچه ها و فاطمه سادات خیلی صمیمانه دور هم نشسته بودن رو زمین. با دیدن ما برای سلام و احوال پرسی و ادای احترام بلند شد و موقع نشستن هم جوری نشستن که من و فاطمه هم جا داشته باشیم و من عاشق این صمیمیتشون بودم. فاطمه سادات شروع کرد به حرف زدن در مورد امام زمان ، خیلی چیزی در موردش نمیدونستم و حرفاشون برام گنگ بود ولی از همون اول با اوردن اسمش حالم عوض شد...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم ........................................ به روایت حانیه ................................................... 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوالام رو گرفته بودم. . . رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه_خب من حاضرم بریم؟ پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: بریم. . . با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم . وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ. بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن. خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت. _ چیه خب ؟ سردم بود. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #ماهواره استاد #عباسی_ولدی #قسمت56 📌با پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها چه کنیم؟
استاد 📌با ابزار‌های رسانه‌ای دیگر، چه کنیم؟ ❓ما نباید نسبت به برخی از ابزارها، تعصّب داشته باشیم. بر فرض که فکری به حال ماهواره کردیم، با ابزارهای دیگر چه کنیم؟ تازه، چیزی نخواهد گذشت که دریافت شبکه‌های ماهواره‌ای، نیازی به این بشقاب‌ها نخواهد داشت، آن وقت، چه می‌کنید؟ 1⃣تعصّب یا تعقّل؟ ⚠️میان تعصّب و تعقّل، از زمین تا آسمان، تفاوت وجود دارد. ابزارهایی در میان مردم وجود دارد که استفادۀ منفی از آنها، بیش از جنبۀ مثبت آنهاست. مدّت زمان لازم برای تأثیرگذاری این ابزارها، گاهی به یک هفته هم نمی‌رسد؛ یعنی ابزارهایی هستند که خیلی زود، اثر خود را می‌گذارند. اثر آنها هم زودگذر نیست، ماندگار است و سطحی نیست، عمیق است. حوزۀ اثر آنها هم محدود نیست، گسترده است. نقاطِ مورد حملۀ آنها هم نقاط حسّاسی مثل خانواده است. در این جا، عقل سالم، چه حکم می‌کند؟ مبارزه یا مدارا؟ 2⃣ تفاوت ماهواره با دیگر رسانه‌ها ⚠️کسی که رسانه را بشناسد و محدودۀ استفاده از آن را در جامعۀ امروز بداند، بدون تردید، حکم می‌کند به این که مسئلۀ ماهواره در میان رسانه‌ها، حسّاسیت خاصّی دارد. مگر می‌شود ماهواره را حتّی با اینترنت، مقایسه کرد؟ برای مقایسۀ صحیح ماهواره با اینترنت و ابزارهای دیگر، به چند نکتۀ اساسی باید توجّه کرد: 🔸میزان نیاز به رسانه‌ها ما هیچ نیازی به ماهواره نداریم. اگر ماهواره در خانه‌ نباشد، هیچ مشکلی برای خانواده پیش نمی‌آید. اتّفاقاً با وجود ماهواره، زندگی‌ها دچار مشکل می‌شود؛ امّا اینترنت و تلفن همراه و رایانه، در حال حاضر، قسمتی از زندگی شده است. مگر می‌شود با این مسائلی که در زمینۀ ارتباطات وجود دارد، به کسی بگوییم سراغ اینترنت نرو یا تلفن همراه نداشته باش یا رایانه در خانه نیاور؟ 🔸 سهولت دسترسی به رسانه‌ها کیفیت دسترسی به مسائل مستهجن در اینترنتی که در ایران وجود دارد، با کیفیتی که در ماهواره وجود دارد، قابل مقایسه نیست. شما در ماهواره، با چند هزار شبکه از سراسر دنیا مواجه هستید که با بهترین کیفیت ممکن، انواع و اقسام برنامه‌ها برایتان به نمایش در می‌آید؛ امّا اینترنت با وضعیتی که در ایران دارد، هنوز هم در این مورد، به پای ماهواره نرسیده است. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۲۵ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت56 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دو
💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
و 58 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت56 سر نماز فقط *عبد* خدا بشیم 🔸🔹🔸🔹 استاد #پناهیان 💠یکنفر اومد پیش
استاد میشه سرنماز یادت بره کی هستی وکجا هستی ؟ 🔶🔷🔶 ادب نماز رو یه کمی روش کار کنیم . 💠💠 میگه من چه جوری توجه بخدا پیدا کنم ؟ توجه بخدا پیدا نمیکنی ... ؟ 🔴🔺 فقط توجه به هر چی پیدا کردی بگو بده زشته . همه رو تو کفشت بزار دم کفشداری تحویل بده . اونوقت خواهی دید که چه وضعیت قشنگی برات پیش میاد . 💠میفرماید، انسان ولع داره ، انگار عالم رو بخوره ول نمیکنه . گیر میده به همه چیز ،حریص به عالمه . وقتی ، یه بدی بهش میرسه جزع و فزع میکنه مثل فرزند مادر ... 🔴❗ این اخلاقهای بد که تو آدما هست ، چیکارشون کنیم ؟ 🔺الاالمصلین ... فقط نماز خونا اینجور نیستن ، چرا ؟ چون ساده اس دیگه ... 💠🌺 نماز خونا با خودشون درگیر میشند هر دفعه سرنماز . میگویند؛چه جوری سیر و سلوک کنیم ؟ چه جوری ادم خوبی بشیم ؟ فقط نماز بخون ، همون نماز درستت میکنه . چه جوری نماز منو درست میکنه ؟ من استاد اخلاق میخوام . 🔷🔶🔷 گفتم خدا هر دفعه که اذان میگه ، فکر نکن موذن صدا میزنه ، همه رو جمع میکنه میاره ... نه ، اذان برای همه نیست . 🔴🌺 اذانی که تو میشنوی ، نبین صداش داره بهمه میرسه . هرلحظه اذان گفتند ، یعنی تو دریک حالتی هستی ... که الان اگه بلند شی وایستی به نماز ، ✅ حسادتت از بین میره . ✅فردا صبح اذان گفتند ، بلند شدی برای نماز، تکبرت از بین میره. خدا نشسته نگاهت میکنه ، میگه : من کی باید این بنده ام رو از این حال در بیارم؟ وقت نمازه ،موذن اذان بگو حالا وقتشه.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت56 رفتم پیشش و در آغوش گرفتمش.... خودم توان ایستادن نداشتم، #اما باید تکیه گاه
وقت پروازش داشت نزدیک میشد.قلب من تنگ تر میشد... دلم زیارت امام رضا(ع) 🕌😍😢میخواست. با بابا صحبت کردم.موافقت کرد با امین برم مشهد.یه سفر سه روزه... اولین سفر من با امین. وقتی وارد حرم شدم نمیدونستم چی بخوام.😔✋ سلامتی امین یا شهادتش.نمیخواستم خودخواه باشم ولی شهادتش برام سخت بود.حتی جرأت نداشتم بگم ✨خدایا هرچی صلاحه.✨ میترسیدم صلاح شهادتش باشه.تنها دعایی که به ذهنم رسید آرامش و صبر برای خودم بود. حال و هوای عجیبی داشتیم؛هم من،هم امین. روز دوم تو صحن آزادی نشسته بودیم. هوا سرد بود.صحن خلوت بود.هردو به ایوان و گنبد نگاه میکردیم. امین گفت:_زهرا😒 نگاهش کردم.نگاهم نمیکرد.فهمیدم وقتشه؛وقت گفتن.گفت: _برم؟😊 منم به ایوان حرم نگاه کردم. -یعنی الان داری اجازه میگیری؟!!😒 -آره. تعجب کردم.نگاهش کردم.فهمید از اون وقتهاست که باید صداقتشو از چشمهاش بفهمم.نگاهم میکرد.راست میگفت.😞داشت اجازه میگرفت ولی اینکه اینجا، پیش امام رضا(ع) اجازه میگیره،حتما دلیلی داره.به رو به رو نگاه کردم. گفتم: _اگه راضی نباشم نمیری؟😒 -نه😊 -ناراحت میشی؟😔 با لبخند نگاهم کرد و گفت: _اگه بگم نه دروغه..ولی نمیخوام بخاطر ناراحتی من راضی باشی.😊 -کی میخوای بری؟ -هنوز درخواست ندادم.اگه تو راضی باشی،درخواست میدم.حدود یک ماه طول میکشه تا اعزام بشم. -عروسی چی میشه؟😢💞 قرار بود سالگرد جشن عقدمون یعنی پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم. -تا اون موقع برمیگردم.😊 تو دلم گفتم اینبار بری دیگه برنمیگردی، زنده برنمیگردی...😞زهرا! شهدا زنده اند..خب آره،زنده برمیگردی ولی شهید میشی.😞 -برو.من قول دادم مانعت نشم.😔 -اینجوری نمیخوام.چون ناراحت میشی، چون قول دادم.اینجوری نه.رضایت کامل میخوام.☺️ تو دلم گفتم رضایت کامل داشته باشم،به شهادتت؟!..نمیتونم.😣 💭دوباره یاد حرف محمد افتادم.نگو نمیتونم،بگو خدایا کمکم کن. بلند شدم.به امین گفتم: _میرم تو حرم،یک ساعت دیگه میام همینجا.😞 داخل حرم تلفن همراه آنتن نمیداد📵با ساعت قرار میذاشتیم.رفتم تو حرم.یه گوشه پیدا کردم و حسابی گریه کردم.با خدا و امام رضا(ع) حرف میزدم.اصلا نمیدونستم چی میگم.😣😭 هر جمله ای با خودم میگفتم بعدش سریع استغفار میکردم.خیلی گذشت.خیلی گریه کردم.😭آخرش گفتم.. ✨خدایا اصل تویی.مهم تویی.نبودن امین برام خیلی سخته ولی..*هرچی تو بخوای*خیلی کمکم کن.✨دوباره حسابی گریه کردم. حالم که بهتر شد،رفتم تو صحن که ببینم امین اومده یا نه.همون جایی که نشسته بودیم،نشسته بود.معلوم بود خیلی وقته اومده. صورتش از سرما سرخ شده بود.تا منو دید اومد طرفم.😟😧 گفت:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ❇️ یک نفر به امام صادق (ع) گفت ،آقا من الان شغلی دارم ،ولی یک نفر گفته بیا برای من کار کن ،حقوق بدم بهت! ⬅️ آقا فرمودند :نه نرو ،اون شغل رو نرو!همین شغلت بهتره 🌀بحث حلال و حروم نیست!!! بحث ««سبک زندگیه»» 🔅یکی دیگه میاد خدمت حضرت ،میگه آقا من سنی ازم گذشته ،دیگه میخوام مغازه ها رو بدم دست بچه ها ،خودم عبادت کنم! ✅امام صادق علیه السلام می فرماید :نه اینکار رو نکنیا!!! کاسبی رو ادامه بده ،تو مغازه بشین ،وگرنه کم میشه!!! 🌀واقعا آقا جون!بله !!! حرام نیست ،ولی ببین یک ««سبک زندگیه»» 🌀یک نفر اومد پیش یک عالم گفت : من در اطراف حرم مغازه دارم ،جنسی که قبلا خریدم ،میتونم الان به قیمت امروز و گرونتر بفروشم؟ 💟 عالم فرمود :حرام نیست ولی !!! 💢گفت خب که نیست ،اشکال نداره پس!!! ✅عالم فرمود :ببین شمر هم# بی_انصافی کرد و بعد قتل کرد و امام حسین رو کشت! 🌀می‌بینید چطور یک عملی میشه سبک زندگی ؟!!!! 💟امروز فقط یک یادآوری ضروری و مهم داریم مجدد. باید ملکه بشه در ذهن این مفهوم. ⬅️ وقتي گفته ميشه سبک زندگي ، هايي هستند که دارند. البته سبک زندگي از اين عمومي تره!!! و ميتونه پيدا کردنه شما رو هم تعيين بکنه!!!! ولي غالبا در مورد سبک زندگي وقتي صحبت ميشه، ⬅️ انگار در مورد فرم صحبت ميشه،،حتی فرم غذا خوردن 🌀 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت56 چند روز از آن روز می گذشت... در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد ات
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد _اینقدر گریه نکن مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد _باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال _اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد ــ ا مهیا گریه نکن دختر مهیا را در آغوشش ڪشید _آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند مهیا گوشیش را برداشت _جانم مامان _پیش مریمم _سلامت باشی _هر چی .زرشک پلو _باشه ممنون گوشی را قطع کرد _مامانم سلام رسوند _سلامت باشه من پاشم چایی بیارم _باشه ولی بشینیم تو حیاط _هوا سرده _اشکال نداره _باشه مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت _بفرمایید مهیا خانم چایی بخور مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا _خب چه خبر _خبری بدتر از اتفاق امروز _میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم _باشه _رابطتت با مامانت بهتر شده _میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم _میتونی من مطمئنم با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد _وای شهاب اومدی به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد _سلام مهیا خانم _سلام مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت _راستی مریم جان _جانم داداش _در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست _آره داداش _ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش _واقعا ؟؟ _آره شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود _مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد _فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد _خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری _بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت _راستی مریم این داداشت کجا بود _ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد _جم کن بابا _عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود _اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه _بله برادر بنده پاسدار هستش _از قیافه خشنش میشه حدس زد _داداش به این نازی دارم میگی خشن _هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده _باشه گلم دم در با هم روبوسی کردن _راستی مهیا چادر الزامیه _ای بابا _غر نزن _باشه من برم ادامه.دارد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت56 #دلایل_روایی زنان کشتزار شمایند و هرگونه خواهید به کشتزار خود در آیید
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 وقتی زن باردار می شود شوهر باید او را احترام بیشتری کند علاوه بر احترامی که در درس های گذشته گفته شد ، زیرا خداوند متعال را احترام کرده است.❤️ خداوند متعال برای زن حامله ثواب مجاهد فی سبیل الله معین کرده و وعده آمرزش گناهان به او داده است. هنگامی که زن، باردار میشود رسالت الهی خویش را پذیرا گشته و امانت سنگین خدا بر دوش او گذاشته می‌شود و آماده بیدار خوابی ها تر و خشک کردن ها و ناله شنیدن ها می گردد. زن باردار گوهر نفیسی را در کانون سینه دارد ، که اشرف کائنات و برترین موجودات است. و درّ ثمینی را در صندوقچه رحم می پروراند که خدا تاج کرامت برسرش نهاده و به واسطه خلقت او به خود تبریک گفته و خویشتن را احسن الخالقین نامیده است اگر علم و صنعت تمدن و مهر و صفای جهان از برکت وجود انسان است زن باردار یک فرد از این انسان‌ها را در گنجینه سینه خود جایگزین کرده و آماده تحویل نموده است. زن باردار آماده می‌شود تا خانه ساکت و خاموش را به صدا و نوا درآورد مهرها و عاطفه های خفته را بیدار کند و لبان بسته و چهره‌های درهم کشیده را باز و خندان کند و کلبه افسرده و پژمرده را به جنب و جوش و تلاش خروش در آورد خلاصه زن باردار آماده می شود که کودکی به دنیا اورد تا شاعر و عارف شود ، پهلوان و سلحشور شود، عالم و دانشمند گردد، نویسنده و متفکر شود. کارگر یا صنعتگر شود، یا از همه بهتر کانونی برای زاییدن و به دنیا آوردن همه اینها باشد.😍 محبوب پیامبر خدا باشد . کودکی خوش زبان شیرین حرکات به نام دختر و خلاصه رسول خدا و رهبر اسلام انتظار دارد که دختران امتش مروارید هایی در صدف باشند و پسرانشان مردانگی واقعی را هدف. پس اگر مردی را که به زن باردار خود تندی و ترشروی کند، بی عاطفه و بی احساس بنامم مبالغه نیست، اگر بگوییم انسانیت و شعور ندارد مبالغه نیست . اگر بگوییم بویی از معارف اسلام نبرده و نسیم ایمان به مشامش نرسیده مبالغه نیست اکنون ببینیم خدای رحمان و خالق مهربان به زن باردار به چه دیده ای می نگرد و چگونه پاداشی به او میدهد؟ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت57 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_پنجاه_وهفتم #باردا
رسول خدا صلی الله علیه و آله به زوجه اش ام سلمه فرمود : زمانی که زن باردار شود، اجر و پاداش کسی را دارد که با جان و مالش در راه خدا جهاد می کند و زمانی که فرزندش را به دنیا بیاورد به او گفته می‌شود: خدا گناه تو را آمرزید (گذشته ها گذشت) کار و عمل از سر بگیر و زمانی که کودکش را شیر می دهد، خداوند متعال برای هر شیر دادنی ثواب آزاد کردن بنده‌ای از فرزندان اسماعیل را به او می‌دهد. ( بحار جلد ۱۰۳ صفحه ۲۵۲) چه اندازه کوتاه فکر و ساده اندیش است زنی که چنین مقام بلندی را با آهنگی تحقیرآمیز( خانه‌داری و بچه‌داری ) بنامد و کار کردن در اداره و کارخانه را بر این منصب شریف الهی ترجیح دهد یا حتی نخست وزیری و ریاست جمهوری مملکتی را از نخست وزیر ساختن و رئیس جمهور تربیت کردن، بهتر و بالاتر بداند . زنی که می‌تواند نخست وزیر کشوری شود اگر به تربیت کودکان خود بپردازد همه آنها را آماده نخست وزیری و مشاغلی مانند آن می کند و به جای یک فرد برجسته افراد برجسته به ملتش تحویل می‌دهد و نیروسازی می‌کند و این کاری است که بزرگ مردان جهان از انجام آن عاجزند. و صبر و مقاومت آن را ندارد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
انسان شناسی ۵۷.mp3
12.6M
📝 لطفاً یک قلم و کاغذ بردارید‼️ و بنویسید از صبح که از خواب برمی‌خیزید؛ فاصله‌ی هر یک ساعت را ( مثلا ۵ تا ۶ صبح ـ ۶ تا ۷ صبح ـ .... ۱۱ تا ۱۲ ظهر .... ۲۰ تا ۲۱ و ...) چگونه، برای چه هدفی، و با چه سطحی از علاقه و تمرکز می‌گذرانید؟ ▫️بعد از این تست، و شنیدن این پادکست، می‌توانید کمی اوضاع انسانیِ خود را چکاپ کنید! @Ostad_Shojae
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت56 📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان 🍒_______🍒_________🍒 💠حاج آ
📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان من یه مثالی بزنم 😊 🔻برای برخی از دانشجویان نخبه یک کلاس اخلاقی داشتیم خب با هم بحث میکردیم مباحث اخلاقی رو. بسیاری از اونها میگفتن مطالب برای ما تازه و تأثیرگذار بود و نگاه ما رو عوض کرد و عمییقتر کرد.👌 💠دوستان سر این مباحث گفتن این مباحث رو باید چیکار کنیم تدوین کنیم برای دانشگاه ها بشه یک درس اخلاق تازه ای⁉️ 🌀ما اومدیم حسابی که فکر کردیم دیدیم این درس اخلاقی که در دانشگاه مورد استقبال قرار میگیره باید در دوره راهنمایی به این افراد آموزش داده بشه و علاوه بر اینکه قابل آموزشه اصلا برای همون سن هست و عقب افتاده که اومده اینجا.😒 ⭕️ولی در مملکت ما یه نتیجه ای رو شما در آموزش عالی بگیرید بخواهید ببرید اینو تو آموزش و پرورش اجرا بکنید این یک امر تقریبا محالی هست😏 👈چون اصلا اتاق فکراشون با هم فرق میکنه. 🔻اینا یک سازی میزنن اونا یک ساز دیگه میزنن. ما در دانشگاه ها باید کسری های آموزش پرورش رو جبران کنیم❗️❗️ 🌀بنا هست که اتاق فکرهای برنامه ریزی محتوای آموزش و پرورش و آموزش عالی ان شاءالله یکی بشه و یک واحدهایی هم طراحی شده ولی متأسفانه وضع الان اینجوریه😔 ولی گفتن من باعث میشه حداقل یه برانگیختگی ایجاده بشه مطالبه عمومی افزایش پیدا بکنه😊 ما برای تربیت دینی فرزندانمون در مدرسه و دانشگاه ان شاءالله با هم برنامه ریزی بکنیم.‌👌✅ 💢گفتیم قبل از تربیت دینی باید زندگی کردن رو به بچه آموخت. زندگی کردن مدیریت خوشی ها و ناخوشی هاست.✅ 🌱ناخوشی هایی که فلسفه دارن و باید هم باشن و نحوه برخورد ما با اونها میتونه تلخی های زندگی رو کاهش بده👌 اما هیچگاه از بین نمیره. ❌ 👈گفتیم با این باور و روش شروع کنیم. ✔️اما بحث اینجا بود که به اون هفت سال اول کشید. 💢ما در اون هفت سال دوم وقتی میخواهیم خوشی ها رو به بچه نشون بدیم 🍃 و در کنارش ادب از بچه بخواهیم 🍃و دلم میخواد ها رو تضعیف کنیم و کنار بزنیم در چنین فضایی گفتیم قبلش باید در هفت سال اول ما به قدر کافی محبت به بچه کرده باشیم👌✅ 🌀تو هفت سال اول آزادی به بچه داده باشیم 👈 تا وقتی میاد تو هفت سال دوم میخواد با سختی ها مواجه بشه 🔻 یه وقت کم نیاره 🔻 یه وقت پس نزنه این فضاها رو 🔻و به راحتی بپذیره این تلخی های زندگی رو 🔻و ادب رو که یک مقدار ضابطه مند کردن خود هست و جلوگیری کردن از خودخواهی هاست.✅ 🌀حالا برسم به سوال شما که اگه بچه در هفت سال اول امیر باه لوس نمیشه⁉️ ما هیچ امر و نهیی نباید بکنیم⁉️ ⭕️ببینید این کلمه امیر منظور این نیست که بچه واقعا فرمانده باشه به صورت مطلق 💠بلکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در روایتی میفرماید: 🌱 فرزند تو تا هفت سال ریحانه ی توست.🌱 ریحانه رو آدم مواظبش میشه.😊 🔆 لطیفه. مراقبت بیشتر ازش میکنه.خودشو در اختیار او قرار میده.💞 〽️غرض اینه که در هفت سال اول شما امنیت خاطر و محبت و اون پناهگاه محکم خانوادگی رو برای بچه ایجاد کرده باشید. 🔷گاهی بعضی از پدر و مادرا خیلی از اوقات با بچه هاشون مدارا میکنن. ♨️با یکی دو سه تا دعوا تو برخی از بحران ها یه دفه ای بچه پشتوانه امنیتی خودش رو در خانواده از دست میده. 😔 🚫دروغگو میشه. 🚫بچه به سهولت به سمت پنهانکاری و دشمنی کردن میره. چون احساس دشمنی میکنه😠 🔻مثلا شما یک گلدونی داشته باشی برگاش به سمت آفتاب رفته باشه بعد که میپیچونیدش اینطرف گردن برگ رو نمیگیرین که بپیچونین.اون میشکنه.😊 میگذارید خودش آروم بر گرده.✅ 💠اگر میخواهید همه طرف گلدون پرورش پیدا کنه هر روز گلدون رو میچرخونین. شیوه ای داره برخورد کردن با ریحانه. با طناب که نمیشه بکشیش. ❌ 💢انتظاری که ما داریم اینه که بچه در کمال آرامش به هفت سال برسه و از دلم میخوادهای خودش هم نسبتا سیراب باشه.✅ 🔻ما بیایم زحمت بکشیم دلم میخوادهای بچه رو جهت بدیم بعد باهاش همراهی کنیم. بچه اطمینان خاطر داره که با پدر و مادرش جنگ و دعوا نداره. 💞😌 🌀از هفت سالگی پدر و مادر میگن خب حالا میخوایم از این به بعد برای دلم میخوادها برنامه بذاریم 💢احساس میکنه مثل یک بازی جدیده که شروع شده مثل یک فیلمی که صهیونیست هاخودشون ساخته بودن 🍃این احساس مسئولیت برای ترتبیت فرزند که نکات پیچیده ای هم نداره حتما باید باشه. ♨️مثلا اسیر شده بودن تو دست آلمانی ها این به بچه اش گفت این یه بازیه و بچه باورش شد و تاآخر هم به همین نحو پیش رفت. این نکته حکمت آمیز اون فیلم بود👌 🔅ما میتونیم بچه رو تو سخت ترین شرایط مدیریت کنیم ولی باید مواظب برداشت بچه باشیم. 💠همین بچه ای که بین یک تا هفت ساله اگر جلوی او به بچه ی دیگری محبت کردیم مهم اینه که اون ازین محبت چه برداشتی کرده.