eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕 امروزخودت روبازیبایی های محیط زندگیت درگیرکن لذت های زندگیت رو جدی بگیر هرروزکه دوباره بتونی آفتاب روببینی روزتوست روزتون پرازالطاف الهی 💞 @zendegiasheghane_ma
#سلامت دست خشک کن‌های برقی آلوده‌ترین نوع خشک کن‌ها هستند. دست خشک‌کن‌های برقی با به گردش درآوردن هوا در اماکن آلوده مثل بیمارستان‌ها و سرویس بهداشتی عمومی باعث " انتقال بیماری " میشوند 💞 @zendegiasheghane_ma
💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️ اصرار زیاد برای جلب محبت همسرت نداشته باش مخصوصا زمانی که وی عصبانی است بیشتر مراعات کنید. گاهی حال روحی او برای ابرازمحبت به شما مناسب نیست واصرار شماباعث مخالفت شدیدش می شود ✍یه خانم خوب موقعیت شناس خوبی هم هست شرایط روحی همسرش رو میسنجه😊😊 💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔰🔰 🔴 و را برای خودتون بررسی کنید ببینید الان این کاری که دارید انجام می دین خیره؟ شره؟ چجوریه ؟ 3⃣ سومین مرحله رشد در هر دوره و هست. 👈بعضی کار های ما ست 🤔 مثلا این خانم داره میره بیرون بگیم نکنه داره میره پشت سر من چیزی بگه این چیه سوء ظن و فکر منه . 👈یا ممکنه بگیم رفته شاید یه لیوان آب بیاره برام این میشه حسن فکر که دارم . 🔔 ما هر کاری که میخوایم بکنیم هر فکری که داریم میشه درونش هم حسن باشه هم سوء باشه و بروز کردنی باشه . در حُسن و سوء، بازم اون زاویه دیده وارد میشه ☎️ شما ببنید الان مثلا مادرتون با خواهرتون تلفنی حرف میزنن زنگ زدم به این اشغال بود، زنگ زدم به اونم اشغال بود فکر کنم تا میتونن دارن پشت سر من حرف میزنن . 👹 حالا شروع میکنم (شیطان )فکر کنم دارن درباره آشپزی من، دیشب اومدن خانه ما غذا شور شده بود کمی ،فکر کنم دارن این جوری میگن 😱 میشینی برای خودت با اون قوه که گفتیم داریم ظرف میشوری حواست نیست یه فیلم سینمایی رو دوره میکنی اینم همون جوریه برای خودت میبافی میبافی 📞 یدفعه گوشی زنگ میزنه میبینی خواهرته با توجه به حسن و سوء که داشتید باهاش برخورد میکنید باهاش سلام علیک میکنید که سلام کردنتون هم متفاوت میشود . 😤 یا مثلا همسرت دیر اومده تو ذهنت میگی معلوم نیست الان با دوستاش کجا داره خوش میگذرونه بعد میاد و شما با توجه به این سو و حُسنی که تو فکرت هست باهاش برخورد میکنی ، استقبال و بدرقه که تو نظم۱ گفتیم چی میشه ؟ خراب میشه . ❌خانم ها خیلی زحمت میکشن کار میکنن کار میکنن ولی استمرار ندارند❌ 😐 گفتیم اگر میخواید نتیجه بده امروز خوب باشی فردا خوب باشی پس فردا بد باشی شوهرت نمیگه دو روز خوب بوده میگه اصلا تعادل نداره میگه یه روز خوبه یه روز بده ولش کن کار خودمو میکنم. ☹️ داری زحمت میکشی ها میگی من دارم میرم کلاس این طوری میکنم اون طوری میکنم ولی یکدفعه چی میشی تابع شرایط و محیط ميشی 4⃣ چهارمین مرحله از هر دوره رشد و هست 👌 بحث‌ ابراز کردنی است. 👌در نظم ۱ تمرین تو خونه با رو داشتیم بدرقه داشتیم استقبال داشتیم . اینها همان بروزات ایمان و کفر است 🔒 مشکل اصلی خیییلی از بچه مذهبی ها خیلی از خانم ها تو این قسمت هست 🔰 ❌ما تعریف ایمان رو معمولا در زندگی هامون گم میکنیم . بیشتر سعی میکنیم باشیم. تلاش نمیکنیم ، کوشش نمیکنیم که ایمانمان کاملا از روی یا ایها الذین آمنوا باشه و را به دنبال داشته باشد و ابراز شود.❌ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
رمان #او_را نویسنده:خانم محدثه افشاری انتشار رمان #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد .این رمان حاصل تلاش یکی از اساتید کانال تنها مسیر است🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت30 🔹 #او_را ... ۳۰ دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو ب
💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️ 🔹 ... 31 کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم. خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود. خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم😏 دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم... -مرجان؟ مری؟ -هوم😴 -مرجان بلند شو،گشنمه،بریم صبحونه بخوریم... -ترنم جون اون عرشیا ولم کن،خوابم میاد -اوه اوه جون چه کسی روهم قسم دادی😒 بلندشو لوس نشو... -وای ترنم...بیخیال،بذار بخوابم -باشه،خودت خواستی.... لیوانو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم، -مرجان؟ -هووووممممم؟😖 -هنوز میخوای بخوابی؟ -اوهوم😢 -باشه بخواب... و آب لیوانو خالی کردم روش😂 مرجان مثل جن زده ها بلند شد نشست و با چشمای گشاد زل زد بهم😳 -مگه مرییییییییضیییییی؟😰 بیشعوووووررررر... خفت میکنم😠 زدم زیر خنده و همینجور که سمت در اتاق میدویدم داد زدم -تقصیر خودت بود😝😂 همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم به قصد کشت دنبالم میدوید دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هلم داد تو استخر😐 آب یخخخخخ بود، نمیتونستم تکون بخورم،تمام عضلاتم قفل کرده بود😣 فقط جیغ میزدم و فحشش میدادم اونم میخندید و میگفت -تقصیر خودت بود😝😂 تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمیخوردم،بدنم سر شده بود از سرما مرجان هم میخواست از دلم دربیاره،هم قیافمو که میدید خندش میگرفت😁 با اینکه از دستش حرصم گرفته بود،اما منم از خنده هاش خندم میگرفت... چقدر دلم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم...😢 "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕 🔹 ... ۳۲ دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم، از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود، اخلاقاش خوب بود دوستم داشت ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒 فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم! ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣 خودشم اینو فهمیده بود! فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی، رفتم تو فکر... برم؟ نرم؟ چی بپوشم؟ اصلا به مامانینا چی بگم؟ تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد... عرشیا بود😒 فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم،وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒 -الو...؟ -الو عزیزم... خوبی؟ -سلام.ممنون،تو چطوری؟ بهتری؟ -تا وقتی ترنمم کنارم باشه خوبم...💕 دلم برات تنگ شده خانومم... نمیخوای بیای پیشم؟😢 -عرشیا،ببخشید... خیلی سرم شلوغه، کلی درس دارم -ترنم... جون من!😉 پاشو بیا برات یه سورپرایز دارم نزن تو ذوقم... بیا دیگه گلم...لطفا😢 -پووووفففف... از دست تو عرشیا... از دست این زبون بازیات... اخه کار دارم! پس بیامم زود باید برگردما! -باشه خوشگل من... تو فقط بیا... خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم -نه نه،نمیخواد... خودم میام -باشه...😏 نمیام.... فقط تو پاشو بیا جون به سر کردی منو! -باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم فعلا👋 گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت... گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑 یه دوش گرفتم و حاضر شدم رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم. "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕 🔹 ... 33 رسیدم جلو در خونه عرشیا و زنگو زدم، یکم طول کشید تا درو باز کنه... با آسانسور رفتم بالا و دیدم در واحدش بازه. از جلوی در صداش زدم اما جواب نداد!! یکم ترسیدم اما آروم رفتم داخل، از راهرو کوتاه ورودی گذشتم و پیچیدم سمت راست که صدای دست زدن و جیغ و سوت ، باعث شد از ترس جیغ بزنم😨 عرشیا زود اومد طرفم و گفت -نترس عشششقم😉 خوش اومدی خانومم😍 با تعجب نگاهمو تو خونه چرخوندم، حدود ده،دوازده تا دختر و پسر اونجا بودن و خونه با بادکنک و شمع تزئین شده بود...🎈🎊🎉 یه کیک خوشگلم روی میز بود🎂 نگاهمو برگردوندم سمت عرشیا😳 -اینجا چه خبره؟؟ -هیچی خوشگلم... دوستامو جمع کردم تا بودن با عشقمو جشن بگیرم😉 -وای تو دیوونه ای عرشیا!! -میدونم دیوونه ی تو😉 یدفعه یکی از دوستاش گفت -بسه دیگه عرشیا😂 بعدا حسابی قربون صدقه هم میرید بذار با ما هم آشنا بشن عرشیا خندید و دستمو گرفت و برد دونه دونه دوستاشو بهم معرفی کرد. بعد از آشنایی با همه دور هم نشستیم و یکی هم مشغول بریدن کیک شد "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
این تدارک رو برای دوستای همسرم که مجردی اومده بودن خونه مون، انجام دادم. حتی خودم تو مراسم نبودم. ولی همسرم خییییییلی خوش حال شدن به خاطر کارهایی که انجام داده بودم.☺️ ✍باسلیقه و هنرمندانه آفرین برشما 💞 @zendegiasheghane_ma
سلام. منم با استفاده از مطالب کانال سعی کردم حی باشم. چند وقت پیش خواستم ست روسری و ساق بخرم دیدم گرون در میاد و خودم دست به کار شدم حتی چندتا هم فروختم با هزینه کم هم خودم لذت بردم هم دوستانم(آخه ارزونتر از بیرون ازم خریدن) همسری که کلی ذوق کرد😊 ✍ذوق هم داره این همسر هنرمند آفرین برشما 💞 @zendegiasheghane_ma