🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
✅نجات در راستگوییست
گاهی دو فرد از شدت عشق و علاقه و برای به هم رسیدن، از ابتدای خواستگاری تا شروع زندگی مشترک، به یکدیگر دروغ می گویند. اما با ورود به زیر یک سقف و بر ملا شدن حقایق هیچ راه نجاتی برای خود نمی بینند.
📕حضرت علی(علیه السلام) میفرماید:
نجات در راستگوییست.
📚غرر الحکم، ص ۲۱۹، ح ۴۳۲۹
💞 @zendegiasheghane_ma
خانم #اعلم👇👇
🔰برای استفاده خوب از فرصت ها:
1. برای کارهای مورد نظر ضرب الاجل قرار دهید.
2. چند کار را با هم سامان دهید.
3. موقع امتحان الهی اگر واکنش ما مثبت باشد یعنی فرصت سازی و اگر منفی باشد یعنی فرصت سوزی
4. گناه کردن سرعت گیر قوی برای فرصت هاست.
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظموهدف2
#جلسه1_قسمت8
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
2⃣ دومین مرحله رشد؛ بحث #خیر_و_شر هست.
#طیّب_و_خبیث تو بحث #دریافت_کردنی هستش.
👈این شش مرحله که نام می بریم همه ش باید توی هر دوره باشد و اولویت هم ندارند که بگیم اول باید این باشه دوم اون باشه.
🔔مثلا توی دوره جنینی، مادر تاثیرگذار هست، #لقمه ای که پدر میاره تاثیرگذار هست، #برخورد تاثیرگذارهست.
👌هر چیزی که ماتوی زندگی بعنوان یک انسان دریافت میکنیم، بحث طیّب وخبیثش باید مورد توجه قرار بگیره.
✅ شما شش مرحله رو باید ضربدر شش دوره بکنید.هرچیزی که توی این شش مرحله هست توی اون شش دوره هم بایدباشه وگر نه، رشد ناقص میشه.
👶 مثل اینکه جنین به لحاظ فیزیکی میگیم در این زمان مثلاً گوشت میشه،این زمان قلبش تشکیل میشه،این زمان مغزش تشکیل میشه،بعد چشماش تشکیل میشه،بعدضربان قلبش اینطوری میشه،دست و پاش اون طوری میشه؛
🌱دائم مرحله به مرحله رشد میکنه دیگه، اگر یکجا یه چیزی ناقص بشه میگن بچه مشکل داده، در یه مرحله رشد فیزیکیش مونده باشه میگن ناقص الخلقه هست. ❌
🍃ماهم توی دوره های رشد معنوی مون باید این مراحل را بگذرونیم.
📢 رشد یعنی رسیدن به تکامل؛ بالا رفتن؛ که در بحث معنویات هست.
👈ما خبیث وطیّب رو گفتیم
حالا خیرو شر.
🙈 مثلاً الآن مامیریم بیرون، دعواشده؛ ما بریم وسط معرکه چی میشه؟نریم
وایسیم کنار چی میشه؟!
✨این جا یه اختیاری تحت عنوان #انتخاب میاد وسط. ما تو خیر وشر اجازه انتخاب داریم
✅ اگر گزینه ی خیر رو انتخاب کنیم وارد خیر شدیم خودمون اختیار داریم کسی نیست ما رو مجبور کنه که برو وسط دعوا تو هم نصیبی ببر و در خدمت دیگران باشیم.
🤔 ممکنه خیر رسانی ات فوران کنه. جایی دعوا بشه خانم ها نمیریم وسط که ولی وقتی داری رد میشی یه سوره #ناس بخون رد بشو؛ شر ناس و وسوسه و این ها پایین بیاد. این کمترین کار رهگذریه که در مقابل یه دعوا میتونه انجام بده شما گزینه خیر رو که حب الخیر بود انتخاب کردی .
😡 حالا یکی میاد میگه هم محلی منو داری میزنی؟از باب تعصب میگه زنجیر و بر میداره و راننده تاکسی میاد وسط دعوا و میگه همکار منه و دعوا میشه و دیگه هیچی ضرب و شتم و حالا کار که بالا بگیره .
♦️پس خیر و شر #گزینههای_انتخابی زندگی ما هستند
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
c7389ae1dd2e3aa43386c3096d32669638e36573.mp3
10.35M
#فایل_صوتی
استاد #عباسی_ولدی
#مقایسه_همسر
مقایسه همسر خود باهمسر دیگران
👌پیشنهاد #دانلود
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💕🌟💕🌟💕🌟💕🌟💕🌟💕🌟 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت24 🔹 #او_را ... 24 تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد. -س
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت25
🔹 #او_را ... ۲۵
رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل.
😈یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم کرد:
-خوش اومدی بانوی من😍
دوست داشتم زودتر ولم کنه،دیگه از آغوش هیچ مردی لذت نمیبردم.
-ممنون،لهم کردی عرشیا!!
-ببخشید😂😂
از بس دوستت دارم...
خب خانومی بیا بشین ببینم...
کم پیدا شدی....
اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش!😕
آخر کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش،
- ترنم....
چیزی شده؟؟
چرا اینجوری میکنی؟😢
- چجوری؟؟؟
-عوض شدی!انگار حوصلمو نداری!
-نه!خوبم...
چیزی نشده...😒
-پس چته؟
-ببین عرشیا...
من همون روز اول گفتم ،این یه رابطه امتحانیه!
میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم!!
-ترنم؟؟؟
تموم کنی؟😢
شوخیت گرفته؟
چیو میخوای تموم کنی؟
زندگی منو؟
عمر منو؟؟
-لوس نشو عرشیا😒
مگه دختری؟؟
من نباشم،کسای دیگه هستن!!😏
-چی میگی؟؟چرا مزخرف میگی؟؟
کی هست؟
من جز تو کیو دارم؟؟😥
-بهرحال...
من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم!!
با چشمای پر از سوال و بغض زل زده بود بهم و هر لحظه دستمو محکم تر فشار میداد....😢
خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که سرشو گذاشت رو پام و شروع کرد گریه کردن!!!😳
شوکه شدم!!
دستمو گذاشتم رو سرش و گفتم
-پاشو بابا شوخی کردم😳
چرا اینجوری میکنی؟؟😒
مثل دخترا میمونی عرشیا😏
از اینکه یه مرد جلوم خودشو ضعیف نشون بده متنفرم!!😣
سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد...
چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس!!😭
-ترنم باورکن من بی تو میمیرم....
خودمو میکشم!!
قول بده هیچوقت تنهام نذاری!
به جون خودت جز تو کسیو ندارم...😭
-من نمیتونم این قول رو بهت بدم!!
من نمیتونم پابند تو بشم...😠
اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند...
سرشو گذاشت رو دستاش و گفت:
-ترنم خواهش میکنم.....
بلند شدم و پالتوم رو برداشتم،
داشتم میرفتم سمت در
که
عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد...
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت26
🔹 #او_را ... ۲۶
-برو اونور عرشیا...
درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️
-تو هیچ جا نمیری😠
-یعنی چی؟😠
برو درو باز کن!!
باید برم،
قرار دارم...
صداشو برد بالا
-با کی قرار داری⁉️😡
از ترس ته دلم خالی شد...😨
احساس کردم رنگ به روم نمونده،
اما نباید خودمو میباختم...
-با مرجان
-تو گفتی و منم باور کردم😡
میگم با کی قرار داری؟؟
-با مرجااااان....
میگم با مرجان...
-گوشیتو بده من😡
-میخوای چیکار؟؟؟
-هر حرفو باید چندبار بزنم؟؟؟😡
گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد.
بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش....
-گوشیمو بده😧
-برو بشین سر جات😡
تپش قلب شدید گرفته بودم...
حالم داشت بد میشد.
رفتم نشستم رو مبل
عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید!
ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست...
همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد،
چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد😠
بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید...😭
دوزانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش...
-ترنمم گریه نکن...😢
اخه چرا اذیتم میکنی؟؟
-دستاشو پس زدم و گفتم
-ولم کن....
بیشعور روانی!!😭
-ترنم من دوستت دارم...😢
-ولی من ندارممممم
ازت متنفرممممم
برو بمییییر😭
بازوهامو فشار داد و گفت
-باشه...
میخوای بری؟؟
-اره،پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟
کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت
-خداحافظ عشقم.....😢
سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون...
سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم...
حالم خیلی بد بود...
سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد...😭
خیلی تو اون چنددقیقه بهم فشار اومده بود...
نیم ساعتی تو همون حال بودم،
میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!!
تلو تلو میخورد‼️
داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد......❗️
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت27
🔹 #او_را ... 27
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳
بعد چنددقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو بلانکارد و بردن...
بدون معطلی افتادم دنبال آنبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم❗️
عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش....
دل تو دلم نبود...
به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون👨⚕
سریع رفتم پیشش
-ببخشید...
سلام
-سلام،بفرمایید؟؟!!
-این...
این...
این آقایی که الان بالاسرش بودید،
چشه؟
یعنی چیشده؟؟
مشکلش چیه؟؟😥
-شما با ایشون نسبتی دارید؟؟
تو چشمای دکتر زل زدم،
داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم،
که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم،گفت:
چرا قرص خورده؟؟؟
با تعجب گفتم:
-قرص😳⁉️
چه قرصی؟؟
-نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته!!
کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید!!
😨با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت:
-همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن،
چنددقیقه دیگه برید پیشش...
تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه😒
همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم...
هوا داشت تاریک میشد ،
نه میتونستم عرشیا رو تنها بذارم،
نه میتونستم دیر برم خونه😣
همش خودمو سرزنش میکردم...
اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی،برای چی باز خودتو گرفتار کردی😖
بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا،
تازه به هوش اومده بود.
سرم تو دستش بود...
بی رمق رو تخت افتاده بود.
با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد...😢
-چرا این کارو کردی؟
-تو چرا این کارو کردی؟؟😢
-عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه...
نباید خودتو اینقدر زود ببازی...
-پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟😏
کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم
-اولا رابطه من و سعید فرق داشت...
بعدشم من دخترم،
تو پسری!مردی مثلا!!
-اولا چه فرقی؟
یعنی من از اول بازیچت بودم؟😢
بعدشم مگه مردا احساس ندارن؟؟
-عرشیا...
من دیرم شده...
میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم؟؟
بابا و مامانم شاکی میشن...
روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد😭
-خیلی بی معرفتی...
برو....
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
درست کردن کفشهای نمدی برای دختر خواهرشوهر😍😍😍
✍بسیار زیباست هزاران افرین بر این بانوی هنرمند👌👌
💞 @zendegiasheghane_ma