18.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹
🌼شاد ترین رنگ را
🍁امروز به زندگی بزن
🌼اندیشهات سبز
🍁آسمان دلت آبی
🌼و قلب مهربانت طلایی
🍁زندگی زیباست
🌼اگر آن را به زیبایی رنگ بزنی
یکشنبه تون پر انرژی 🌼
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.💛🌅🌦🍂
نصف سال ۱۴۰۳ گذشت
امیدوارم
در نصف باقیمانده ی سال
خدا بهترین روزها و بهترین تقدیر
را برایتان رقم بزند...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
28.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنیر محلی ...
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناسپاسی عامل بدبختی...
استاد عباسمنش 👏❌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
پنج #تکنیک برای اینکه اعتماد به نفست بره بالا و حالت خوبه خوب بشه :
#تکنیک اول : توی قرار با ادما حتما اسمشونو چندین بار صدا کن چون رو مغزشون تاثیر قشنگی داره و وایب خوبی ازت میگیرن
#تکنیک دوم: برای ادما حد و مرز تایین کن و رفتارت با همه یکسان و یه جور نباشه چون صددرصد رفتارت با دوست صمیمت و یه دوست معمولی یا غریبه بایدددد متفاوت باشه!
#تکنیک سوم: ادمارو تشویق کن از درد یا ارزو هاشون برات بگن و یه شنونده خوب باش اونارو تشویق کن و حمایتشون کن.
#تکنیک چهارم: اعتماد به نفس داشته باش و از دیگران تعریف کن ! کسی که از هیچکی تعریف نمیکنه شک نکن مغرور و بی اعتماد به نفسه.
#تکنیک پنجم: به ظاهر و استایلتون برسین و مخصوصاً خوشبو باشین.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر انرژی باشین 🌸🌹
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
۱ مهر ۱۴۰۳
۱ مهر ۱۴۰۳
#سرگذشت
#منشی
#صبا
#پارت_دوم🌺
وقتی نسرین و نازنین متوجه ی قضیه شدند همون روز به امید انتقال دادند و شاید هم پیاز داغشو زیاد کرده وکف دست امید گذاشتند…..
از فردا زنگ زدنهای امید شروع شد…..راستش مامان و بابا نسبت به امید ذهن بازی داشتند و حتی اگه بابا گوشی رو برمیداشت و امید میگفت با صبا کار دارم بدون کنجکاوی گوشی رو میداد به من……….
خلاصه امید به هر بهانه ایی زنگ میزد و هر روز حدودا ۵-۱۰ دقیقه حرف میزد…..مثلا آمار استادها رو میگرفت یا کتاب معرفی میکرد و غیره……….،،،،،،،.
اون روزها من به امید هیچ حس خاصی نداشتم میدونید چرا؟؟؟حقیقتش امید رو مرد ارزوهام نمیدونستم،،آخه بابا از بچگی تو گوشم خونده بود که مرد زندگی کسی هست که بتونه یه زندگی برای همسرش بسازه که از زندگی قبلی یعنی مجردی دختر بهتر باشه……
به همین دلیل منتظر بودم یه پسری بیاد خواستگاریم که وضع مالیش بهتر از بابا باشه………….
امید از نظر سطح مالی از ما پایین تر بود ولی نکته ی مثبتش این بود که دندانپزشک بود و میشد روش حساب کرد که در اینده وضع مالی مناسب یا حتی بهتر از ما داشته باشه……
بگذریم……هر چی زمان میگذشت تماسهای امید بیشتر بیشتر میشد….چند ماهی با تلفنها ،،خودشو به من نزدیک کرد و بعد کم کم رفت و امد به خونمون شروع شد…..
رفت و امدش برام جای تعجب داشت ،،آخه هیچ وقت با مامانش اینا هم نمیومد حالا چی شده بود،،؟؟؟؟
امید هر بار که میومد خونمون نگاهش فقط بهمن بود،،جوری که انگار بار اولشه که منو میبینه…..یه جوری با اون چشمهای عسلیش بهم خیره میشد که مو روی تنم سیخ میشد…….
اون روزها با خودم میگفتم:یعنی امید عاشق شده؟؟؟؟نه باباااا….این همه سال نمیومد خونمون حالا به یکباره که متوجه شده آرش مزاحم تلفنی منه یهو عاشق شده؟؟؟نمیدونم……
در این گیر و دار یه روز بابا منو صدا زد و گفت:صبا!!دخترم!!؟؟یه لحظه تشریف بیار کارت دارم……………
گفتم چشم و به سرعت خودمو از اتاقم به پذیرایی رسوندم و گفتم:جانم بابا!!!!
بابا گفت:صبا جان!!!خودت میدونی که من هیچ وقت بهت امر و نهی نکردم و نمیکنم….تو خودت عاقلی و به اندازه ایی بزرگ شدی و میتونی تصمیم بگیری،،،،….
گفتم:مرسی بابا!!!!طوری شده؟؟؟؟
گفت:راستش این مدت ،متوجه ی رابطه ی جدی تو و امید شدم و اصلا حس خوبی ندارم…..
سرم پایین بود و گوش میکردم ،…..
بابا ادامه داد:بنظرم این رابطه به نفعت نیست چون تو باید درس بخونی و زمان مناسبی برای عشق و ازدواج نیست…..از طرفی من امید رو گزینه ی مناسبی برای تو نمیدونم ،،تو دختر منی و میدونم که لیاقتت بیشتر از ایناست…..
با تعجب گفتم:بابا!!!منو امید فقط یه دوستیم ،دوستی که از بچگی خانوادگی در ارتباط بودیم….گاهی تماس میگیره و صحبت میکنیم اما فقط در مورد مسائل درسی و دانشگاه و خانوادگی…..تا به حال هیچ حرف جدی در مورد عشق و ازدواج زده نشده…..
بابا گفت:بابایی!!!شاید قصد تو جدی نباشه اما من با توجه به رفتارهای امید مطمئنم که قصدش جدیه……صبا!!!لطفا دیگه جواب تماسهاشو نده تا متوجه بشه که هدف تو از این صحبتها و تحویل گرفتنها ازدواج نیست…..
گفتم:بابا!!!بی ادبی نباشه؟؟؟؟خب ما چندین ساله که رفت و امد داریم……
بابا گفت:نه بی ادبی نیست چون میدونم که هدف امید چیه…..تا چند ماه پیش حتی برای دعوتهایی که بابت ناهار و شام میکردیم هم نمیومد و درس داشت حالا چطور شد؟؟؟؟دخترم تو حرف منو گوش کن و گوشی رو جواب نده…..
گفتم:چشم بابا……
اون شب کلی باهم حرف زدیم و در نهایت با خودم گفتم:بهتره از امید دوری کنم تا ببینم رفتارش چه تغییری میکنه…..
از فردای اون شب هر وقت امید تماس گرفت به مامان یا بابا یا داداشم میگفتم تلفن رو جواب بدند و بهش بگند که من نیستم…….
ادامه دارد……
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
متأهلها ببینن...!
بد رفتاری با همسر رزق رو از بین میبره...
‹‹🌱››
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
مردی برای اصلاح به آرايشگاه رفت.
در بين كار گفتگوی جالبی بين آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت: من باور نمیكنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببينی مگر ميشود با وجود خدای مهربان، اينهمه مريضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چيزی نگفت و از مغازه بيرون رفت. به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد، مردی را در خيابان ديد با موهای ژوليده و كثيف. با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت میدانی به نظر من آرايشگرها وجود ندارند. مرد با تعجب گفت: چرا اين حرف را ميزنی؟
من اينجا هستم و همين الان موهای تو را مرتب كردم. مشتری با اعتراض گفت: پس چرا كسانی مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند؟
آرایشگر گفت: آرايشگرها وجود دارند، فقط مردم به ما مراجعه نمیكنند.
مشتری گفت: دقيقا همين است، خدا وجود دارد، فقط مردم به او مراجعه نمیكنند. برای همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن بزرگترین مشکل آدما اینه که توی بحثا... 👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۱ مهر ۱۴۰۳