eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
8.9هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 محمدحسین از دوران کودکی در بسیج فعالیت می کرد. بعضی شب ها که کارشان طول می کشید و دیر برمی گشتند، از پنجره بیرون را نگاه می کردم تا ببینم چه زمانی از مسجد می آیند. می دیدم محمدحسین ازدر که وارد شد، تا بخواهد از حیاط به درون خانه بیاید، نوحه می خواند و یا زهرا (ع) یا حسین (ع) می گوید. این پسر عشق عجیبی به اهل بیت (ع) داشت در هیئت ها و مراسم مذهبی خادمی می کرد و غذا می پخت، اما وقتی کمی از این غذا را به خودش می دادند، حین راه همان را هم به مستمندی می داد و برای خودش چیزی نمی ماند،همین دل پاک و ارادتش به اهل بیت (ع) بود که او را به مقام شهادت رساند. پدر شهید محمد حسین مرادی 😍 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خورش سیر قلیه .... آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Amin Rostami - Cheshmaye Meshkit.mp3
7.63M
🎻 😍 🎙 🌱 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 پدرومادعلیرضاهم فهمیدن دلداریم میدادن ولی من اروم نمیشدم انقدرخودم روزدم که مادرش دستام روگرفت میگفت مهسانکن توتازه جراحی کردی ازبیمارستان امدی حالت بدمیشه..گفتم اگرپسرتون آدم بودمن روتواین وضعیت ول نمی‌کردبره دنبال خوش گذرونیش..داشتم دق میکردم فرداش زنگزدم به داداشم گفتم بیاکارت دارم وقتی امددید دارم گریه میکنم گفت چی شده که جریان روبراش تعریف کردم..گفت غصه نخوربذار بیادشایدجریان اون چیزی که توفکرمیکنی نیست..گفتم من بچه نیستم همتونم میدونیدعلیرضاتنهاسفرنرفته حتمابادوست دخترش رفته..خلاصه بعداز دوروزعلیرضاازسفربرگشت..بعدازدوروزکه علیرضاامدخونه داداشمم خونمون بودتاداداشم رودیدترسیددست پاش روگم کرده بودالکی هی میرفت داداشم صداش کردگفت بیابشین کارت دارم خودش انگارفهمیده بودجریان ازچه قراره قبل داداشم من گفتم چرابامن اینکارروکردی مگه چکارت کرده بودم که تواین شرایط ول کردی رفتی دنبال خوش گذرونیت گفت مهساببخشیدمیدونم اشتباه کردم... ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌"دکتر انوشه" یه جمله ی خیلی قشنگ داره که میگه؛ مهم نیست یه مار چندبار پوست میندازه مهم اینه از اول تا آخر همون ماره ... کسی که ذاتش رو بهت نشون داد و بهت بدی کرد شک نکن بازم میکنه ...! ‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 📗آقای قرائتی نقل کرد: روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد: ▫️ روزی شخص ثروتمندی یک من انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سرکاری که داشت رفت. ▪️ عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم، همسرش با خنده گفت: ▫️ من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود…! ▪️ مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟ زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را! مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!! ▫️ الان هم داری می خندی، جالب است…!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. ▪️ همسرش که از  رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. ▫️ به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد. ▪️ سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: ▫️ می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود. ▪️ معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد. ▫️ مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش  برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بی جواب و بی خبر!؟ ▪️ مرد در جواب همسرش گفت: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. ▫️ همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم. ▪️ در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست! جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام چگونه انتظار▫️ داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد. ▪️ امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. ▫️ ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند. ✅از الان بفکر فردای مان باشیم. 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ چیز در جهان جلودار قدرت و اراده الهی نیست و جای خوشحالی داره که خدا با تموم عظمتش وعده داده که هر کسی‌ بهش توکل کنه، بهترین پشتوانه برای اون آدم، خواهد بود ... پس به خدا توکل کن و خودتو بهش بسپار ...👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دستکش رو از بافتهایه کهنه یا تدی بدوز ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما برای لعاب دار شدن خورشت هاتون از چی استفاده میکنید؟ ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 علیرضا گفت من بادوستم دوروزرفتم شمال میدونستم اگربهت بگم ناراحت میشی ولی قول میدم دیگه تکرارنشه..میدونستم داره دروغ میگه ولی اون زمان بخاطربابام نمیتونستم حرفی بزنم..گفتم لابدمجردی رفته ولش کن واین موضوع روکش ندادم چندماه گذشت ولی من همچنان به رفتارعلیرضا مشکوک بودم حسم بهم میگفت داره خیانت میکنه..تایه باربه بهانه ی اینکه گوشیم شارژ نداره گوشیش روگرفتم سریع رفتم تومخاطبینش شروع کردم به چک کردن یه شماره ای روبه اسم سامان سیوکرده بودکه بنظرم مشکوک میزد.شماره روحفظ کردم سیوش کردم توگوشیم ایدی تلگرامش چک کردم دیدم مال یه دختر شاید باورتون نشه ولی باز اهمیت ندادم گفتم بیخیال وگذشتم تا اینکه بعدازچندوقت دوباره گفت:با چند تا از دوستام مجردی میخوایم بریم جاده الموت..گفتم باشه بروخوش بگذره..چندساعت ازرفتنش گذشته بودکه بهش زنگ زدم خیلی عادی گفت وای مهساجات خالی امدیم یه جای باصفای که نگوحتمادفعه بعدبیام باخودم میارمت گفتم خوش بگذره گوشی روقطع کردم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کلماتی استفاده کنید تا احساس بهتری رو به دیگران و به خودتون بدین... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---