eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.5هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
8.9هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آواز زیبا و دلنشین🌸🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💓 ❣اینکه میگویید زن ها پیچیده اند گاهی هم بهانه گیر،کاملا قبول دارم اما کافی است به همین زن پیچیده 😘دوستت دارم هایت را مانند وعده های دارویی سر ساعت به خوردش بدهید. بعد بنشینید ببینید این دارو چه اثر معجزه آسایی دارد آنگاه دیگر پیچیدگی ای در کار نیست. 👸زلال، شفاف، معلوم و ساده میشود بدون ذره ای ابهام و بهانه 🌷اگر در زن پیچیدگی زیادی میبینید بدانید خیلی وقت است داروی تقویتی "دوستت دارم" را از او دریغ کرده اید... 🥀 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. الهی مبتلا بشید به خوشبختی حال خوب خندیدن از ته دل و آرامش ابدی ..🤍🍂 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Masoud Sadeghloo - Hamaro Javab Kardam.mp3
6.63M
🎻 ✨ 🎙 💞 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 اخرشب مامانم اومد پیشم گفت رعنا مجبوری یه مدت بری پیش عمه ات روستاتاپدرت یه کم اروم بشه وحالش بهترشه..بااینکه ازبچگی دلخوشی ازعمه افاق نداشتم ومیدونیستم خیلی بداخلاقه ولی قبول کردم گفتم باشه میرم..فردا صبح زودباکمک مامانم وسایلم روجمع کردم وقرارشدعموم من روببره روستا،،موقع خداحافظی رفتم پیش پدرم ولی اصلامحلم ندادوگفت ازجلوی چشمام دورشو..من دختری به نام رعنادیگه ندارم..مامانم روتوبغض وگریه بوس کردم ازخونه پدریم خداحافظی کردم.نمیدونستم دست تقدیر تواون روستاچه سرنوشتی روبرام رقم زده..بعدازنپذیرفتن پدرم مجبورشدم برم پیش عمه ام،عموم امددنبالم ومن باگریه ازمادرم خداحافظی کردم..تو راه عموم خیلی دلداریم میداد..میگفت به پدرت حق بده درعرض چندماه هم دخترش روازدست داده هم سلامتیش وگم شدن توام که داغونش کرد..مطمئن هستم یه مدت که بگذره خودش پشیمون میشه ومیاددنبالت... ادامه ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر شما درونتون رو ساکت کنید از صدای بد ، تازه صداهای معنوی را میشنوید ... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند هایی که خانم ها باید بلد باشن ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهکار جدید برای پخت برنج در سه سوت😍😚😚 ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 خلاصه بعدازچندساعت رسیدیم ده،مسیر روستا طوری بودکه حتما بایدازیه روستای بزرگ عبورمیکردی تابه روستای پدریم که کوچیکتربودمیرسیدم این دوتاروستابه وسیله ی یه رودخانه ازهم جداشده بودن..توروستای اولی همه عموم رومیشناختن وباخانواده پدریم اشنابودن وبادیدن ماشین عموم براش دست بلندمیکردن..کلامحیط کوچیکی بودواهالیه دوتاروستاباهم اشنابودن،،وقتی رسیدیم خونه ی عمه افاقم درحیاط بازبود..عموم‌عمه‌ام‌ روصداکردوهمزمان واردشدیم..عمه ام ازاتاق امدبیرون وبادیدن عموم خوش امدبهش گفت وبه استقبالش امد..انگارمن رونمیدید وتمام تعارف وقربون صدقه رفتنش برای عموم بود..سعی میکردم به روی خودم نیارم که متوجه بی محلیش شدم..عموم هم فهمیده بودولی چیزی نمیگفت..بعدازخوردن ناهارویه استراحت کوتاه عموم سفارش من روبه عمه ام کردبرگشت..بارفتن عموم غم بزرگی به دلم نشست.حس تنهای وغربت میکردم،داشتم دورشدن ماشینش روباحسرت نگاه میکردم که عمه ام موهام روازپشت کشیدوکشوندم گوشه ی حیاط... ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی منت عشق بدیم به آدما و مطمئن باشین یک جایی که فکرشو نمیکردین بهتون برمیگرده:)❤️👌 ‌‎‌‌‌‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ‹‹ تکنولوژی فکر ›› ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ...!!! 🌱ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. 🌱بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ باورها و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎﺷﯿم! 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---