#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_صد_بیست_هشت🌺
سعیدگفت من نامزدیم روبهم زدم چون بانازی اصلاسازش نداشتم واین چندماه همش دعواواختلاف داشتیم..من کنار نازی دنبال یکی بودم با خصوصیات اخلاقی تو..ولی هیچ کدوم رونازی نداشت وبعدازچندماه مجبورشدیمازهم جدابشیم.میخوام خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم ومادرم بعدازتجربه ی این چندماه اختلاف ودعوابادخترخواهرش کوتاه امده ومیگه من دیگه توزندگیت دخالتی ندارم..تودلم غوغا بود دوست داشتم ازخوشحالی جیغ بزنم باورم نمیشد سعیدی که من عاشقش بودم دوباره برگشته باشه...بعدازشنیدن حرفهای سعید ازخوشحالی میخواستم گریه کنم.گفت رعنامن نمیتونم بی توزندگی کنم..لطفا درخواست ازدواجم روقبول کن،دو تا حلقه از داشبورد ماشین دراورد گفت لطفا دستت کن به زودی همه چی رورسمی میکنم..دیگه نتونستم جلوی خودم روبگیرم زدم زیرگریه..اون روزبهترین روز زندگیم بود..خانواده من درجریان خواستگاریه مجدد سعیدبودن و مخالفتی نداشتن ولی پدرم نظرش عوض نشده بود و میگفت کوچکترین کمکی بهت نمیکنم وخودت باید جهیزیه ات روتهیه کنی..بودن سعید کنارم ازهمه چی برام مهمتر بود به خواست خود سعیدمایه نامزدیه خانوادگی گرفتیم ویه عقدمحضری کردیم.....
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---