#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_صد_سه🌺
باگفتن این حرف بی بی یادحرف رویاافتادم که اگربری بادامادحرف بزنی باید قبول کنی زنش بشی..ازترسم سریع گفتم نه من حرف خصوصی ندارم.اقا مجیدپسرخیلی خوبی هستن دراین شکی نیست ولی من به عمه ام گفتم فعلا قصدازدواج ندارم..بی بی گفت یعنی جوابت به ما نه هست ،،اروم گفتم بله،عمه افاق گفت پاشوبروچای بیار..ولی بی بی گفت دست شمادرنکنه وبامجیدبلندشدن..موقع خداحافظی بی بی گفت اگرتاچندروزاینده نظرتون عوض شدبهمون خبربدید..خلاصه بعدازرفتن مجیدوبی بی یه نفس راحت کشیدم،یکدفعه یادسعیدافتادم گوشیم روچک کردم پیام داده بودنرسیدی
نوشتم رسیدم یادم رفت بهت بگم
سعیدسریع جواب داد یادت رفت..یا اقا مجید اونجاتشریف داشتن،اولش یه کم ازحرفش جاخوردم ولی بعدش فهمیدم کاررویاست..گفتم من خبرنداشتم که امدن ولی تموم شد
چندروزی ازجریان خواستگاریه،،مجیدگذشته بودکه بازسرکله ی یه خواسنگاردیگه پیداشده..به سعیدگفتم اگرقصدت ازدواجه زودتراقدام کن تاعمه به زورشوهرم نداده...
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---