#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_صد_هجده🌺
بعدازحرف پدرم انگاریه پارچ اب یخ ریختن روم...دوستداشتم زمین دهن بازکنه من برم توش،،مامانم طفلک بدترازمن بود
بابای سعیدباحرف بابام گفت این چه حرفیه میزنید..مگه رعناخانم چکارکرده!نگاه من وسعیدبهم بودوهردومون میترسیدیم که بابام ازگذشته حرفی نزنه.داداشم پیش دستی کرد گفت پدرم حالش خوب نیست ویه کم ازدست رعنا دلخوره..چون قراربود رعنا با پسرعموم ازدواج کنه..ولی مخالفت کرد.وبین پدرم وعموم یه کم اختلاف به وجودامده..وهمین باعث ناراحتیه پدرم از دست رعناشده..اون لحظه دوستداشتم دستهای داداشم روببوسم و پدرمم بعد از حرف داداشم دیگه حرفی نزد.هرچند معلوم بودمادرسعیدحرف داداشم روباورنکرده ..اون شب حرف خاصی دیگه زده نشدومادرسعیدبرای شناخت بیشتردوتاخانواده وقت خواست..سعید و خانواده اش رفتن روستا ..انقدرازدست پدرم ناراحت بودم که رفتم تواتاق شروع کردم گریه کردن احساس سرشکستگی میکردم....
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
۲۱ دی