#سرگذشت
#مهسا
#پارت_هشتاد_سه🌺
درد دستم امانم روبریده بود..هرلحظه ورم دستم بیشترمیشدهرچی یخ میذاشتم فایده نداشت..رفتم خونه ی بابام ولی اخرشب برگشتم خونه که قرص بردارم دیدم علیرضابیخیال رومبل لم داده گفت چیه میخوای طلاق بگیری بروبگیر..گفتم حتمامنتظربودم توبهم بگی زدی دستم روناقص کردی پروهم هستی..گفت بدتراین بایدبه سرت میاوردم..از لج علیرضافرداصبحش رفتم پزشک قانونی نامه گرفتم ازش شکایت کردم..بابام هرچی گفت مهساکوتاه بیاگفتم نه بایدبراش پرونده تشکیل بدم این پرو..انگشتم رونمیتونستم خم کنم وقتی ازش عکس گرفتم دکترگفت این انگشتت ازکارافتاده وتااخرعمرت همینجوره دیگه نمیتونی خمش کنی..چقدر گریه کردم..شب وروز علیرضارونفرین میکردم ده روزبود خونه ی بابام بودم ولی یه بارهم مادرعلیرضا زنگ نزدحالم روبپرسه..گذشت تایه شب علیرضابایه جعبه شیرینی امددنبالم گفت میبرمت..دکتر هرکاری لازم باشه برات انجام میدم وبازمن روخرکردبرگشتیم سرخونه زندگیم..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---