eitaa logo
زندگی شیرین🌱
52.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا تا یک زمان امـروز خوش باشیم در خلوت کـه در عـالم نمی‌دانـد کسی احـوال فـردا را عصر بخیر ☕️ 🌻 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🍂🍂 ماسال زیبا _ پاییز ریبا 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار جمله که برکت رو از بین میبره... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Reza-Malekzadeh-Ashegh-Ke-Bashi-320.mp3
7.52M
🎻 ♥️ 🎙 💫 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
👌👌یک نکته بسیااار کلیدی 🔰اشتباهات کودک، را برای همسرتان در حضور کودک بازگو نکنید. ✍🏻بازگویی و تعریف کردن اشتباهات، اشتباهی است که شما مرتکب میشوید. و مهر تاییدی بر رفتارهای اوست که سبب جسارت کودک برای تکرار آن رفتار یا حرف میشود و باعث تثبیت آن رفتار میشود. 🔺تنبیه (جلوگیری از تنبیه فیزیکی ) لفظی و مودبانه باشه یا محروم کردن از چیزی که دوست داره . و باید دو نفری انجام شود کودک + یک والد ( پدر یا مادر) بدون گزارش به والد دیگر . 🔺کودک احساس میکند والدینش دوستش ندارند و در محیط خانه احساس ناامنی میکند. 🔺وقتی پدر می آید، فرزند علاقه مند است که با پدرش ارتباط برقرار کند و با هم بازی کنند ولی شما با بازگویی اشتباهات کودک سبب تخریب رابطه پدر-فرزندی میشوید، که گاهی متاسفانه پدر به دلیل خستگی کودک را تنبیه میکند به جای بازی و شادی. ‼️همچنین همسرتان به امید زندگی و خانواده به خانه می آید نه برای تنبیه و دعوا و... پس محیط خانه را برای ورود همسرتان متشنج نکنید. در مورد رفتارهای کودک و صحبت در روشهای تربیتی، در اتاق جداگانه بدون حضور کودک، با همسرتان حرف بزنید. ⛔️بازگوکردن اشتباهات، آموزش خبرچینی به کودکان است... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهر ماهی ها چجور آدمایی هستن بیاید با شعر بهشون تبریک بگید اینجوری قشنگ تره❤️ تبریک به شیرین سخن ارشد پائیز فرزند متین و مهربان، مهر دل انگیز محبوب ترین خلقت دستان خدایی آرامش و شادی شود از قلب تو لبریز 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 از هر نظر آماده شدم و بعد به امید زنگ زدم که حتما شب رو بیاد خونه…… وقتی زنگ واحد رو زد باز نکردم تا خودش با کلید در رو باز کنه و سوپرایز بشه….. مجبور شد با کلید باز کرد و وارد شد و با دیدن من متعجب گفت:چه خبره؟؟؟نکنه تولدی و سالگردی چیزیه که یادم رفته؟؟؟؟ گفتم:نه عزیزم!!برای تو به خودم رسیدم….. امید گفت:سر پیری و معرکه گیری؟؟؟ گفتم:مگه من پیرم؟؟؟من فقط ۲۸سالمه….الان توی این سن دخترا حتی ازدواج هم نکردند…………… امید یه پوز خند زد و لباسهاشو عوض کرد و رفت اتاق خواب و روی تخت دراز کشید…. پوزخندی که زد تا عمق وجودمو سوزوند و دنبالش رفتم وگفتم:الان اینجا چی برات خنده دار بود؟؟؟ریخت و قیافه ام یا لباسم؟؟یا حرفم؟؟؟؟ جوابمو نداد و سرشو کرد زیر پتو….. عصبی گفتم:امید !!!یعنی اینقدر ازم سرد شدی؟؟؟من این همه به خودم رسیدم بخاطر تو،…. حتی سرشو بیرون نیاورد و زیر پتو گفت:اره…..خوشگل شدی….مرسی….دستت درد نکنه….. درسته که صورتشو نمیدیدم اما تصور کردم که این حرفهارو با پوزخند و دهن کجی گفت….. گفتم:امید!!!!همین…..!!!! سرشو اورد بیرون و عصبی با صدای بلند گفت:وااااای…ول کن دیگه…..نصف شبی گیر دادی هاااااا…… با این‌حرفش خیلی ناراحت شدم و برای اولین بار به حالت قهر و لج رفتم دوش گرفتم تا ارایش و شینیونم پاک بشه و بعد گرفتم و خوابیدم….. بعداز اون شب تا یک هفته باهاش قهر بودم…..اصلا عادت نداشتم به قهر و لجبازی و غیره ولی واقعا دلم شکسته بودو ناراحت بودم…….اما امید اصلا متوجه ی قهرم نشدچون واقعا براش مهم نبودم………. چند هفته که گذشت دوباره محبتهاش گل کرد و چپ و راست قربون صدقه ام رفت…..از این توجهش خیلی خوشحال شدم….. این محبتها و مهربونیهاش ده روز طول کشید تا اینکه یه شب که مونده بود مطب تا به مریضهایی که از قبل وقت رزرو کردند رو راه بیندازه و من تصور میکردم شاید شب رو هم نیاداومد خونه…… اون شب ساعت ۱۱ خوابیدم……نمیدونم ساعت چند بود که با صدای بسته شدن در از خواب بیدار شدم و رفتم توی هال و با دیدن امید گفتم:اومدی عزیزم!!؟؟؟ امید گفت:خداروشکر که بیداری،،یه کار مهم باهات دارم……. گفتم:بگو ،میشنوم….. دستمو با محبت گرفت و روی مبل نشستیم و گفت:عشقم!!من میدونم که تو و بابات خیلی حمایتم کردید و از هر نظر با من کنار اومدید و خدایی شرمنده ی این همه محبتتون هستم………….. با لبخند گفتم:این حرفها چیه که میزنی؟؟؟خدایی نکرده طوری شده؟؟؟ امید سرشو انداخت پایین و گفت:باور کن خجالت میکشم بگم اما واقعیتش اینکه فرزاد چند وقت پیش ازم پول خواست تا چند ماه دیگه بهم برگردونه ،،،خواستم ازت اجازه بگیرم و از حساب مشترکمون ۳۰۰میلیون تومان بهش قرض بدم البته تا ۲-۳ماهه برمیگردونه و من دوباره واریز میکنم به حسابمون…… حرفش که تموم شد سرشو بلند کرد و با دلهره به چشمهام زل زد و منتظر جوابم شد….. با مهربونی با خوشحالی گفتم:امید این چه حرفیه؟؟اون پول مال هر جفتمونه…..اصلا همشو بردار…..مگه منو تو داریم؟؟؟؟؟ اینو که گفتم خیلی خوشحال شد تا یکماه حال دل منو امید خوب بود اما بعد از یکماه دوباره بی توجهیهاش شروع شد…..همش اخمو و عصبانی بود…..در هفته ۱-۲روز خونه نمیومد و اگه هم خونه بود همش سرش توی گوشی بود…… ادامه دارد….. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکر و حیله نسبت به کسی به تو اعتماد کرده است مساوی با کفر است... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس کی بودی تو....😍💞 بفرس برا عزیزترین فرد زندگیت ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 امید بقدری عصبانی و بد اخلاق شده بود که منو بچه ها جرأت نداشتیم بهش نزدیک بشیم آخه سر هیچ و‌پوچ دعوا راه می انداخت و حتی یک بار برای اولین بار کتکم زد….. کتک خوردنمو سعی کردم از خانواده ام مخفی کنم اما یه روز که مامان خونمون بود شقایق بهش گفت…. اون لحظه مامان یهو‌ به من خیره شد تا حرفی بزنم که بغضم ترکید و زار زار گریه کردم و همه چی رو به مامان تعریف کردم….. مامان گفت:شک نکن که امید جای دیگه سرش گرمه و بهت خیانت میکنه….. با این حرف مامان دنیا دور سرم چرخید،اصلا فکرم به این موضوع نمیرسید و به امید اعتماد کامل داشتم و از طرفی هیچ وقت دور و اطرافم ندیده و نشنیده بودم و تصور میکردم این چیزا فقط برای فیلمها و داستانهاست….. بعداز حرف مامان توی رفتار امید بیشتر دقت کردم….یه شب که دیروقت اومد خونه و خوابید با ترس و لرز و استرس شدید ،انگشتشو گذاشتم روی گوشیش و رمزش باز شد….. سریع دویدم سمت سرویس بهداشتی و محتویات گوشی رو بررسی کردم…..هیچ پیامی داخل گوشی نبود حتی تماسی هم از فرزاد نداشت…..یه نفس راحتی کشیدم و خواستم برگردم داخل اتاق که یهو به ذهنم رسید تا گالریشو هم چک کنم….. دقیقا آخرین عکس ،عکس ثریا منشی امید بود……….مو روی تنم سیخ شد….عکس ثریا بدون بلوز و حجاب کاملی نداشت و البته داخل یه خونه……این عکس توی گوشی امید چیکار میکرد..؟؟؟؟بیشتر دقت کردم و‌دیدم عکس سلفیه و گوشه ی عکس پشت امید هم هست که بسمت اشپزخونه داره میره….. شوکه شده بودم و بزور روی پاهام وایستاده بودم……. هر ان امکان داشت بیفتم….تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد …… حالم خیلی بد شد اما بزور خودم به گوشیم رسوندم و شماره ی منشی رو ازش در اوردم و با گوشی امید شماره رو نوشتم و دیدم شماره ی ثریا به اسم فرزاد سیو شده…………… تازه فهمیدم که اون همه فرزاد فرزاد کردنش همین ثریا بوده و منه احمق فکر میکردم واقعا با فرزاد شبهارو میمونه….. با عصبانیت رفتم سمت اتاق و به شدت تکونش دادم….. چشمهاشو باز کرد تا حرفی بهم بزنه که گفتم:امید تو چه غلطی کردی؟؟؟خاک تو سرت….خاک تو سر من احمق….. امید تا گوشی رو دستم دید ازم قاپید و گفت:تو بیخود کردی رفتی سر گوشی من….. با داد و گریه و عصبی در حالیکه دستم و صدام میلرزید گفتم:کثافت!!بجای اینکه خجالت بکشی جواب منو میدی؟؟؟ بعد مثل دیوونه ها شروع کردم محکم به سر و صورتم زدن…امید سریع لباس پوشید و با عجله از خونه رفت بیرون….. فقط خدا میدونه که چی بهم گذشت….هزار تا پیام نفرین برای ثریا فرستادم…..هزار بار بهش زنگ زدم اما ثریا نه جواب پیام رو داد و نه جواب تماسهامو…… شب تا صبح بیدار موندم و گریه کردم و زندگیمو از گذشته تا حال مرور کردم….. صبح که شد رفتم ساختمون پزشکان….اما امید تمام وقتهاشو کنسل کرده بود و در مطبش هم بسته بود….. از تک تک مطبها درباره ی ثریا پرسیدم و بالاخره یکیشون ادرس خونشو بهم داد……رفتم خونشون….. مامانش در رو باز کرد و گفت:اینجا زندگی نمیکنه و کاراش هم به من مربوط نیست…….. برگشتم مطب و به همون منشی با گریه و التماس گفتم:آدرس دیگه ایی نداری…؟؟؟اونجا خونه ی مامانش بود….. اون دختر دلش برام سوخت و گفت:فقط یه بار ثریا گفت که دکتر براش یه خونه توی خیابون فلان گرفته….. تشکر کردم و سریع رفتم فلان خیابون….کار سختی بود پیدا کردنش پس زنگ زدم مامان تا بره پیش بچه ها……… شروع کردم با هزار بدبختی به پرس و‌جو تا بالاخره پیداش کردم…… ادامه دارد….. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|بفرست برای بهترین ها 🤚😍| حال دلت خوش عزیزم:) 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---