eitaa logo
زندگی شیرین🌱
52.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهار چیز اگر در خانه‌ای بیاید از آن خانه می‌رود! 🌟استاد رفیعی 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یه ترفند عالی اینکه دیگه سیر خراب نشه خشک پوکم نمیشه 😍 ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند خانه داری ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 حکایت "ای کاش این هم بگذرد" روزی ملانصرالدین در بازار به جمعی از مردم رسید که دور یک مرد دانا جمع شده بودند. ملا کنجکاو شد و پرسید: «چه چیزی این‌قدر جالب است که همه دورش جمع شده‌اند؟» مرد دانا رو به ملا کرد و گفت: «من یک جمله طلایی دارم که می‌تواند در تمام شرایط زندگی به شما کمک کند؛ چه در شادی و چه در غم!» ملا با تعجب گفت: «چه جمله‌ای؟ بگو ببینم به چه دردی می‌خورد!» مرد دانا گفت: «این جمله را همیشه به یاد داشته باش: ای کاش این هم بگذرد.» ملا کمی فکر کرد و خندید. گفت: «این جمله واقعاً عمیق است! چون وقتی در خوشی هستیم، یادمان می‌آورد که باید قدر لحظه‌ها را بدانیم و مغرور نشویم. و وقتی در سختی هستیم، به ما امید می‌دهد که این سختی هم تمام خواهد شد.» از آن روز به بعد، ملا همیشه این جمله را با خود داشت و هر وقت کسی در شادی یا غم بود، به او می‌گفت: ای کاش این هم بگذرد. 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
38.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرغ ترش رامسری .. آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌺 نمیدونم چرا اونشب اونجور تو صورتش غم موج میزد با بغض گفت خدا دعاهامو جواب داد و بهم دختر نداد ولی ای کاش تو هم نبودی.میدونم بهت چی میگذره ولی رسم روزگار همین بوده خود منو نه سالگی دادن به آقابزرگت چون میگفتن بدشگـونم دختر یعنی مکافات.ناراحتی اونشب تو صورت زیور خاتون موج میزد، ساعتی کنارم نشست و دوتایی چایی خوردیم، اون از قدیم ها میگفت و من انگار دنیارو بهم داده بودن! از خوشحالی که باهام هم کلام شده تو دلم قند آب میشد خیره به صورتش بودم شاید بهش شباهت داشتم صورتم پر مو بود سیبیل و ابروهای پر پشت پیوندی زیر گونه هام مو داشت و همیشه پسر عموها مسخره ام میکردند و ساعتها میخندیدن، بهم میگفتن دختر سیبیلو..چشم هام مشکی و درشت بود، بینی ظریفی داشتم که خیلی به بینی زیور خاتون شباهت داشت.حرفهاش که تموم شد دستی به سرم کشید و گفت:این روزها هم میگذره و۸ راهی بیرون شد.اون شبِ خیلی قشنگی بود نه خستگی رو حس میکردم نه درد دل و کمرمو از ته دلم خوشحال بودم اون لحظه اون شب من طعم خوشبختی رو چشیدم دیگه از خدا گله نداشتم و صبح سفره صبحونه رو که پهن کردم طبق گفته زیور خاتون یه بقچه نون و کره و پنیر و گردو بستم و راهی خونه ننه شدم.اول صبحی ننه داشت خمیر میکرد که نون بپزه با دیدنم خنده به صورت چروک خورده اش نشست و گفت:خوش اومدی اول صبحی چی شده ول کنت شدن؟ به بقچه ام اشاره کردم و گفتم کره و پنیر خونه خودمونه چایی شماهم که همیشه اماده است.بیاید صبحونه بخوریم تعریف میکنم.بابابزرگم با دیدنم خوشحال شد و یه صبحونه سه نفری خوردیم اتاق هاشون رو جارو زدم و چند تیکه لباس کثیف داشتن که شستم.دادا (بابابزرگم)یدونه از مرغ هاشون رو سر برید و به ننه گفت یه ابگوشت مرغ بپز من میرم ظهر میام.تو اون سن و سال تو زمین های مردم کار میکرد و دستش رو روی زانوی خودش میزاشت بلند میشد.دادا که رفت دوتایی نشستیم، ننه از تو صندوق گوشه اتاقش شیرینی بیرون اورد و گفت:افشان یک ماهه اینجا نیومده حال مارو بپرسه.با شرمندگی گفتم:بخاطر داشتن همچین مادری شرمنده ام.چهاردست و پا نزدیکش شدم و در حالی که تو قابلمه روحی پیاز و سیب زمینی و مرغ رو میریخت که بزاره بپزه گفتم:دیروز خیلی تــرسیدم زیور خاتون گفت اسمش عادت ماهانه است واسه همین بهم اجازه داد تا فردا اینجا بمونم..ننه خندید و گفت:مبارک باشه باید زودتر میشدی همش میتـ..رسیدم نکنه مشکلی داری.افشان برات توضیح داد؟ با اخم گفتم:یه مشت هم حواله سرم کرد هزارجور بد و بیراه بهم گفت.ولی باور میکنی زیور خاتون بهم تبریک گفت.ننه با حوصله هرچی که لازم بود رو برام توضیح داد و چندتا دستمال بهم داد تو عمرم آبگوشت به اون خوشمزگی نخورده بودم، سفید بدون رب و حبوبات ولی یه مزه بی نظیر داشت، دادا از سرزمین که اومد چقدر خوردنی آورده بود هندونه و سبزیجات تازه بخاطر من گرفته بود و از همه بهتر برام از بقالی پفک خـریده بود از اون همه محبت گریه ام گرفته بود و اوناهم به حال دختر یه خانواده ثروتمند مثل من گریه کردن.یه شب عالی رو گذروندم و صبح به ناچار باز به اون جهـنم برگشتم.وارد حیاط که شدم صدای زیور خاتون بود سر عروسهاش تو حیاط داد کشید و گفت:بی عرضه ها ظرف های شام هنوز نشستید داره ظهر میشه... داره ظهر میشه پس کو صبحانه الان شوهراتون میان ناهار کو.خونه باباهاتونم تا لنگ ظهر میخوابیدید!! مامان تا منو دید با چشم غره گفت:برو ظرف هارو بشور تو کدوم گـوری رفته بودی؟ دستشو به طرفم دراز کرد و بازوم زیر نیـشگونش کبود شد و از درد بی صدا گریه کردم.زیور خاتون فریاد زد گوهر حق نداره کار کنه از بس خوردید و خوابیدید اینجور کلفت شدید! گوهر بیا تو اتاق من ادم از همچین عروسهایی باید خجالت بکشه.میدونستم که دود عصبانیت مامان منو میگیره ولی چاره ای نداشتم جز اطاعت..دنبالش وارد اتاقش شدم روی پشتی ابری که روی زمین گذاشته بود لم داد و گفت:خیاط قراره بیاد از هرکدوم از اون پارچه ها خوشت میاد انتخاب کن اندازتو بگیره برات پیرهن بدوزه، افشان مادری کردن بلد نیست..به سن عادتت رسیدی هنوز شلوار محمد (برادرم)تنته.من از خجالت سرمو پایین انداختم ولی ته دلم خوشحال شدم اولین بار بود میخواستم لباس دخترونه تنم بکنم نزدیک ظهر خیاط اومد تا منو دید گفت:وای زیور خاتون این کیه؟نوکر خونتونه؟پسره یا دختر؟زیور خاتون که از شرمندگی نمیدونست چی بگه گفت:اندازهاشو بزن تا فردا لباس براش بدوز پارچه تو صندوق زیاده ببین کدوما براش خوب میشه...خیاط چادرشو دور کمرش بست و با وجب های دستش اندازه هامو زد و گفت:لباس زیر دارم تو ساک براش نمیخوای دیگه زده بیرون اینجوری بد ریخت میشه لباسش؟؟تو گوش هم پچ پچ کردن از تو ساک چندتا لباس زیر بهم داد و دوتا پیراهن اندازمم داد و گفت:اینا واسه مشـتری بود بهش تنگ شد پولشو با لباسا حساب میکنم. ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبور باش... اما چقد؟... تا کجا؟... 👌👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
📗زن و شوهر صالح در میان بنی اسرائیل زن و شوهری صالح و نیکوکاری زندگی می کردند. یک شب مرد در خواب از مدت عمر خود آگاه شد و دید نیمی از عمرش در تمکن و گشایش است و نیمی دیگر در تنگدستی و فقر به سر می برد و از او می خواهد هر کدام را که دوست دارد به عنوان نیمه اول عمرش برگزیند. او نیز اجازه خواست تا در این باره با همسرش مشورت نماید. فردا صبح خوابش را برای همسرش تعریف کرد همسرش از او خواست نیمه تمکن و گشایش را به عنوان نیمه اول برگزیند. چیزی نگذشت که دارای ثروت زیادی شدند، همسرش هم از او خواست که ثروت به دست آمده را درجهت رفع حوائج مردم استفاده نماید، او هم چنین کرد. وقتی نصف عمرش به پایان رسید و زمان تنگدستی فرا رسید، مرد در خواب دید که کسی به او می گوید : به جهت اینکه اموالت در راه انفاق و احسان به دیگران استفاده نمودی خدا نیمه ی دیگر عمرت را نیز با گشایش و تمکن همراه ساخته است! 🌱قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری🌱 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر پسرایی که قصد ازدواج دارند توصیه میکنم این کلیپ روببینید..👌👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
👸🏻 از همون اول زندگی نیایید ریز ریز خرجایی رو که کردین واسه شوهرتون بگین و توضیح بدین. چون اولا مردا حال و حوصله این چیزا رو ندارن و احساس خاله زنکی بهشون دست میده دوما دیگه از اون به بعد برای همه مخارج ازتون حساب پس میکشن! 👈🏻 مثلا بعضی خانما متاسفانه فکر میکنن این صداقت بیش از حده و میان همه چیزو میگن. مثلا به فرض 100 تومن شوهرش داده میاد کامل توضیح میده که 40 تومن دادم میوه و سبزی از قرار کیلویی اینقدر- یه شال خریدم مثلا 20 تومن و .... اگه ازتون پرسیدن کلی بگین نه با شرح و بسط! 🥀 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺از این فامیل ها دارید... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
📗حقیقت گناه! با جوانان شهر، پای کوهی بازی می‌کردیم. در بین بازی که به استراحت نشسته بودیم، یک‌مرتبه دوستم مرا صدا زد و گفت بهرام بیا! جلو رفتم و دیدم تعدادی تخم کبوتر را در داخل قوطی حلبی جمع می‌کند. این تخم‌های پرنده مرا به هوس انداخت و از حسین خواستم که از آن‌ها به من هم بدهد که گفت نه! حتی یک عدد هم نمی‌دهم و این تنگ‌نظری او موجب به‌هم‌خوردن دوستی ما شد. پس از چندی باخبر شدیم که خانهٔ حسین در خطر هجوم مارها واقع شده‌است. مأموران شهرداری بررسی کردند و متوجه شدند منشأ این مارها همان قوطی حلبی بود و معلوم شد که آن‌ها تخم مار بودند، نه تخم کبوتر! گناهانی که امروز برای انسان جاذبه و شیرینی دارند، صورت برزخی آن‌ها مار و افعی است و انسان در قیامت با شدت تمام آرزو خواهد کرد ای کاش این گناه در اختیار من قرار نمی‌گرفت و گرفتار این بدبختی نمی‌شدم! آری، جاذبه‌های گناه، مطلوب و خوشایند است ولی صورت برزخی آن بسی کریه و بدمنظر است. استاد_ابوالفضل_بهرام‌پور از کتاب زندگی_با_قرآن | ج5 ص 93 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---