eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.2هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 به شدت عجله داشتم ولی ناچار بودم بخاطر انجام کاری در صف عابر بانک بایستم.. اما از بد روزگار یک «عزیز دلی»!!! جلوی ما ایستاده بود هی کارتشو میزد تو، «برداشت صد تومان» رو انتخاب می‌کرد و هی پیغام می اومد موجودیتون کافی نیست اما بخاطر پشتکار خوبی که داشت باز هم اصرار می کرد که هر جوری شده صد تومن رو از این دستگاه بدبخت بیرون بکشه... بهش می گم آخه گلم!! چرا فکر می کنی با داخل کردن کارت، موجودیت زیاد می شه یه موجودی بگیر هرچقدر بود همونو بکش هیچی دیگه. بعد از اینکه موجودی گرفتیمو دیدم کلا موجودی نداره تصمیم گرفتم با هم تنهاشون بذارمو برم به کارام برسم خیلی از ماها تو روابط خانوادگیمون دچار همین مشکلیم. حسابمون رو برا محبت به اطرافیانمون پر نمی کنیم ولی انتظار داریم ازش برداشت کنیم. یعنی بدون اینکه به دیگران محبت کنیم انتظار داریم اونا بهمون محبت کنن. اگه از محبت نکردن اطرافیانت ناراحتی، خودت باید پیشقدم بشی. انتظار بی فایدست... رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:"انسان به حقیقت و درجه کامل ایمان نمی رسد مگر آنکه آنچه از خوبیها که برای خود دوست دارد، برای مردم هم دوست بدارد". 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس زیبای زندگی در روستا و آشپزی به سبک میجان بانو بفرمایید ترش تره با ماهی کولی😋 آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🍏اگر 1ماه هرشب کف پارا با روغن زیتون چرب ودر پلاستیک تاصبح بپوشانید27 مرض رادرمان میکنید،ازجمله: رفع سفیدی موها پوکی استخوان کاهش چربی خون زانو درد،کمردرد زیبایی پوست 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🔺 تقویت حافظه باسبزی خوردن 🔸 سبزی تازه دارای‌ آنتی‌اکسیدان بوده و‌ با خنثی ‌کردن رادیکال ‌های آزاد حالت ارتجاعی رگ ‌ها راحفظ وباعث خون ‌رسانی به مغز و درنتیجه باعث تقویت حافظه میشود. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌺 چادرمو به طرفم گرفت وگفت:یبارم بهت گفتم تا پیش منی دلت قـرص باشه.چاره ای جز اطاعت نداشتم،چادر به سرم انداختم اصلا روحیه خوبی نداشتم از در اتاق که پامو بیرون گذاشتم دستمو بین دستش گذاشتم حتی سرشو نچرخوند نگاهم کنه ولی تا بالای پله هادستشو کنار نکشید و جلوی اتاق که رسیدیم دستشو کنار کشید و گفت یاالله.ضربان قلبم شدت گرفته بود...محمود مردتر و محکمتر از اونی بود که کسی در حضورش جرئت داشته باشه بی حرمتی کنه.وارد اتاق پذیرایی که شدیم یه اتاق بزرگ با لوسترهای شیشه ای سرتا سر فرش قرمز و پشتی های ابری قرمز روی طاقچه یه دست آینه و شمعدان بود و چقدر من بدبخت بودم که حتی برای عروسیم آینه و شمعدان هم نداشتم و کل دارایی من یه بقچه لباس پایین کمد محمود خان بود.رباب خانم حتی نگاهمم نمیکردولی خـشم سارا قشنگ قابل فهم بودبه احترام محمود بلند شدن و محمود و من رفتیم بالای اتاق نشستیم درست کنار خاله رباب.بیچاره همش خودشو جمع و جور میکرد که من بهش نخورم اگه میتونست و جلوی اون همه فامیل زشت نبود حتما بلند میشد و از اونجا میرفت معصومه و خاله لیلا تنها چهره های دلگرمی من بودن.مریم بهم عادت کرده بود و تا منو دید اومد بغلم و بین دستهام نشست برام شیرین زبونی میکرد وبهم با شیرین زبونی زنعمو میگفت.یه زن و مرد کنار سارا بودن که خیلی با عصبانیت نگاهم میکردن اونا پدر و مادرش بودن.سینی های قلـیون چاقیده شد اومد داخل و یدونه جلوی ما گذاشته شده بود.تو عمارت ما جز آقاجون و زیور خاتون کسی قلـیون نمیکشیدقلـیون میکشیدن و میوه پوست میکندن زیر نگاهای سارا داشتم له میشدم.مریم از عموش خجالت میکشیدبغلش بره ولی وقتی محمودلپشو کشیدو بهش لبخند زد من بیشتر اون لبخندرو پسندیدم و آروم گفتم:پس خندیدن هم بلدی؟ولی دوباره یه اخم همراه با چشم هایی که به درستی بهم میخندیدبهم کرد و دود قلـیونشو به طرف صورتم فـوت کرد.حال و هوای همه عوض شده بود و اقوامش از خاطرات بچگی میگفتن و هر از گاهی هم میخندیدن ولی رباب خانم نه میخندید نه حرفی میزد.سفره شام که جمع شد پدر سارا رو به عمو مراد گفت:مراد خان دیگه چهل روزم گذشت من نمیتونم دخترمو بدون شوهر بزارم اینجا بمونه با اجازت امشب میبرمش خونه مون زایمان که کرد طبق رسوم بچه مال شماست و منم منع نمیکنم و پسرتون رو تحویلتون میدم ولی نمیتونم دخترمو بزارم اینجا بمونه.عمومرادچی میتونست بگه.ولی خاله رباب به طرف محمود چرخید و بانگاهش از محمود کمک میخواست التماسش میکرد که کاری کنه انقدر حالش پریشون بود که نفهمیدم که دستشو روی پای من گذاشته وچادرمو چـنگ میزنه محمود آروم گفت:آروم باش نمیزارم بره.محمود سرفه ای کوتاه کرد و گفت:علی اقا قرار نیست نـاموس برادر من جایی بره.شکر خدا نه تو این خدا بهش به چشم عروس بیـوه نگاه میشه نه بعد برادرم بی سرپناه مونده اون دختر این خونه است و همه میدونن مادر من از عروس تا نوه هاشو با جونش دوست داره.معصومه که دیگه حکم دختر و خواهر برای ما داره.سارا هم هیچ فرقی نداره بعد از این رو تـخم چشمامونه و تا زمانی که بچه برادرم بدنیا بیاره نمیزاریم آب تو دلش تکون بخوره بعدشم خواست خودشه ما قوم و قبیله ستمکاری نیستیم بزرگ ما مش حسین که عالم و آدم پشتش نماز میخونن.بعدش خواست میتونه کنار بچه اش بمونه اگرم نخواست تمام مهریه و حق و حقوقشو میدم و نمیزارم باز سربار کسی بشه علی آقا دستی به ریشش کشید و گفت:حرفات سندمحمود خان تعریف طایفه شما رو همه زبونهاست من تا محمد خدابیامرز بود دلم قـرص بود یه مرد بالا سرشه ولی حالا که شوهر نداره نمیتونم دهن مردم بی دین و ایمون رو ببندم همینجوری هم بچه اون اولین وارث و پسر این عمارته ولی هیچ سهم و ارثی نداره درسته شما حق و حقوقشو میدی ولی وقتی مراد خان زنده است و محمد مـرده همه میدونن که چیزی به نوه من از پدرش نمیرسه.دستهای خاله رباب میلـرزید و هنوز چادرم تو چنگالش بود محمود بیشتر از علی متوجه مادرش بود که رنگ به رخسار نداشت و داشت زیر لب چیزی میگفت محمود نگاهی به مش حسین کرد نمیدونست چیکار باید بکنه.محمود مکث طولانی کرد و جلو چشم های منتظر همه گفت بین خودمو و سارا محرمیت میخونم تا زمان تولد بچه اش و من اسم خودمو تو شناسنامه برادرزاده ام میزارم تا قانونی از کل دارایی من سهم ببره و.ای خدایا چی میشنیدم سارا بشه هووی من؟اون سهیم بشه محمود رو!لبم از بغض میلـرزید چی دردناکتر از اینکه حس کنی عشقت تو خـطره اونم چه خـطری بدتر از سارا؟رباب خانم اشکهاشو پاک کرد و گفت:الکی نیست که شیرت میگن محمود خان تو الحق که شیر منو خوردی.خدایا شکرت که همچین پسری بهم دادی.سارا چشم هاش برق میزد بالاخره به آرزوش رسیده بودپچ پچ ها شروع شد و علی آقا که رضایت گرفته بود گفت:یعنی واسه همیشه زن شما میشه؟ ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونستید بیشتر بیماری هایی که در ما به وجود میاد از احساسات ونا آرامی ذهنمونه...✔️👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 این کارارو انجام‌ بده تا زندگی سالم تری داشته باشی! ⭕️ دنبال نکن! از خوندن اخبار جنجالی که معلوم هم نیست درست باشن و کل کل کردن هاو بحثهای بی نتیجه دوری کن. از هر چیز منفی که فکر میکنی به جز غصه خوردن کاری در موردش نمیتونی انجام بدی دوری کن. ⭕️مقایسه نکن! از مقایسه ظاهر خودت و زندگیت با افراد دیگه دست بردارد تا استرس و اضطراب کمتری داشته باشی. ما فقط ظاهر زندگی بقیه رو می بینیم و از باطنش بی خبریم. ⭕️تخریب نکن! هیچوقت با کلامت کسی رو تخریب نکن تا مورد سرزنش قرار نگیری و عذاب وجدان به سراغت نیاد. ⭕️ دوری کن! از آدمهایی که تحقیرت میکنن، بهت حس بدمیدن، غیبت میکنن و ... دوری کن. رابطه ات رو با آدم های سالمی که باعث رشد فکرت میشن و احساست رو درک میکنن بیشتر کن. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاد و پر انرژی باشین 🌸🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
26.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راحت‌ترین دستور نخودی 😋 مواد لازم : آرد قنادی ۳۰ گرم آرد نخودچی ۲۱۰ گرم روغن جامد یا صاف قنادی ۱۲۰ گرم پودر هل یا عرق هل ۲ ق چ پودر قند ۱۰۵ گرم زعفران غلیظ 🍃❤️🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥰 به نظرم این باقلوا خیلی شیک و قشنگه پس حتما امتحانش کنید😋 🤎مولد لازم: خمیر باقلوا ۶ برگ کره ۵۰ گرم روغن مایع ۵۰ گرم شیرعسلی یا کرم پسته به میزان لازم پودر پسته به میزان لازم 🍃❤️🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
✨داستان پندآموز 🔹فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. 🔸شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. 🔹 استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. 🔸استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...! 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هر کاری حس خودت مهمه...👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---