eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.4هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 باورم نمیشد که این حرفهارو محمود داره بهم میزنه.دستهاش میلـرزید و پیشونیش عرق کرده بودانقدر دستمو محکم گرفته بود که دردم میومد ولی اعتراضی نمیکردم.محمود آهی کشید و گفت:گوهر مراقب بچه ام باش و بدون اون تنهادارایی اصلی من تو دنیاست،برام جنسیتش مهم نیست هر چی باشه پاره تنمه و برای خوشحالیش هر کاری میکنم.از امروز به بعد بخاطر آرامش روح برادرم دیگه اسمتم نمیارم میجنگم اول با دل خودم بعد با تمام چیزهایی که منو بهت وصل میکنه.حتی تو اون اتاق هم چشم هامو که میبندم حست میکنم ولی من نمیخوامت من این عشق عمیق رو با تو نمیخوام.من آرامشی میخوام که مدتهاست ندارم مدتهاست تا نگاهت میکنم دستام میلـرزه تا میای نزدیک حالم خراب میشه.من نمیخوام تو باشی و من اینجوری دیوونه وار عاشقت باشم.لبهامو باز کردمو گفتم:باور کنم این کلمه های قشنگ از دهن تو بیرون میاد؟من میدونستم این حس و عشق یه طرفه نیست میدونستم که توهم عاشق منی.محمود گناه من نیست که با امیر هم خونم،گناه من نیست که عاشقت شدم،گناه من اینکه مردی که عاشقشم ازم فرار میکنه.من چطور ببینم که تو همه وجودم داری مال یه زن دیگه میشی اونم زنی که میدونم و باور دارم مثل خودم عاشقته.این راه حلش نیست.محمد چرا باید از تو ناراضی باشه بخدا روح اونم خوشحاله وقتی تو خوشبخت باشی؟! محمود دستمو ول کرد عقب رفت و گفت:نمیتونم با این حس که عاشقت شدم زندگی کنم.برای فراموش شدنت هرکاری میکنم،شده باشه عذابت میدم ولی دیگه نمیزارم بیشتر از اینا عاشقت بشم.چرخید که بره ،از پـشت بغلش گرفتم و گفتم:نرو محمود بزار یه دل سیر بغلت کنم بزار انقدر محکم نگهت دارم و بوت کنم که دیگه حسرتتو نخورم.بین دستهام چرخید و برعکس و تصورم محکم بغلم گرفت.اون روز بدترین و بهترین روز تو عمرم بود عشق محمود و شنیدن احساساتش از زبون خودش.یدفعه ازم جدا شد و با عجله رفت بیرون.حتی تو خونه هم نموند و از پشت پرده های توری دیدم که رفت بیرون آتیـشی به دلم انداخت که خاموش نمیشد.مثل دیوونه ها گریه میکردم و عق میزدم،حالت تهوع تو گلوم داشت خفه ام میکرد پنجره رو باز کردم و هوای خنک و تازه به صورتم خورد یکم حالم بهتر شد،این دیگه چه مدل عاشقی بود که قسمت ما شده بود؟! بخاطر برادرش که زیر خرمن ها خاک خوابیده باید عذاب وجدان بگیره و آینده و تمام خوشیهامون رو خراب کنه.سارا یکبار شانس با محمود بودن رو از دست داده بود و اینبار دوباره قرار بود بشه محرم رسمی و شر*عی عشق کهنه و دیرینه اش.چادر سرم انداختم و پا تو مجلسی گذاشتم که هیچ کسی از وجودم خوشحال نبود.نه گوشهام میشنید نه متوجه حرف ها بودم، فقط نشسته بودم و به بخت بد و تلخم خیره بودم سفره های ناهار پهن شد و دیس های استیل پلو و روش خورشت و گوشت های درشت گوسفندی ریخته شده بود،یه پیاز قاچ خورده هم روی سبدهای سبزی وسط سفره گذاشته شد.پارچ های دوغ و نعنا و نون های تازه پخته هم روی سبدهای سبزی وسط سفره گذاشته شد.پارچ های دوغ و نعنا و نون های تازه پخته شده.ناهارِ چی بود؟عروسی شوهرم؟یا اسم گذاری بچه هـووم! زنها شروع به خوردن کردن و صدای قاشق های روحی که به ظرف میخورد تو اتاق پیچیده بود،یه کاسه نمک وسط سفره گذاشتن و هرکسی میخواست برمیداشت و با دست روی غذاش میپاچید.یه قاشقم تو دهنم نذاشتم و از خوردن بقیه هم حالت بدی بهم دست میداد.سفره رو جمع نکرده بودن که محترم خانم با مجمه روحی روی سرش اومد داخل و وسط گذاشت.زنها از تو جوراب هاشون پول در میاوردن و به عنوان هـدیه بچه توش میریختن.سارا گوشه ای نشسته بود و محمد کوچولوش تو بغ*لش بود،خیلیها جلو میرفتن و کادو رو به خودش میدادن.اونم حواسش بمن بود و میدونست از امروز قراره عشقمو باهاش سهیم بشم.بخاطر فوت محمد دست نمیزدن و نمیرقصیدن ولی نقل و شکلات روی سر بچه میپاشیدن.محترم خانم چادر سفید روی سر دخترش انداخت و برید، اون رسم بود که روز اسم گذاری چادر بر سر مادر میبرن و روش شکلات میریزن.محترم گفت:دخترم نافش رو با پسر زاییدن بریدن.ببینید چه پسری به دنیا آورده .بچه رو دست به دست میدادن و براش صلوات میفرستن و به صورت قشنگش فوت میکردن تا از چشم بد دور بمونه.به آغوش من که رسید پیشونیشو بوسیدم اون گناهی نداشت و پاکتر از گل بود.به آغـوش بغلی دادمش و لبخند رو لبهام خشک شد.بچه رو به اتاق مردها دادن تا مش حسین اسمشو تو گوشش صدا بزنه و صدای صلوات فرستادنشون به گوش میرسید.چندبار محمود رو صدا زدن و انگار هنوز نیومده بود و دنبالش میگشتن،کاش هیچ وقت نمیومد و منو تو اون فشار نمیذاشت.محرم منو صدا میزد بلند شدم که برم بیرون که چادرم از سرم افتاد و خـم شدم برش دارم همه نگاها روم بود و با دیدن شکمم همه فهمیدن چخبره و محمود داره پدر میشه! پچ پچ ها بالا گرفت... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچکس جز خداوند نمیتونه رو زندگیمون تاثیر داشته باشه... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
شریک زندگیتو سه جا میتونی بشناسی: ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 ۱.ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎلفش ﺑﺎﺷﻪ! ۲.ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش جمعن! ۳.توی جمعی که بهترین دوستاش هستن! ﺍﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ سه ﺟﺎ تنھا نموندی بهترین رفیقته! یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم: توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو! اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد، بدون بهترین رفیق زندگیته :)) 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتون شاد😍♥️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل آب خوردن گردو بشکـن ❤️ فقط کافیه گردو رو برای ۱۰ دقیقه بـجوشونی، بعد میتونی با یه دست خیلی آسون بـشکنیش 🍃❤️🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علاقه مندان به کارهای خمیری و گلسازی این کلیپ و حتما ببینید ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 استادی با شاگردش از باغى می‌گذشت. چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار می‌کند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که می‌گویم انجام بده و عکس العملش را ببین... قدرى پول درون آن قرار بده ..... شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه ، فریاد زد خدایا شکرت .... خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى .... میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت.... استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از سریع ترین و قطعی ترین راههای خاتمه دادن به زندگی میدونید چیه...؟ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🍲یک ظهر دیگر رسید 🥗برکت وفرصت دورهم بودن 🍲برای زندگی وباهم بودن 🥗خــدای مهربانم تورا سپاس 🍲بخاطرظهری دیگر وبرکتی نو بخیر در کنار خانواده🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم با عشق ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.💚💛🧡 خنده های از ته دلتو ببینم بهترینم بفرس برا عزیزترینت🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
👌دکتر چقدر درست میگه: بهترین ها رو بخر و به هیچکس نگو! رابطه ی عاطفی و عاشقانه داشته باش و به هیچکس نگو! مسافرت برو و به هیچکس نگو! تا موفقیتت توی کاری قطعی نشده هیچ کجا اونو جار نزن و به هیچکس نگو! آدم ها عادت دارن که چیزای قشنگ رو خراب کنن 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---