زندگی از غسالخونه تا برزخ
جنازه نوزاد👇
غسل تمام شد .کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم ،
یهو از دهنش کوچیکش که به زور باز میشد خو.ن اومد🥺
منبع
neiynava_313
neiynava_313
کفن خو.نی شد پنبه نداشتیم باید میرفتم غسالخانه ی کرونایی ها که روبه روی ما بود اونجا وسایل مورد نیاز ذخیره شده بود.
فرق بین این غسالخونه و اون غسالخونه میدونی چی بود؟؟
اینجا نوزادی بود که هیچ کس پشت درب غسالخونه منتظرش نبود
تو اون غسالخونه ج.نازه ی مادری بود که
دو روز هیچ خانواده ی نیومده بود دنبالش😭
به رفیقم گفتم کفن رو از تنش بیرون بیار بشور منم برم پنبه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم
بدو بدو رفتم سردخونه کلید در غسالخونه قدیمی رو گرفتم ، یهو رفیقم صدا زد نرو داخل بمون زهرا پنبه پیدا کردم
اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد برگشتم سمت غسالخونه ی که توش بودیم.
پنبه رو تو دهنش گذاشتم، کفن رو دوباره تنش کردم🥺
چطور بدون اینکه مامانش چهرشو ببینه
من دارم صورت قشنگش رو می پوشونم
خدایا پناه میبرم بر تو
خدایا تا مارو نیامرزیدی از دنیا مبر
کار کفن تمام شد گرفتمش تو آغوشم بوش میکشیدم دختر قشنگم بجای عطر گلوت بوی کافور میدی😭
(اون روز چون میدونستم ج.نازه نوزاده
رفته بودم یک بسته کش مو گرفته بودم بردم غسالخونه به نیت اونایی که بچه دار نمیشن🥺)
همینجور که تو آغوشم بود بهش گفتم ببین برات گیره رنگی گرفتم ، رفتی پیش خدا به خدا بگو خاله زهرا چند تا رفیق داره دلشون نی نی میخاد میشه بهشون نی نی بدی😭
من درد بی بچگی کشیدم
من درد بچه از دست دادن کشیدم
خوب میفهمم خانم های که میان میگن دعا کنید صاحب اولاد بشیم ینی چی....
خدامیدونه همیشه بیادتونم
پيامبر به زبير فرمود:👇
"اگر يكي از فرزندان تو سقط شود، بهتر است از اين كه صد فرزند داشته باشي كه در راه خدا ج.هاد كنند".
باز ايشان فرمود: "در روز قيامت به فرزندان گفته مي شود وارد بهشت شويد، ولي پاسخ فرزندان آن است كه: تا پدر و مادرمان وارد بهشت نشوند، ما وارد بهشت نمي شويم، سپس خطاب مي آيد كه با پدر و مادرتان وارد بهشت شويد".
اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره...
اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی
رو بخواهیم غسل بدیم😭
امان از اون لحظه ای که نمیدونیم
اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم
چطوری اب بریزیم روی صورتش...
امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری
پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭
امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی
ونگاه کنی به قد قامت اون بچه...
(بسم الله الرحمن الرحیم)
باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم
اما من که جراتش رو نداشتم
اقای ... میشه خودتون بلندش کنید.
چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!!
تر...س نه اصلا.
اما طاقتش رو ندارم
چون منم یه مادرم😭
ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ
سرد وبی مهر غسالخونه💔
رفیقم بمن نگاه کرد...
منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه...
من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔
خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!!
بدون نگاه من بهت میگم غسل داره
غسلش رو انجام بده...
رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن...
من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔
باشه باز کن کارتون رو..
صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه،
دستای مشت کرده گره داده
لبای خشک وجمع شده😭
چقدر این ترکیب برام اشناست...
از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید..
غسل داره غسل داره...
انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔
بغلش کرد و نگاهش کردم
زدم بیرون اینقدر سنگین شدم
انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن....
! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟
به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟
به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم!
نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو!
یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟
برای ماها نیست....
@neiynava_313
ادامه دارد....
#غسالخانه #امید #خدا #زندگی #مال #مغرور #کودک #انگیزشی
خدایا خوب میدونم الان حال اون مادر چطوره، چون شاهد مادرانی بودم که میوه ی دلشون رو دستم داده بودن والتماس میکردن حواست به بچم باشه💔
یه وقت بچم سرد نشه با اب سرد غسلش بدی، یه وقت پهلوهاش اذیت نشن روی سنگ سرد غسالخونه😭
یه وقت بچم گریه نکنه منو بخواد ومن نباشم....
حال رفیقام اون شب خیلی گرفته بود به حدی که تو صورت هم دیگه نگاه نمیکردیم غم بزرگی تو دل هامون بود
به جر..ات میگم غسل ا..موات بزرگ برامون اینقدر سخت نبود
اما دیدن ج..نازه ی معصوم بچه ها چهار ستون بدنمون رو میلرزونه💔
چه تحملی باید داشته باشیم
که بتونیم چهره معصومه وقشنگ بچه هارو تو کف...ن کنیم و به اغوش بکشیم😭 الان که به تصاویر بچه های (ق_ظ.ه )
[ مجبورم اشتباه بنویسمش شما درست بخونیدش...]
خفه میشم میگم خدایا چه صبری داری😭ما که بنده ای توایم با دیدن تصاویر اون بچه ها میخوایم جون بدیم.
تو چه صبری داری....
خدایا ادم ها به این ضعیفی و بی ارادگی
تویی که بهشون ارادا وقدرت دادی
وکم کم بزرگ میشن، رشد میکنن، پیشرفت میکنن، اما تو رو فراموش میکنن
نافرمان میشن، احکام تو رو مسخره میکنن وقبول ندارن، انسانیت رو فراموش میکنن، غیبت وتهمت میزن، و فقط به این باور هستن ما زندگی میکنیم تو این دنیا واخرت رو قبول ندارن خدایا چرا بنده هااات بیدار نمیشن😭
پلاستیک رو گذاشت روی دستاش
بچه اینقدر نحیف و شل بود که می..تر..سید بغلش کنه
روی پلاستیک قرارش داد تا لیز نخوره
@neiynava_313
منم کار ک..فنم تموم شده بود
برای خودم یه گوشه ایستاده بودم
ورفیقم رو نگاه میکردم،تیکه پارچه از بیمارستان چسبیده بود به بدن بچه
رفیقم گفت چی کنم میت..رسم زخمی بشه!
رفتم جلو کمی اب وسدر قاطی کردم
و ریختم همون قسمت ویواش یواش
سعی کردم جداش کنم
نگاهم به چشمای بسته اش افتاد
به موهای سرش
خواب بود اره خواب بود دیگه بی قرار سینه ی مادر برای شیر خوردن نبود😭
حتما سیر سیر شده بود
اونم از دنیا...
______
حواسمون به نعمت های بزرگی که خدا بمون داده باشه
شکر گزار خدا باشیم درهمه حال❤️🩹
غسالخانه ی زنان💅
@neiynava_313
@neiynava_313
لباس تر تمیز تنم کردم ،خودمو تو آینه نگاه کردم روسریمو مرتب کردم، چادر مو از روی سیم حیاط اوردم و سرم کردم انگشتر دستم رو نگاه کردم،کیفمو چک کردم که ببینم پول کرایه دارم یانه,خدا رو شکر به اندازه ی بود که منو تا دم غسالخونه ببره و برگردونه...
زنگ زدم رفیقم گفتم تو برو تا منم خودمو برسونم، از درب حیاط که زدم بیرون شروع کردم به سوره ی توحید خوندن ایه الکرسی خوندن برای ارامش دلم،قدم که برمیداشتم روی زمین هم سبک بودم هم سنگین.....
سبک از اینکه تو مسیریم که هر روز منو یاد خدا و اعمالم میندازه
سنگین که قراره برم حمام اخرت جوانی رو انجام بدم😔
اما چاره چیه!!! مسیری هست که جلوی پای همه ی ما هست،هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مانع و جلو دارش باشه
فقط این اعمال خوب ماست که میتونه کمک ما کنه به راحتی از این دنیا دل بکنم و بریم اون دنیا تا زندگی اصلی مون رو شروع کنیم.
۲۰ دقیقه ای زمان برد تا رسیدم غسالخونه، درب باز کردم دیدم رفیقم اون بالای حوض وایساده دستکش هاشو پوشیده ومیخندید میگفت : زهرااااا مرده زنده شد پس کی میخاستی بیایی!!! بهش نگاه کردم گفتم چقدر غساله شدن برازندته سعی کن تا اخرش غساله بمونی ،خندید گفت آی اگه بابام بفهمه دیگه رام نمیده خونه....
وسایلم رو گذاشتم گوشه ی از غسالخونه و رفتم تو رختکن بووووو ،همون بوی مرطوب ،بوی نم،بوی کافور می اومد، بوی ترس از رفتن وتنها شدن می اومد😔
چکمه ها سایز پام نبودن ،اما به زور پام کردم ،کج و معوج راه میرفتم ،رفتم نشستم روی حوض بزرگ کنار دوستم ،گفتم پس کو عروسم؟!
حین حرف زدن یه اقای در زد رفتم پشت در💔 خواهرم رو میخان بیارن اینجا غسل بدن، حوض تمیزه؟! گفتم بله نگران نباشید،جنازه رو اوردن همه دور جنازه جمع شده بودن و جیغ میزدن🥺
منم زیر لب صلوات میفرستادم تا عروسم با صدای جیغ ها اذیت نشه💔
زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭
ناخن های کاشت شده💔
غم تو دلم موج زد و افکارم .....
نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست!
بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو
نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰
میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم
بدو بدو زدم بیرون
(کاشت ناخن زمانی که برای درمان باشه
اونم شرایط خاص باشه و مرجع اجازه بده میشه گذشت،مثلا کسی ناخن نداره، بجاش کاشت میکنه اما برای زینت نمیشه گذاشت)
ادامه👇
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
غسالخانه ی زنان💅
لباس تر تمیز تنم کردم ،خودمو تو آینه نگاه کردم روسریمو مرتب کردم، چادر مو از روی سیم حیاط اوردم و سرم کردم انگشتر دستم رو نگاه کردم،کیفمو چک کردم که ببینم پول کرایه دارم یانه,خدا رو شکر به اندازه ی بود که منو تا دم غسالخونه ببره و برگردونه...
زنگ زدم رفیقم گفتم تو برو تا منم خودمو برسونم، از درب حیاط که زدم بیرون شروع کردم به سوره ی توحید خوندن ایه الکرسی خوندن برای ارامش دلم،قدم که برمیداشتم روی زمین هم سبک بودم هم سنگین.....
سبک از اینکه تو مسیریم که هر روز منو یاد خدا و اعمالم میندازه
سنگین که قراره برم حمام اخرت جوانی رو انجام بدم😔
اما چاره چیه!!! مسیری هست که جلوی پای همه ی ما هست،هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مانع و جلو دارش باشه
فقط این اعمال خوب ماست که میتونه کمک ما کنه به راحتی از این دنیا دل بکنم و بریم اون دنیا تا زندگی اصلی مون رو شروع کنیم.
۲۰ دقیقه ای زمان برد تا رسیدم غسالخونه، درب باز کردم دیدم رفیقم اون بالای حوض وایساده دستکش هاشو پوشیده ومیخندید میگفت : زهرااااا مرده زنده شد پس کی میخاستی بیایی!!! بهش نگاه کردم گفتم چقدر غساله شدن برازندته سعی کن تا اخرش غساله بمونی ،خندید گفت آی اگه بابام بفهمه دیگه رام نمیده خونه....
وسایلم رو گذاشتم گوشه ی از غسالخونه و رفتم تو رختکن بووووو ،همون بوی مرطوب ،بوی نم،بوی کافور می اومد، بوی ترس از رفتن وتنها شدن می اومد😔
چکمه ها سایز پام نبودن ،اما به زور پام کردم ،کج و معوج راه میرفتم ،رفتم نشستم روی حوض بزرگ کنار دوستم ،گفتم پس کو عروسم؟!
حین حرف زدن یه اقای در زد رفتم پشت در💔 خواهرم رو میخان بیارن اینجا غسل بدن، حوض تمیزه؟! گفتم بله نگران نباشید،جنازه رو اوردن همه دور جنازه جمع شده بودن و جیغ میزدن🥺
منم زیر لب صلوات میفرستادم تا عروسم با صدای جیغ ها اذیت نشه💔
زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭
ناخن های کاشت شده💔
غم تو دلم موج زد و افکارم .....
نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست!
بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو
نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰
میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم
بدو بدو زدم بیرون
(کاشت ناخن زمانی که برای درمان باشه
اونم شرایط خاص باشه و مرجع اجازه بده میشه گذشت،مثلا کسی ناخن نداره، بجاش کاشت میکنه اما برای زینت نمیشه گذاشت)
ادامه👇
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره بانوی غساله از عروس مرحوم👇
ادامهی پست قبلی
زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭
ناخن های کاشت شده💔
غم تو دلم موج زد و افکارم .....
نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست!
بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو
نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰
میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم
بدو بدو زدم بیرون😞
اون روز ۵ تا عروس شسته بودیم روز سختی بود دیگه توان موندن نداشتم مطمن بودم بیشتر این از بدنم کار بکشم بیهوش میشدم، دلم میخواست هرچی زودتر غسالخونه رو ترک میکردم بخودم گفتم زهرا تو ۵ تا عروس شستی دیگه بسه ،بقیه رو بزار همکارا بشورن...
دوستم بالای سر جسد نشسته بود...
فکر میکردم با نگاهش داره التماس میکنه زهرا نرو بمون و تنهام نزار،راستش رو بخواین از دیدن کاشت ناخن و تصور اینکه باید چطور اونا رو از دست جنازه جدا کنم برام سخت بود😞 گفتم ببین خووو کاشت داره من دلم نمیاد در بیارم دلم داره زیر رومیشه گفت کاشت بامن فقط بمون... تمام تنش جای زخم بستر بود بقدری زخم داشت که فضای غسالخونه رو به زور تحمل میکردم ،دلم میخاست اون روز فرارمیکردم ...بو تو مغزم بود ،حتی به زور صحبت میکردم ، نگاه کردم به خواهر عروسم، داشت یه گوشه گریه میکرد،گفتم اخه این چ کاریه!!!! این مگه بیمار نبوده! ببین تنش رو پر از زخمه.... پس چطور شما براش کاشت انجام دادید!!! گفت برای دلخوشیش!
گفتم کدوم دلخوشی! مگه میشه مخالف شرع خدا رفت و بگیم دلخوشی..گناه ولذت آنی شده دلخوشی!!
بیا ببین الان ما با چ سختی و کمر بریدگی باید این کاشت رو در بیاریم😭
بخودتون رحم نمیکنید باشه
ولی به ما غساله ها رحم کنید بخدا ما طاقت دیدن این تصاویر رو نداریم ،ما دلمو نمیاد اون جسم بی روح وسرد 😭 اذیت شه....
یکی از غساله ها گفت نمیخاد ولش کنید همینجور غسلش بدیم،بهش نگاه کردم گفتم نه!! به هیچ عنوان انجامش میدیم ،اینا غافل شدن... ماها که غافل نشدیم ماهااا که میدونیم تهش چیه😣 دستشو گرفتم دستم ،شروع کردم به سابوندن ناخن هاش...
دختر چی بخودت کردی...
ادامه داره..
کانال از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
قسمت سوم #کاشت ناخن
منبع
@neiynava_313
@neiynava_313
😣 دستش گرفتم دستم ،شروع کردم به سابوندن ناخن هاش...
دختر چی بخودت کردی....
هرکاری کردم ناخن های کاشت شده در نمی اومدن، بو هر ثانیه بیشتر میشد
حس کردم دارم بی حال میشم
زودی دست کشیدم از کار،
رفتم پیش پنجره نشستم🥺تا باد بخوره تو صورتم
به رفیقم گفتم تو بیا نهایت تلاشت رو کن
بدون اینکه اسیبی به ناخن ودستش زده بشه، بیا وناخن ها رو دربیار....
کمی ک استراحت کردم پاشدم،
لوله ی اب رو باز کردم شلنگ رو گرفتم روی سرش شامپو زدم و شروع کردم شستن ،رفیقمم هنوز دور ناخن های دست جنازه بود من دلم ریش ریش میشد،گفتم تا درنیاری من اینو کفن نمیکنم🥺 جان زهرا درشون بیار
اون دنیا اگه کارمون رو خوب انجام ندیم یقه ی ما غساله ها رو میگیرن که چرا درست مارو غسل ندادی...
شستم و شستم ادمی رو که خواب رفته بود
صدای نداشت ، حرکتی نداتشت..
حتی نمیگفت یواشتر منو بشور،حتی نمیگفت زهرا مواظب زخم های تنم باش😭 اذیت میشدم ،تهوع میگرفتم اما باید کارمو انجام میدادم ,خداروشکر با هر سختی بود کاشت ها در اومدن،اما سختیش زد به پاهامون، کمرمون.... دیگه نا وتوانی برای قدم برداشتن نداشتیم،غسل دادم کفن کردم و سپردمش دست خانواده
چادرم سر کردم زودتر رفیقم از غسالخونه زدم بیرون ،فقط به اطرافم نگاه میکردم و اینقدر نفس کشیدم تا اون بوی زخم ها از مغزم بره...
پاهام بی جون بودن اما قدم برمیداشتم کلی مسیر رو بود تا برسم سر جاده ...
این بود خاطرات سخت روزهای کاشت ناخن🥺
کلاه شرعی سر خودتون نزارید
کاشت غسل نداره....
بغیرکار درمانی باشه ،که اونم محدود هستن....
ن شما رو تو قبر من میخابونن،ن منو تو قبر شما...اما تجربه هامو میگم دلم میسوزه بخدا اگه نگم،فحش میخورم ،قضاوتم میکنید اما اشکال نداره ،حق رو میگم که اون دنیا بگم من گفتم اما خودشون قبول نکردن.
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5