🔸️شعر اجازه گرفتن
🌸هر وقت میخوام
🌱وارد جایی بشم
🌸در میزنم
🌱آروم و یواش
🌸بعدش میگم
🌱اجازه هست وارد اینجا بشم؟
🌸من میدونم
🌱هر جایی که میخوام برم
🌸قبل از ورود همیشه
🌱باید گرفت اجازه
🌸وقتی که گفتند بله
🌱اونوقت ورود مجازه
#آیه_ورود_با_اجازه
#شعر
@zibakhani
🔸️شعر اجازه گرفتن
🌸بچه خوب هر وقت میخواد
🌱که وارد جایی بشه
🌸با صدای بلند میگه
🌱اجازه هست وارد اینجا بشم؟
🌸قبل از ورود همیشه
🌱باید گرفت اجازه
🌸وقتی که گفتند بله
🌱اونوقت ورود مجازه
#آیه_ورود_با_اجازه
#شعر
@zibakhani
🔸 نمونه جملات تشویقی و انگیزشی عربی مناسب برای کلاس قرآن کودک و نوجوان :
⭐️ "أحسنتم، أنتم نجوم المستقبل!" (عالی بودید، شما ستارههای آینده هستید!)
⭐️ "الله یوفقکم دائماً!" (خداوند همیشه شما را موفق کند!)
⭐️ "أنتم فخرنا!" (شما افتخار ما هستید!)
⭐️ "استمروا في التعلم، فالعلم نور!" (ادامه دهید به یادگیری، زیرا علم نور است!)
⭐️ "ما شاء الله، أنتم متميزون!" (ما شاء الله، شما برجسته هستید!)
⭐️ "الله یجعل عملکم في ميزان حسناتکم!" (خداوند کارهای شما را در میزان حسنات شما قرار دهد!)
⭐️ "أنتم أبطال القرآن!" (شما قهرمانان قرآن هستید!)
⭐️ "جزاکم الله خیراً!" (خداوند شما را جزا دهد!)
⭐️ "بارک الله فی جهودکم!" (خداوند در تلاشهای شما برکت دهد!)
⭐️ "أحسنتم، استمروا!" (عالی بودید، ادامه دهید!)
⭐️ "طیب، طیب، الله یبارک!" (خوب، خوب، خداوند برکت دهد!)
⭐️ "ما شاء الله، أنتم مبدعون!" (ما شاء الله، شما خلاق هستید!)
#جملات_تشویقی
#کلاس_قرآن
@zibakhani
homazeh.mp3
713.7K
#سوره_همزه
🎧 سوره مبارکه همزه
@zibakhani
y12.mp3
273.3K
#سوره_همزه
🎧 سوره مبارکه همزه
@zibakhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_همزه
📽کلیپ کودکانه سوره مبارکه همزه
ترتیل همراه با تکرار کودک با صوت محمدصدیق منشاوی👆
@zibakhani
🌼شعرسوره همزه
به نام اون خدایی* که مهربونترینه
رحمت بیکرانش* نصیب مؤمنینه
هی عیب و ایراد نگیر* تا همزه نباشی
طعنه نزن به هیچ کی* تا لمزه نباشی
#سوره_همزه
#شعر
@zibakhani
🔹️شعر سوره همزه
✨بچه ها چه قدر عزیزه
🔸این سوره همزه
✨وای به حال عیبجویی
🔸مسخرگی زورگویی
✨دل به دنیا سپردن
🔸جمع کردن و سپردن
✨دنیا میشه بهانه
🔸انگار که جاودانه
✨وقت حساب کتابه
🔸عاقبتش عذابه
✨جهنمه نصیبش
🔸پس نخوریم فریبش
#شعر
#سوره_همزه
@zibakhani
َ🌺☘️🌺☘️
☘️🌺
🌺
کنار دوستانم
همیشه شادمانم
بزرگ و پاک و آبی
شبیه آسمانم
چرا عیب کسی را
به روی او بیارم؟
خودم می دانم آخر
که من هم عیب دارم
خدای مهربانم
خدای خوب و زیبا
کمک کن که ببینم
فقط عیب خودم را
شاعر :خانم فائزه زرافشان
🌺
☘️🌺
🌺☘️🌺☘️
#سوره_همزه
#شعر
@zibakhani
وای بر هر عیبجوی مسخره کننده
👇👇🌸🌸👇👇
فیل قصه ما روی درخت یک میمون رو دید. ازش پرسید باهام دوست میشی؟ میمون بهش گفت تو خیلی گنده ای! تو نمیتونی مثل من از روی درخت بالا بری.
آقا فیل داستان ما بعد از این یک خرگوش رو دید و ازش خواست که باهاش دوست بشه. اما خرگوش گفت تو خیلی گنده ای و نمیتونی داخل لونه من بازی کنی.
فیل بعد از خرگوش، سراغ یک غورباقه رفت. بهش گفت باهام دوست میشی؟ غورباقه گفت مگه میشه؟! تو خیلی گنده ای و نمیتونی مثل من بپری.
فیل داستان ما که ناراحت شده بود، به یک روباه رسید. ازش پرسید که باهاش دوست میشه یا نه که روباه گفت: جناب! شما خیلی بزرگ هستید!
روز بعد، فیل حیوانات رو داخل جنگل دید که دارن از دست کسی فرار میکنن.
ازشون با عجله پرسید چیشده؟ چرا فرار میکنین؟
خرس گفت که یک ببر حیله گر داخل جنگله و میخواد هممون رو بخوره. حیوونا فرار کردن و پنهان شدن. فیل داشت فکر میکرد که چجوری میتونه جون حیوونا رو نجات بده که ناگهان، یک فکر بکر به سرش زد.
تو این مدت ببر هر حیوونی رو سر راهش میدید میخورد.
فیل به سمت ببر حرکت کرد و گفت: جناب ببر، لطفا این حیوانات بی نوا رو نخورین!
ببر بهش گفت: سرت به کار خودت باشه.
فیل هیچ راهی نداشت جز این که بهش محکم حمله کنه!
این کارو کرد و ببر به همین خاطر پا به فرار گذاشت.
فیل به سمت جنگل برگشت و گفت که یک خبر خوب برای همه داره!
همه حیوونای جنگل ازش تشکر میکردن.
اونا گفتن: اندازه تو برای دوستی با ما کاملاً درسته
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#سوره_همزه
#داستان
@zibakhani
ببری که مسخره می کرد...
🌸🌸🌸👇👇👇🌸🌸🌸
روزی روزگاری ببری🐯 باهوش و چالاک و قوی وجود داشت که همیشه حیوانات دیگر را مسخره می کرد و به آنها می خندید، مخصوصا زنبور🐝 ضعیف و کوچک و فیل🐘 کند ِ دست و پا چلفتی را مسخره می کرد.
یک روز حیوانات جنگل از جمله ببر در غاری جمع شده بودند که ناگهان زمین لرزه ای آمد و در خروجی غار بسته شد.
از آنجایی که ببر 🐯قوی بود و همیشه حیوانات دیگر را مسخره می کرد، همه حیوانات گرفتار در غار انتظار داشتند که ببر در غار را باز کند و آنها را نجات دهد، ولی هر چقدر ببر زور زد نتوانست صخره ها را از جلوی در غار تکان بدهد.
در نهایت، زنبور🐝 کوچولو فکری به ذهنش رسید و از میان شکاف بین صخره ها پرواز کرد و از غار خارج شد.
چون فیل🐘 از مسخره کردن ببر ناراحت بود، در گوشه ای تنها نشسته بود و با حیوانات دیگر به غار نرفته بود.
پس زنبور🐝 به دنبال فیل در جنگل گشت و او را پیدا کرد و به او گفت که حیوانات در غار گرفتار شده اند و در غار بسته شده است و آنها نمی توانند بیرون بیایند.
فیل به سمت غار راه افتاد و با خرطوم خود صخره ها را از جلوی در غار برداشت و حیوانات را نجات داد.
حیوانات با خوشحالی از غار بیرون آمدند و از زنبور کوچک و فیل سپاسگزاری کردند و خواستند که با آنها دوست شوند.
آخرین حیوانی که از غار بیرون آمد، ببر بود که صورتش از خجالت قرمز شده بود. ببر درس خود را آموخته بود و از آن روز به بعد ببر فقط خوبی های حیوانات دیگر را می دید و با همه دوست بود
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#سوره_همزه
#داستان
@zibakhani
🦊 روباه و لک لک
روزی روزگاری روباه بدجنسی در جنگل زندگی می کرد که دوست داشت حیوانات دیگر را اذیت کند و به آنها بخندد. کسی از این کارهای او خوشش نمی آمد اما خودش از مسخره کردن دیگران لذت می برد و خیلی می خندید. در آن جنگل لک لکی زندگی می کرد که باادب و خوش اخلاق بود. روباه تصمیم گرفت لک لک را هم مسخره کند.
یک روز به لک لک گفت: « من شما را برای ناهار به خانه ام دعوت می کنم. فردا ظهر به خانه ام بیایید تا با هم ناهار بخوریم.»
لک لک که خیلی مهربان بود، دعوت او را قبول کرد و برای ناهار به خانه اش رفت. روباه بدجنس شیربرنج پخت و آن را داخل دو تا بشقاب صاف ریخت و سر سفره گذاشت. لک لک با منقار بلندش نمی توانست شیر برنج را از داخل بشقاب بخورد اما روباه با زبانش تا ته بشقاب را لیسید و شیربرنج را خورد و از طعم خوب آن تعریف کرد و به لک لک که نتوانسته بود از آن بخورد خندید و مسخره اش کرد. لک لک چیزی نگفت اما نقشه ای کشید و چند روز بعد روباه را به خانه اش دعوت کرد. آش خوشمزه ای پخت و آن را در دو کوزه با دهانه های تنگ و باریک ریخت و سر سفره آورد و به روباه تعارف کرد تا آش بخورد. لک لک منقار بلند و باریکش را داخل کوزه کرد و تندتند آش را خورد اما پوزه ی روباه داخل کوزه نمی رفت و روباه نتوانست آش بخورد. لک لک گفت:« من هم می توانم تو را به خاطر اینکه نمی توانی از درون کوزه آش بخوری مسخره کنم اما این کار را نمی کنم، چون مسخره کردن دیگران کار خوبی نیست.»
روباه که خیلی خجالت کشیده بود، به لک لک قول داد که دیگر کسی را مسخره نکند. از آن روز به بعد دیگر کسی ندید که روباه دیگران را مسخره کند و به آنها بخندد.
#سوره_همزه
#داستان
@zibakhani