😈دام شیطانی😈
#قسمت ۴۲ 🎬
یه جورایی خوشحال بودم,اخه ازنزدیک,قدس,قبله ی اول مسلمین را میدیدم.
بالاخره باتمهیداتی زیاد مارا درمکانی پیاده کردند,به محض رسیدن به آن مکان ,برخلاف صداهای ماورایی که از جای جای ان مکان میشنیدم,صداهای ترسناکی که از اجنه خارج میشد.
برخلاف این صداها,آرامشی عجیب بر روح وروانم مستولی شد,یک آن میل به اقامه ی نماز وارتباط باخدا درمن فزونی یافت.
خودم رابه دیوید که همراهمان بود رساندم وگفتم:اینجا کجاست؟
دیوید:اینجا,معبد سلیمان یاهمان, بیت المقدس(قدس)....
اصلا باورم نمیشد ,اخه تاجایی به ما نشان داده اند,قدس,مسجدیست باگنبد طلایی رنگ,اما اینجا خبرازان گنبد نبود.
ازمهرابیان سوال کردم:اقای مهرابیان,من اینجا به شدت احساس معنویت بهم دست داده ,میگن اینجا قدس هست,اما همانطورکه میبینی خبری از اون قدس معروف نیست.
مهرابیان:درسته,بیت المقدس اصلی,این مکان است,اون گنبد طلایی رنگی که این صهیومیستهای خاین به عنوان قدس به ما نشان میدهند,مسجد(صخره)هست,صهیونیستها به دلیل عملیاتهایی که درقدس انجام میدهند,ماهیت اینجا رااشکارنمیکنند تا باخیال راحت به اهدافشان برسند.
از ازل خداوند اراده کرده دونقطه ی مشخص ومقدس درزمین مشخص باشند,یکی کعبه ودیگری قدس است.
بیت المقدس نزدیکترین نقطه به آسمان است,محل معراج پیامبر ص از زمین به آسمان همین بیت المقدس میباشد وآن حالت روحانی که به شما دست داد ,بی شک به همین دلیل است.
معبد حضرت سلیمان ع درهمین مکان بوده,اینجا پراز رازورمزاست,سلیمان, پیامبری بود که علاوه برپیامبری,حاکمیت هم داشت ,یعنی پادشاهی میکرد,پادشاهی بر انسان وجن.
معبد حضرت سلیمان توسط اجنه ساخته شده,این پیامبر بزرگوار در زمان خودش باجادو.وجادوگری وجن گیری مبارزه کرد وتمام ادوات جادوگری را درجایی از معبد دفن نمود .وشایدبه همین دلیل است که قوم یهود ازاوکینه به دل گرفتند.
درهمین حین دیوید به طرف ما امد وبحثمان ناتمام ماند.
دیوید گفت:بیاییدقبل ازجشن اطراف رانشانتون بدهم .
با مهرابیان راه افتادیم,ازنظرمن ,این مکان بسیار زیبا ومعنوی بود ,حیف که شیاطین اداره اش میکردند.
همینجورکه اطراف رانگاه میکردم,چشمم افتاد به دری که از دور اصلا دیده نمیشد,صداهای وحشتناکی از داخلش میامد ونور سیاه رنگی احاطه اش کرده بود.
دیوید ,امتداد نگاهم را دنبال کرد وگفت:نه,نه,اونجا ممنوع هست,یک کارت راازجیبش در اورد وگفت ,فقط بااین باز شد,هیچ غیر یهودی وغیر اسراییلی را به انجا راه نداد...
رفتیم به مکان جشن,همه ی به اصطلاح بزرگانشان جمع شده بودند ونفری یک جام ش ر ا ب را دردست کنارهم روبه آسمان گرفته بودند ویک عبارتی راتکرارمیکردند...
#ادامه_دارد ..
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
#داستان
در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت.
مردم به خاطر آلودگى او جنازهاش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و
محلّ پر از زبالهاى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار
و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از
گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟
جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:
يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ.
اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك،كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و
كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خدا گويد
تو ای زيباتر از خورشيد زيبايم
تو ای والاترين مهمان دنيايم
بدان آغوش من باز است
شروع كن! يك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫ببینیدعظمت خداوندی را
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
🔴 فتنه های کمرشکن و پیرکننده آخرالزمان
🌕 امام جواد علیهالسلام فرمودند:
زمانى كه فرزندم علىّ(امام هادی علیهالسلام) بميرد چراغ ديگرى پس از او نمايان مىشود (امام حسن عسکری علیهالسلام)؛ و سپس پنهان ميگردد؛ پس واى بر كسى كه شكّ نمايد و خوشا به غريبى كه دين خود را برداشته و فرار كند؛ سپس به دنبال اين پنهان شدن حوادثی روی میدهد که بر پيشانىها نقش پيرى نشيند و موها سفيد گردد و فتنه ها به قدری سخت و کمرشکن خواهد بود که كوه هاى فولادين از وحشت آن از جاى كنده شوند
شــرح: كنده شدن كوه ها يا كنايه از عظمت حادثه است و يا اشاره به سست شدن ايمانهاى استوار مردم دارد..
عَنْ عَبْدِ اَلْعَظِيمِ اَلحَسَنِيِّ عَن أبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِذَا مَاتَ اِبْنِي عَلِيٌّ بَدَا سِرَاجٌ بَعْدَهُ ثُمَّ خَفِيَ فَوَيْلٌ لِلْمُرْتَابِ وَ طُوبَى لِلْغَرِيبِ اَلْفَارِّ بِدِينِهِ ثُمَّ يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ أحْدَاثٌ تَشِيبُ مِنْهَا اَلنَّوَاصِي وَ تَنْشَقُّ اَلصُّمُّ اَلصِّلاَبُ
📗غيبت نعمانی، ب1٠، ص 186
📗إثبات الهداة، ج 5، ص 157
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory👈
🔴 روش امام مهدی علیه السلام در روزگار فرمانرواییاش (از کتب عامه)
🌕 از لیث بن طاووس روایت شده که گفت: نشانۀ مهدی آن است که نسبت به کارگزاران و مأمورانِ دولتِ خویش بسیار سختگیر باشد؛ و با ناتوانان و مستمندان، بسیار دلرحم و مهربان.
عَنْ لَيْثِ بْنِ طَاوُسٍ قَالَ: عَلَامَةُ الْمَهْدِیّ أنْ یَکُونَ شَدِیداً عَلَی الْعُمّالِ جَوَاداً بِالْمالِ رَحِیماً بِالْمَسَاکِینَ.
📗کتب مخالفین، الفتن، ج۱، ص۲۲
✅ توضیح: «شدیدا علی العمال»
این دقیقاً سیره امیرالمومنین صلوات ﷲ علیه بوده چنانچه حضرت به مالک اشتر نوشت: با فرستادن جاسوسان و نیروهای مخفی راستگو و باوفا، کارهای کارمندان و کارگزارانت را زیر نظر بگیر! بازرسی مداوم پنهانی، سبب میشود که آنان به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان تشویق شوند. یاران خودت را سخت زیر نظر بگیر! اگر یکی از آنها دست به خیانت زد و ماموران سرّی تو، متّفقا چنین گزارشی دادند، به همین مقدار از شهادت اکتفا کن و او را تازیانه بزن و به مقدار خیانتی که کرده کیفر کن. سپس خوار و ذليلش ساز و مهر خيانت بر او بزن و ننگ تهمت را بر گردنش بیاويز!
📗بحارالأنوار، ج۳۳، ص ۶٠۶
@zibastory👈
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
22.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ هشدار های مهم دکتر شاهین فرهنگ درباره آثار زیانبار گسترش بی حجابی !!!
⛔️ اونهایی که به اسم روحانی و آیت الله و... حساسیت دارن، این حرف ها رو یه آیت اللّه یا امام جمعه نمی زنه ، بلکه این حرفهای کسی است که با معدل ممتاز از دانشگاه هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده و سخنران برتر موفقیت هم هست !!!
#حجاب🌱
#انتشارش_با_شما
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@zibastory👈
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استغفار وتخلیه ی انرژی های منفی اعصاب خردی ها
@zibastory👈
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 راه تشخیص کم خونی
✔️عوارض منفی کمخونی چیست؟
@zibastory👈
شهیداحمدکاظمی مى گفت:
@zibastory👈
شهیدحسینخرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم.
گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟
گفت: نه، ولی مطمئنم
چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم فرشته ای دیدم که اسمهای شهدا را مى نويسد تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید.
به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟
یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود.
تا این در ذهنم آمد زمین خوردم چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم اما دیگر وابستگی ندارم اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم...
#داستان_آموزنده
@zibastory👈
🔆پنجاه سال عمر در مقابل يك لقمه نان
حضرت عيسى بن مريم عليه السلام با جمعى در جائى نشسته بود، مردى هيزم شكن از آن راه با خوشحالى و خوردن نان مى گذشت ، حضرت عيسى عليه السلام به اطرافيان خود فرمود: شما تعجب نداريد از اين كه اين مرد بيش از يك ساعت زنده نيست !!
ولى آخر همان روز آن مرد را ديدند كه با بسته اى هيزم مى آيد تعجب كردند و از حضرت علت نمردن او را پرسيدند. او بعد از احوالپرسى از مرد هيزم شكن ، فرمود: هيزمت را باز كن ، وقتى كه باز كرد مار سياهى را در لاى هيزم او ديد، حضرت عليه السلام فرمود: اين مار بايد اين مرد را بكشد ولى تو چه كردى كه از اين خطر عظيم نجات يافتى ؟
گفت : نان مى خوردم فقيرى از مقابل من گذشت ، قدرى به او دادم و او درباره من دعا كرد.
حضرت عليه السلام فرمود: در اثر همان دستگيرى از مستمند خداوند اين بلاى ناگهانى را از تو برداشت و پنجاه سال ديگر زنده خواهى بود.(133)
📚تفسير نمونه ، ج 3، ص 223.
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گودزیلای_عراقی!🎋
🌷شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریبچی بودیم، جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مینها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد. منطقه غرق در سکوت بود. فقط هرچند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بیهدف به سوی خط خودی شلیک میشد. عرقریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مینها را در میآوردم و چاشنیشان را باز میکردم یا سیم تلهای را که بین دو مین جهنده بود، میبریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم. نفس راحتی کشیدم. میدانستم تا لحظاتی دیگر پیش قراولان لشگرمان از راه میرسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست میگذاریم. یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود، نگاه کردم. در آن تاریکی فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی میداد.
🌷اول میخواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند، اما نمیدانم چطور شد که زد به سرم آرتیستبازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلمهای سینمایی، گربهوار بروم و از پشت ناکارش کنم. بیسروصدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلمها دیده بودم که چطور قهرمان میپرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن او را از پا درمیآورد و بیهوش میکند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشتِ سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم. اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم! طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من. یا جدّه سادات! عراقی نگو گودزیلا بگو. غولتشن بود. دو متر و یک متر عرض. سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی.
🌷خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجهاش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد به جانم دِ بزن. به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم. چنان میزد که انگار قاتل پدرش را میزند! چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود میآمد. خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربدهای از حنجره دادم بیرون. خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت، هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان میرسید! مثل شیرهای گرسنهای که به گاومیشها حمله میکنند، از سر و کلهاش آویزان شده بودیم و میزدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز میگرفتم و....
🌷و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ میزدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بیرحمی بود که به جان چند دانشآموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب میخوریم و گریهکنان خدا را صدا میزدیم و او هم میزد. داشت دخلمان را میآورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کلهاش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له میشدم که بچهها آه و ناله کنان آمدند و چندتایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار. حالا صدای....
🌷صدای شلیک و انفجار، زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را میمالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سئوال و پرسش امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتادهاید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفتهاند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟ یکی از بچهها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. اما ای کاش تعریف نمیکرد. چون تا دمیدن روز بعد که از اورژانس زدیم بیرون، از متلکها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم.
@zibastory👈