eitaa logo
زیرگنبدطلا
5.6هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
♡کانال رسمی کودک و خردسال حرم مطهر ♡کانال تخصصی جشنِ تکلیف ♡تنها مرجعِ اطلاع‌رسانی برنامه‌های کودک و خردسال ♡برگزاری تخصصی جشن تکلیف به صورت گروهی یا اختصاصی در حرم مطهر ♡برگزاری جشن روزه‌اولی‌ها به صورت گروهی و یا انفرادی ♡آیدی پاسخگویی: @Revaghekoodak
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜قسمت سوم "خیر وارونه" 🍄🌿صدای غش غش😃 سمانه از توی اتاق بلند شد.صدایش کردم: چی شده⁉️مگه جوک گفتم برات که میخندی😄 آبجی⁉️ 🍄🌿سمانه گفت یاد رابین هود افتادم!که دزدی می کرد تا به فقیرا کمک کنه! گفتم :مامان 🧕ببین چقدر بی ادبه❗️ مامان🧕 گیج و مات😳 به من نگاه👀 میکرد.اما کم کم به خودش آمد و گفت: ریحانه!مامان جان آخه تقلب کجاش مثل پخش خیرات و خرماست!تو شریک تقلب رفیقات شدی❗️تقلب هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره. 🍄🌿مثل خیلی چیزای دیگه.مثلا ربا هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره.😡 رشوه هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره! گفتم ربا و رشوه چیه دیگه مامان🧕؟ مامان گفت ربا تقریبا یعنی برای پولی 💶که قرض میدی، سود بگیری.شاید الان متوجه نشی چی میگم. 🍄🌿رشوه هم که بیشترتوی اداره ها🏢 اتفاق میفته یعنی یه پولی 💶به یه کسی یواشکی میدی تا برات یه کار غیرقانونی انجام بده.یه کار خارج نوبتت برات انجام بده.یه کار نادرست انجام بده و ... 🍄🌿با اعتراض گفتم: مامان🧕 کار من یه جور آموزش بود!همونطور که معلم👩‍🏫 جواب خودآزمایی ها و مسئله ها رو میده منم جواب دادم❗️ بابا 🧔گفت: پس دیگه برای چی امتحان میگیرند⁉️ گفتم :خب معلومه برای اینکه محک بزنند و نمره بدند.برای اینکه بچه👩 درس خون با درس نخون فرقش مشخص بشه و هرکس به نتیجه درس خوندنش برسه... 🍄🌿یک دفعه فهمیدم🤔 خودم جواب خودم را دادم! آمدم بهانه بیارم و انکار کنم.گفتم: بابا🧔 اون دوست بیچاره من اگر امتحانش رو تک میشد و می افتد من خودمو مقصر میدونستم!😔 بابا گفت: خب تو که اینقدر بخشنده🌟 و سخاتمندی قبل امتحان 📝کمکش می کردی❗️اصلا چرا نذر موفق شدنت تو امتحانا، برای هم کلاسیات یه جلسه رفع اشکال یا یه جلسه مرور کتاب 📚نمیذاری؟!که یه خیری هم از علم و دانشت به اونا برسه⁉️ 🍄🌿حتما باید این خیر رو وسط امتحان📝 انجام بدی و یه کار خلاف مرتکب بشی⁉️ لب هایم ... ادامه دارد... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت چهارم "خیر وارونه" 🎍لبهایم را ورچیدم و با حالت غصه😞 به زمین خیره شدم.بابا 🧔راست میگفت.داشتم خودم را گول میزدم❗️قانون مدرسه🏢 این بود که توی جلسه امتحان هرکس هرچه دارد و خوانده را روی برگه بریزد تا دانش آموز امتحان شود و نتیجه کار و تلاشش را ببییند👀❗️ 🎍مامان🧕 گفت: تازه میدونی اگر با همین مدرک هایی که افراد از مدرسه میگیرند به دبیرستان و بعد دانشگاه راه پیداکنی و بعد یه شغلی رو با توجه به رشته ات انتخاب کنی، پولی💶 که از اون شغل در میاری حرومه⁉️ 🎍آمدم دو دستی بزنم توی سرم.گفتم:یعنی این دوستام که من بهشون تقلب رسوندم اگر با تقلب من نمره بیارند و با این مدرک برند دبیرستان و از اون جا دانشگاه و از دانشگاه سر کار...اون وقت پولشون...💵 🎍بابام 🧔گفت:قربون دختر 👩چیز فهم!🧐 گفتم پس جایزه🎁 و تشویقی که معلم 👩‍🏫به خاطر نمره بهشون میده هم حروم میشه⁉️ مامان🧕 گفت خودت چی فکر 🤔میکنی؟! گفتم :فکر میکنم میشه! 🎍سمانه از توی اتاق بلند گفت: قربون دختر چیز فهم❗️🧐 تازه فهمیدم چه کارخیر بدی کردم❗️هم خودم به گناه افتاده بودم هم بقیه را هم به گناه انداخته بودم!چقدر پیش خودم از خدا 💖خجالت😥 کشیدم!باید میرفتم یک جوری جبران میکردم!زیر لب به خدا💗 گفتم: خدایا💖 چشم👁 حله!فهمیدم اشتباه کردم!خیر وارونه و برعکسی انجام دادم❗️ پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت اول "شکسته های دل" 🎍دیشب از عذاب وجدان خواب 😴نداشتم.با خودم فکر 🤔می کردم الان ملائکه چطوری دارند بهم نگاه👀 میکنند.لابد چپ چپ!بعدم بین خودشون میگند که این همون دختریه که یه کار زشت مرتکب شده.بابا 🧔گفت زیر لب استغفار کن یا به همون فارسی بگو خدایا💖 ببخشید.خدا زود می بخشه.اما چون این گناه حق الناسه باید یه جور از دل دوستت دربیاری❗️ پرسیدم :حق الناس چیه دیگه❓ 🎍بابا گفت:_ یعنی حقیه که از مردم 👥به گردنته‌.ساده ش این میشه که تو اذیت و آزاری به مردم کردی... 🎍دیدم راست میگوید!چقدر دل هم کلاسی جدیدم را بدجور شکانده بودم!لابد الان دلش مثل یک لیوان🥛 که از ارتفاع پرتش کنند پایین، خورد و خاکشیر و وصله پینه دار شده❗️ حالا چطور بروم و خورده های دل شکسته را بهم بچسبانم⁉️ 🎍عمل خیلی بدی از من سر زده بود.حتما ملائکه اگر لب و دندان داشته باشند دارند لب هایشان را میگزند از زشتی کار من.😕 قضیه از این قرار بود که یک شاگرد جدید به کلاس ما اضافه شد.آن هم وسط سال❗️ بین بچه ها پچ پچ در گرفته بود که چرا وسط سال تازه ثبت نام کرده⁉️ 🌹چند باری خواستیم از زیر زبانش👅 بکشیم اما چیزی نم پس نداد.یکی از بچه ها گفت:حدس میزنم یه خلاف و کار بدی داشته و اخراجش کردند برای همین وسط سالی مجبور شده بیاد اینجا❗️🙁 🎍یکی دیگه از بچه ها گفت: وا مگه اینجا هرکی هرکیه که خلاف کارا بیان!خب میرفت یه مدرسه دیگه!من دوست❤️ ندارم با خلاف کار نشست و برخاست کنم❗️ ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت دوم "شکسته های دل" 💐همینطور صحبت کردن ها پیش رفت تا حدس ها و گمان های بچه ها👩👧 شوخی شوخی تبدیل به یک چیز جدی شد❗️همه فکر 🤔میکردیم که شاگرد جدید یک خلاف کار حرفه ای است. 💐برای همین از او فاصله گرفتیم و هر بار که زنگ 🔔تفریح ها سراغ ما می آمد تا با ما تنقلات و خوراکی هایش🍟🍬🍫 را بخورد ما یک جوری خودمان را عقب میکشیدیم. 💐تا اینکه یک روز🌤 اتفاق بدی افتاد.من چندتا جزوه برای درس جغرافیا🌍 توی فلش ریخته بودم تا از مدرسه که برگشتم به بابا🧔 بگویم برایم پرینت بگیرد.اما وقتی کیفم 👜را گشتم دیدم فلش نیست که نیست❗️همه کلاس و مدرسه را زیر و رو کردم اما آب 💦شده بود و رفته بود توی زمین🌍.خیلی غصه 😢خوردم. 💐آخر آن فلش را تازه خریده بودم.با مامان🧕 رفته بودیم یه مغازه ی موبایل📱 فروشی که خیلی تجهیزات الکترونیکی دارد.آقای فروشنده گفت: این بهترین فلشم هست.الان توقف تولید شده.دیگه مثل این نمیزنند.از خود کارخونه🏭 گرفتم.دو تا مونده کلا.یکیش رو بردم برای خونه🏡 یکیش رو برای فروش گذاشتم... 💐حیف فلش به اون خوبی❗️و حیف جزوه ای که توی فلش ریخته بودم❗️حالا فردا جزوه جغرافیای🌍 همه بچه ها 👩👧آماده بود و فقط کار من لنگ و ناقص می ماند. 💐توی همین فکرها🤔 و غصه ها😢 بودم که یکدفعه یک صحنه باورنکردنی دیدم❗️ فلشم! فلش نازنینم توی دست اون همکلاسی جدید بود❗️ 💐خود خود فلش من بود! باورم نمیشد! حتی روی فلش یک برچسب دایره ای⭕️ کوچک بود که اسم همان مغازه ای که از آن فلش خریده بودم رویش حک شده بود‌درست مثل فلش من!...خود خود فلش من بود❗️ 💐اصلا باور😳نمیشد! واقعا همکلاسی ام اهل دزدی و خلاف بود! سینه ام را سپر کردم و جلو رفتم و گفتم: -مبارکه !عجب فلش خوبی پیدا کردی❗️ همکلاسی هم خندید 😀و گفت:ممنون ولی پیدا نکردم!بابام🧔 برام اورده❗️ گفتم: ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت سوم "شکسته های دل" 🎍چقدرم شبیه فلش من هست❗️ گفت: 🎍آره خب خیلی ها ممکنه از این فلشا داشته باشند❗️ گفتم: _یادمه فروشنده گفت این آخرین فلشی هست که کارخونه🏭 زده.دیگه توقف تولید شده! همینطور حرف هایم را ادامه دادم تا این که همکلاسیم منظورم را فهمید🤓 و زیر گریه 😭زد❗️گفت : 🎍من توی این کلاس غریبم! توقع داشتم با هم دوست بشیم نه اینکه تهمت بزنی!😊 گفتم: اگر مارک روی فلش رو ندیده بودم حتما بیشتر فکر🧐 میکردم اما این دقیقا همون مارک مغازه یی هست که ازش فلشو خریدم❗️ اشک هایش 😢را با سر آستین پاک کرد و گفت: میدونی بابای🧔 من چه کاره س❗️ گفتم :چرا حرفو عوض میکنی❗️ گفت:عوض نکردم.میخوام حدسم رو بهت بگم! گفتم بگو گفت: بابای🧔 من موبایل 📱فروشی داره! گفتم: خب به سلامتی! پُز بابات رو به من میدی؟! گفت: نخیر میخواستم بگم شاید از مغازه بابام فلش رو خریدی❗️این برچسب روی فلشم آرم مغازه بابای🧔 منه! 🎍آمدم مخالفت کنم و بگویم دروغ میگویی‌.اما یکدفعه یادم افتاد که مغازه دار گفته بود از این فلش ها دو تا مونده بود.یکی رو برای خانواده ام👨‍👩‍👧‍👧 بردم.یکی رو هم میفروشم! 🎍میخواستم بگویم اگر راست میگی بگو بابات🧔 یا همون فروشنده چه شکلی بود⁉️ ولی یکدفعه با خودم گفتم که تا اینجایش را هم خیلی خراب کرده ای ریحانه👩! 🎍بیشتر حرف نزن.مگه یه فلش چقدر می ارزه⁉️ارزشش به اندازه شکوندن دل یه آدم هست؟!اصلا حتی اون فلش رو دزدیده باشه!لابد نیاز داره که دزدیده❗️ 🎍با همین فکرها🧐 یک معذرت خواهی خشک و خالی از هم کلاسیم کردم و به خانه آمدم‌. به شدت ذهنم🧠 مشغول بود.حتی موقع ناهار سرم توی بشقاب 🍝بود و بدجوری توی فکر🤔 بودم. 🎍مامان 🧕که بعد از ناهار مشغول پهن کردن لباس هایی 👗👚شسته روی بند بود یک دفعه گفت: ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت چهارم "شکسته های دل" 🍃ریحانه مامان🧕!چندبار بگم جیب لباسات👗🧥 رو خالی کن بعد بندازشون توسبد رخت چرکا❗️ گفتم چی شده مامان مگه⁉️ مامان🧕 گفت: هیچی هر چی پول 💶و کارت💳 و کاغذ و فلش اینا داشتی رو ماشین شسته❗️ جا خوردم‌.گفتم :چییییی؟! فلشم؟! فلشم تو جیبم بوده⁉️ 🍃مامان گفت آره تو جیب مانتوت🧥 که دیشب باهاش رفتی بیرون بود! فقط دلم میخواست دو دستی🖐 توی سرم بکوبم.بلند بلند میگفتم: وای خدایا 💖چه کار افتضاحی کردم!خدایاااا💖❗️ 🍃بابا🧔 به دادم رسید و گفت:چی شده ریحانه؟چرا داد میزنی⁉️ ماجرا را با شرم و خجالت 😰برای بابا تعریف کردم.بابا🧔 خیلی ناراحت😞 شد اما گفت :راه جبران بازه!هر چند دلی که به شدت شکسته رو خیلی سخت میشه چسب زد❗️دیگه مثل اولش نمیشه!اما تو تلاشت رو بکن.اول استغفار کن بعدم از خدا 💗بخواه که بهت فرصت جبران گناه حق الناست رو بده! 🍃باید فردا میرفتم مدرسه🏫 و یک کادوی🎁 خوب برای همکلاسیم میبردم.مهم ترین هدیه 🎁این بود که تصورات بچه ها را درباره او پاک کنم و بگویم که او دختر صاف و پاکی هست❗️ 🍃چقدر از خودم خجالت😰 میکشیدم.حتما ملائکه ای داشتند نامه✉️ اعمال مرا مینوشتند خیلی به حال من تاسف میخوردند!بعد با بال و پرشان مینوشتند: ریحانه 👩مرتکب گناه تهمت شد❗️ 🍃کاش بتوانم جبران کنم تا زودتر این گناه را از نامه✉️ اعمالم خط بزنند.کاش بتوانم دل شکسته هم کلاسی ام را جوری چسب بزنم که مثل روز اولش بشود...کاش❗️ پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت اول "بزرگ ترین آرزو" 💫یک روز🌤 که با مامان 🧕و سمانه 👩به حرم رفته بودیم و از بزرگترین آرزو صحبت می کردیم سمانه 👩گفت: میدونی به نظرم یک آرزویی رو بنویس🖌 که همه این آرزوها توش باشه❗️ 💫گفتم خودمم دارم از دیشب 🌛به همین فکر میکنم.یه چیز باید باشه که همه چیزای دیگه رو هم دربر بگیره❗️ 💫مثلا یک کسی باشه که بتونه همه این کارای مهم رو برای بشر انجام بده❗️ سمانه 👩گفت: آره دقیقا! همه کارایی که به درد خوش بختی این دنیا🌍 و اون دنیا میخوره رو روبراه کنه❗️ 💫خندیدم😊 و گفتم: مثلا یکی یه پورشه🚙 یا سانتافه🚗 بخره بیاره در خونه ها🏡❗️ سمانه گفت: سعادت و خوش بختی واقعا به پورشه و سانتافه س❓ گفتم: نمیدونم‌والا❗️ گفت: پس فکر🤔کنم پیش از اینکه دنبال آرزو بگردی باید بگردی ببینی خوشبختی🤗 یعنی چی❓ تو اونو بتونی آرزو کنی❗️ گفتم: عجبا😳! سوال تو سوال شد! تازه یه معمای جدید انداختی توی دامنم❗️ 💫اذان را که گفتند بلند شدیم نماز 📿خواندیم. توی صحن آیینه حرم.همانجا که کبوترها 🕊آزادانه و بی دردسر برای خودشان پرواز می کنند. همان جا که پسر👦 بچه ها و دختر 👧بچه ها با لیوان 🥛یک بار مصرف های سقاخانه شیطنت👹 میکنند... 💫همان جا که ضریح از ایوانش می درخشد🌟... از بلندگوی🎙 حرم صدای آقایی پیچید که میگفت: همگی دعای فرج را با هم زمزمه کنیم... ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت دوم "بزرگ ترین آرزو" 🐣با خودم گفتم راستی دعا 🤲یعنی چی⁉️...دعا همون آرزوهای ماست!...به قول بابا🧔 آرزو یعنی چیزهای طول و دراز دنیایی🌍 رو خواستن...چیزایی که مربوط به دنیاست و خیلیش هم الکیه و خوش بختی نمیاره❗️ 🐣بابا 🧔همیشه میگفت به جای آرزو بگو حاجت و دعا❗️ ناگهان چیزی به ذهنم🧠 زد.دویدم و یک مفاتیح از قفسه کتاب های📚 ادعیه حرم برداشتم.فهرست مفاتیح را باز کردم.سمانه 👩با تعجب 😳دنبالم آمد و گفت: مامان🧕 داره برمیگرده خونه🏡❓ تازه میخوای دعا🤲 بخونی⁉️ 🐣گفتم: سمانه 👩دعاهای مفاتیح رو کی نوشته❓ سمانه گفت: اماما گفتند دیگه‌. اماما این جور دعا🤲 میکردند و بعد به دست ما رسیده❗️ 🐣گفتم: پس توی مفاتیح آرزوهای امام...ببخشید دعاهای امام نوشته شده❗️ سمانه 👩گفت: خب آره❗️ گفتم میشه بیام همه دعاها🤲 را نگاه کنم ببینم اماما چی آرزو میکردند یا بهتر بگم چطور دعا می کردند❗️ سمانه 👩گفت: ای کلک میخوای تقلب کنی از رو دست امام❗️ بعد خندید😃 و گفت: شوخی کردم!چه تقلبی بهتر از این! آدم 👤باید پاش رو جای پای امامش بذاره❗️ این شد که .... ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت سوم "بزرگ ترین آرزو" 🍃این شد که شروع کردم به خواندن دعاهای🤲 مفاتیح.آهسته و پیوسته... 🍃دعای کمیل، دعای سمات، دعای توسل، دعای مکارم الاخلاق، دعای ندبه... روزی🌤 یه مقدار دعا را در برنامه ام گذاشتم. میخواستم به زبان👅 خودم ببینم امام ها چه آرزوهایی داشتند❗️ 🍃تا اینجایش فهمیدم🧐 که یکی از مهم ترین آرزوها این است که آدمی خدا 💖رو بشناسد❗️و بابا 🧔گفت که خدا را از طریق امام میتوان شناخت! و مامان🧕 گفت امام ما در غیبت است❗️ و سمانه👩 گفت اگر امام بود خیلی از سختی ها و بدبختی ها توی دنیا🌍 نبود! اصلا اگر امام زمان💗 بود سختی و بدبختی و ظلم از روی زمین 🌍پاک می شد❗️ 🍃با خودم به سختی های روی زمین🌍 فکر🤔 کردم! به اخباری که هر روز🌤 از مظلومیت یمنی ها و عراقی ها و افغانی ها پخش می شود... 🍃دلم میخواد فقط یک چیز را آرزو کنم‌. فقط یک نفر را. آن یک نفر فقط امام زمانم 💖است... این روزها 🌤به اخبار سراسر دنیا گوش👂 میدهم.میخواهم بدانم کم و کسری های دنیا 🌍در نبود امام زمانم چیست❓.. پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
"کویر قم" 🔸قسمت اول 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🦋💫از دیروز که دختر عمه ام زنگ☎️ زد، توی خودم رفته بودم.سمانه میرفت و میامد و میگفت کشتی هات ⛴غرق شده اخمالو⁉️ ...مامان🧕 میرفت و می آمد و میگفت برج زهرمار شدی چرا❓ بابا هم فقط چپ چپ👀 نگاه می کرد و منتظر بود خودم یک حرفی بزنم.خلاصه نزدیک انفجار بودم از بس دلم گرفته بود...که یک دفعه بابا زد زیر آواز و شروع کرد به خواندن مداحی... 🦋💫من هم بغضم ترکید و زدم زیر گریه😭.بابا چشم هایش 👁چهارتا شده بود.در جا مداحی را قطع کرد و گفت:ریحاااان!چی شدههه⁉️ من که گریه ام بند نمیامد با همان حالت نق و گریه گفتم:دلم پوسییید... 🦋💫بابا 🧔گفت آخه چرا؟از خوندن من⁉️ گفتم:نههههه و دوباره زدم زیر گریه❗️ مامان که نمیدانم چرا داشت ریسه های چراغانی💡💡 را از توی کمد دیواری درمی آورد با صدایی که از ته چاه کمد دیواری بلند میشد گفت: این ایام همه دلشون باز میشه تو چطور دلت گرفته آخه؟😊 🦋💫گفتم :چطوری دلم باز بشه❓ نگار عمه کلی پُز شهرشون رو داد.گفت پارک جنگلی 🌳🌵🌳دارند.باغ وحش دارند...از رودخونه شون گفت...از هوای شهرشون که وقتی سرت 🙂☺️رو میکنی از پنجره بیرون انگار تو استخری بس که خنکه❗️ سمانه خندید😃 و گفت:خب تو هم میگفتی ما تو کویر زندگی میکنیم.😊😉 🦋💫 تخم مرغو 🥚تو هوا بشکونیم در جا نیمرو میشه از گرما❗️ بابا🧔 با یه مدل چشم 👁غره خاص گفت عه بازم از مزایا و جذابیتای شهرمون بگو سمانه!؟ سمانه از رو نرفت و ادامه داد: تو هم زنگ بزن پُز بده بگو تو شهرای کویری کفترم زیاده!صبح 🌞به صبح میاند پای پنجره اینقدر میخونند که نذاره بخوابی...😴 بابا 🧔گفت خب دیگه؟...سمانه گفت دیگه اینکه سوسکم داره‌.از اون سوسک قلمبه ای شاسی بلندا که گربه🐈 رو هم فراری میده❗️ 🦋💫تازه بارون تو شهرای کویری یه جوری میاد که درجا سیل راه بیفته.با قاعده نمیاد!...تازه تر❗️رو گسل زلزله هم هستیم.در جا زمین🌏 یه کم گرم و سرد بشه یه دور می لرزونتمون! توی دلم گفتم:وای خدا 💞رحم کنه بدبخت شدیم!...😔😍😔 🦋💫بابا 🧔سبقت گرفت از سمانه و گفت :عینک 👓بدبینی که به چشمت باشه، شهر نگار اینا رو هم یه جور جهنم میبینی❗️ 🦋💫اما اگه چشاتو👀 باز کنی میبینی که قم غیر جذابیتای کویر و دریاچه نمک و کوه نمکی که هیچ جای دنیا به این قشنگی نداره، یه چیزی داره که دل همه رو باز میکنه❓ گفتم :مثلا چی❓ بابا🧔 گفت از نگار پرسیدی تو دلت گرفت کجا میری؟مشکل برات پیش اومدی کجا خودت رو خالی میکنی و کی برات گره مشکلو باز میکنه؟دلت برای امام رضا 💖تنگ بشه و نتونی بری مشهد چه کار میکنی؟دلت❤️ برای پیاده روی کربلا تپید چی کار میکنی😔؟کجا پناه میبری؟ گفتم:لابد میره کنار رودخونه دیگه... 🤗🤗🤗 🦋💫آره آبم خیلی روحیه میده ولی ..... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~ @ziregonbadetala ~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~
"عید فطر" 🔸قسمت اول 🌙🌺🌙🌺🌙🌺🌙 وقتی ماه را با چشم خودم از پشت‌بام خانه دیدم باورم شد که دیگر ماه رمضان تمام شد.گلویم را بغض گرفته بود.مثل کسی بودم که از مهمانی بیرونش کرده بودند❗️ بابا و مامان و سمانه با هم روبوسی کردند و سراغ من هم آمدند.بابا در دستش چیزی بود که با اشاره مامان به سمت من آمد و آن را به من داد و گفت:مبارکه روزه اولی من❗️ عیدت مبارک! یک ماه روزه داریت مبارک! این هم کادوی عیدی ما 🎁 🌟شانه هایم را بالا انداختم و لب هایم را ورچیدم و به بابا گفتم:خب چه فایده که عید شد! من که اصلا خوشحال نیستم! توی عید آدم باید خوشحال باشه❗️ 🌟مامان گفت: منم سال اول وقتی فهمیدم عید شده و دیگه نمیتونم روزه بگیرم ناراحت بودم اما وقتی فهمیدم که عید فطر چه عید پر هیجانی هست خوشحال شد☺️ 🌟سمانه گفت:ریحانه مگه خبر نداری❓ فردا میخوایم بریم نماز عید!نماز عید فطر خیلی کیف میده صبح زود زود باید پاشی بریم... بذار صدایتکبیرای نماز رو که بشنوی کل غم و غصه هات یادت میره🥰 🌟سمانه راست میگفت.فردایش با صدای الله اکبر گفتن پشت سر هم مکبر مسجد بیدار شدم.همه آماده شده بودند. من هم با کنجکاوی لباس هایم را پوشیدم. از نمازهای عید سال پیش فقط خوابیدن سر صف نماز را یادم می‌آید. اما امسال که 9⃣ ساله بودم و وارد.. ادامه دارد...📖 ⭑┄┉┉┉•┉┉┉✨┄⭑ @ziregonbadetala
"عید فطر" 🔸قسمت دوم 🌙🌺🌙🌺🌙🌺🌙 🌸دسته آدم حسابی‌ها شده بودم وضع فرق می کرد‌.لباس ها را پوشیدم و همگی به مسجد رفتیم.وقتی با آن همه کفش دم در مسجد مواجه شدم شاخ دراوردم!همه محله سحرخیزتر از من بودند.همه محل آمده بودند برای نماز عید فطر و گرفتن جایزه یک ماه روزه داری! 🌸پیش نماز که الله.اکبر را گفت با مامان و سمانه به زور خودمان را بین صف‌ها جا دادیم.سمانه کاغذ قنوت نماز را جلو گرفت تا هر دو بتوانیم قنوت را بخوانیم وای که چقدر کیف داشت این نماز.. 🌸بعد از نماز همه عید را به هم تبریک می گفتند.و بعد هم خانم خیر محل با یک کیسه برای جمع کردن پول جلوی خانم‌ها ظاهر شد و گفت فطریه.تون رو به مستحق‌های محل بدید.من با تعجب نگاه میکردم و با نگاهم تعقیبش میکردم.به سمانه گفتم فطریه دیگه چی چیه؟! 🌸سمانه گفت فطریه یه بخشی از مالمون هست که شب عید فطر باباها و سرپرستای خونواده باید کنار بذارند و فردا روز عید فطر برای فقرا پرداخت کنند. با خودم گفتم عجب کار خوبی! خدا فکر همه چیزو کرده 🌸کم‌کم سینی‌های چای و شیرینی و صبحانه نمایان شد.مثل یک جشن عروسی بود.با این تفاوت که میزبان خود خدا بود‌.سمانه برایم چای برداشت اما من یک لبخند مرموزانه تحویلش دادم و گفتم نمیخوام سمانه! سمانه گفت عه تو که چایی میخوردی! گفتم:آخه من یواشکی روزه گرفتم.واقعا دلم نمیومد از ماه رمضون دل بکنم 🌸سمانه غش غش شروع کرد به خندیدن و گفت بدو بدو چاییت رو بخور این بازیا رو هم در نیار! بهش گفتم:کدوم بازی؟واقعا روزم سمانه گفت:خانوم دانشمند!روزه عید فطر بخور! حرومه دختر!نباید روزه میگرفتی سریع یه چیز بخور 🌸خودمم خندم گرفت.باز هم طبق معمول دانشمندی ام گل کرده بود و دست گل به آب داده بودم.چای را از سمانه گرفتم‌ و گفتم واقعا که خیلی فیلسوفم 🌸چای را خوردم در حالی که توی دلم به خدا میگفتم خدایا یک ماه روزه گرفتم چون تو گفته بودی من هم گفتم چشممم!حالا هم روزه اشتباهی ام را میخورم چون تو گفتی روزه نگیر. من بزرگ شدم و هرچی که تو بگی میگم چشم😊 🌸⃟✵⊰━━━•─ @ziregonbadetala ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎