eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
58.7هزار عکس
60.2هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌹آفريدگارا 🔸من جهان را بيكراني مي بينم 🔸و خودم را از 🔸وه چه و چه 🔸وه چه و چه موجي 🔸اين همه افواج و جه ميكنند 🔸مرا به زبان آنها آشنايي ده 🔸و مرا از من رهايي ده 🔸خوشا آنانكه نه جهان مي بينند ونه امواج 🌹آفريدگارا 🔸جانم بسور و بدار 🔸 و را به و نياز 🌹آفريدگارا 🔸من من چرا از خود ؟ 🔸 از كي من كيستم ؟ 🔸جز تو كيست تا حل اين كند واين بسته را وا كند ؟ 📔نامه ها برنامه ها 🌿علامه حسن زاده آملی 🔖 🔖 http://eitaa.com/joinchat/3024879616Ce095b35cfa
ظهور نزدیک است
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کر
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ۲ استاد پناهیان: 🌍 دنیا به دست نفس های قدسی ولایت مداران است. به دست اولیای خدا و شهدا است ⭕️ بچه های متدین و مذهبی لطفاً با دیدن صحنه های غیرمذهبی در کشور بهم ریخته نشید!☺️ 🚦حواستون به "قوانینی که مقدرات رو تعیین می‌کنند" باشه 🌺امام اول انقلاب در سال ۵۷ فرمودند: دوره مارکسیست ها تموم شده و باید بروند 🔻در حالیکه بیشتر اساتید اهل فن ما درس ها را بر معیار نفی مارکسیسم و نقد آن تنظیم می‌کردند! 📗صحیفه امام رو بخونید به عنوان یک کتاب تربیتی،انگیزشی به آن نگاه کنید. ☢️ ژرف نگری امام برای دیدن واقعیت ها کافی بود اما مردم برای گذر از امتحان به "ایمان" نیاز داشتند. ✅ و ما الان بیشتر به "واقع بینی" نیاز داریم 🔶 اگر واقع بینی نسبت به مقدرات و سنت های الهی داشته باشید متوجه می‌شوید آمریکا هیچ کاری نمی‌تواند بکند. 🌷اباعبدالله الحسین علیه السلام در صحبت با عمر سعد فرمودند: تو که ایمان نداری ، حداقل رو ببین. تو بعد از من زیاد زنده نمی‌مونی که به مُلک ری برسی... ❤️در زمان حکومت صاحب الزمان و بعد از ظهور بعضیا ایمان به امام زمان نمیارن اما "به دلیل واقع بینی" با حفظ دین خودشون تحت حکومت حضرت هستند. ✅🌺 خاصیت آخرالزمان و ابتلائات "روشن کردن واقعیت هاست". 🔵یک واقعیت که باید تحت تاثیر و تحول قرار بگیریم، "توجه به مرگ" است. ❇️واقع بینی در بحث مقدرات، "محدود بودن اختیارات" است👇🏼 نه اختیار تو نامحدود هست نه شرایطِ تو در اختیارِ تو هست. ⭕️بعد میان میگن هرچه اراده کنی، جهان پیرامونی تو آنگونه خواهد شد! اسمش رو هم میذارن های عالم خلقت! 😒 ⛔️معنویت کاذب از همین جا شروع میشه. در کنارش آیه و روایت هم میارن که یه کم اسلامی بشه 🔷واقعیت ها گاهی میاد که ایمان موهومت، از بین بره 💢 یه وقت یه کسی به دیگران ایمان میاره، حتی اگه مدعی خدا خودش اعتراف می‌کنه که ادعای باطلی گفته است؛ پیروانش حاضر نمیشن پول ها رو پس بگیرن چون بهش ایمان داشتند! ✨به اختیاراتت نگاه کن ایمانت بالا میره، اعتقاداتت افزایش پیدا میکنه. 📣حواستون به این نکته باشه: معنویت ها با واقعیت یکی هست. ✅ معنویت به معنای خیال پردازی رو بذار کنار! 🌷امیرالمومنین می‌فرمایند : لا تکن ممن یرجوا الآخرة بغیر عمل "بدون واقع بینی" به آخرت امید نداشته باش! 🔶 آثار نگاه کردن به مقدرات الهی و تنظیم مقدرات، در سه جمله خلاصه میشه: 1️⃣اگر به مقدرات علم داشته باشی، تواضع در انسان ایجاد می‌کنه و طغیان و تکبر از انسان گرفته میشه حتی اگه ایمان نداشته باشی متواضع میشی👌🏼 2️⃣اگه ایمان داشته باشی، صبر انسان رو افزایش میده😌 3️⃣بالاتر از ایمان اگر محبت به پروردگار عالم داشته باشی، به مقدرات نگاه کنی راضی به رضای الهی خواهی شد. 🌷مثل امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه که فرمودند:خدایا رضا برضاک💕 🔹آثار دیگه ای هم داره خیلی از کینه توزی های بین آدم ها رو از بین می بره ❇️مقدرات حتی در برنامه ریزی انسان هم دخالت داره👇🏼 اقدام کن که رفع مشکل بشه، نشد ولش کن ؛ زیاد جوش نزن😌 🔸مقدرات فقط برای مرگ نیست.برای اتفاقات بزرگ نیست. حتی کوچیک ترین چیز مثل تاکسی سوار شدن یا کسی که کنارت میشینه جزو مقدرات است🚖 💎 یه دعا می‌کنم آمین بگید: خدایا مهم ترین عامل در مقدرات رو به ما بفهمان... ✅خارج از اختیار ما و دایره وجودی انسان و اختیارات ما، عواملی هست که بر مقدرات ما تاثیر می‌گذراند: 💞محبت پروردگار عالم به ما محبت اولیاءخدا به ما رفتار های خوب و بد دیگران 👆🏼اینا موثر هست اما نمیتونن مقدرات ما رو تغییر بدن. اینا همه به علاوه یه عنصر دیگه هستن 🖲 اون عنصر کلیدی حداقل ۶۰ بار در قرآن ازش یاد شده و تاثیرگذار ترین عامل و عنصر در مقدرات ماست. ادامه در جلسه بعد...🌹 🌍 @IslamlifeStyles 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 دستم‌چرا به گوشه‌ی‌دامان نمی‌رسد؟! پایم چرا به خیمه‌ی جانان نمی‌رسد؟! در طول عمــر، درد زیادی چشیــده‌ام دردی به تلخـی غـم هجـران نمی‌رسد 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 💎 جوانی علیه السلام ╔═"═••⊰💙⊱••═''═╗ @deldadegi:دلدادگی ╚═-═••⊰💙⊱••═-═╝ Iاِنتشار بدون‌ لینڪ=✔️