eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
58.9هزار عکس
60.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 | بسم رب الشهدا •• 🤍 | | 🤍 •• " من اگر 10 پسر هم از خدا بگیرم و از بین بروند باز هم نام بعدی را حسین می گذارم. " ✍ حضور شهید دوست داشتنی‌مان در هر گوشه‌ی این محفل که احساس میشود،،، شهید همین جاست!! پس چرا من؟! بگذار حسین آقا، خودش روایتگر چند کلمه ای از ماجرا باشد.. بسم الله! : 🔸️می شنوید؟! مادرم هم که گفتند، وظیه ام بود بروم.. نوجوان بودم و ۱۷ سال داشتم، مهم این بود که باید می رفتم... در جستجوی آن شراب ناب راهی شدم و انگار که خیلی هم مشتاق بودم چرا که آنقدرها که فکرش را می کنید منتظر نماندم بار اول آمدنم بود در پی جستجوی شهادت (: اتفاقا هیچ وقت هم دست خالی بر نگشتم!! من که همیشه میگفتم، من عمودی می روم و فقط افقی بر میگردم : چیزی نگذشته بود، نمیدانم اصلا حتی ۲۰ روز میشد یا نه؟ ✍ در جبهه تعلیم و آموزش بودیم، ناگاه اتاق من و همدلانِ همراهم یکجا منفجر شد! جان ما فقط با تیر و ترکش نبود که به جان آفرین تسلیم شد، جسم فانی همگی‌مان کاملا متلاشی شد!! جان اما زنده در نزد الله هست، راضی و مرضی :) من هستم و کاش در بهشت رضا به من سر بزنی!!! " . . 🔸️ مادرش برایمان می گفت: "حسینم مظلوم بود" گویی در حکایت ما همیشه حسین بودن، مظلوم بودن است. میگفت: "ساکت بود و سرش در کار خودش بود" انگار در فاصله بین او و قلبش دنیایی‌ست که میشود آنجا ماند و ساکت نشست اما نه! مادرش میگفت برایمان: "حسین اهل نشستن هم نبود خیلی فعال بود، خیلی هم موفق. فعال و کاری، خیلی لطیف بود و شوخ طبع، حسین را همه دوست داشتند.. حرف گوش کن بود، میخواست که هر طور هست رضایت پدر و مادر را جور کند؛ که موفق هم بود. ✍ درسش را خوب میخواند. بسیجی، رزمی کار.... موفق بود... (: خیلی قانع بود، انگار که دلخوشی هایش از جنس این عالم نیست میخواستیم که برایش لباس های نو بخریم میگفت لباس های پارسالم خوبند همینقدر مرا کافیست که پوشیده باشم و شکمم سیر :)! " . . 🔸️حاج آقا شهرستانی، پدرش زودتر از مادر با خبر شده بود صبح بود، خبر را در منزل آیت الله شیرازی برایش آوردند، خودش را به خانه رساند.. وقت آنست که مادرش از شهادت جگرگوشه باخبر شود حاجی خبر را میگوید اینگونه با گریه: - حسینت داماد شده :)..!! و مادری که حالا، از هوش می رود! ✍ مادر راضی است اما وقت دلتنگی هم چاره ای ندارد، صلوات میگوید بر محمد و آل محمد؛ گویی که با صلوات فرستادن در زمان دلتنگی ها، هنوز هم هر لحظه فرزندش را تقدیم محمد و آلش میکند، با عشق، با لبخند...! سر مزارش که می رود یک دنیا حرف را پشت دروازه های شهر سکوت نگاه میدارد.. چه بگوید ؟! در عوض با خواب هایش خوشحال است، خواب حسین شهیدش را زیاد می ببیند " یادم می آید هنوز که چهلمش نشده بود دیدمش در خواب با لباس سفیدی بلند، که در حال پذیرایی بود گفت امام رضا جمعه ها به این بهشت می آیند، بهشت رضا..!! می آیند و از شهدا خبر می گیرند." 🔸️خواهرش برای ما می گوید: "خرج گرفتاری هایمان 2 رکعت نمازست سر خاکش" ما هم میتوانیم امتحان کنیم :) . . ✍"هر جا دو راهی است، هر آیینه آنجا کربلاست" آخر هر قصه حسین نباشد که آن قصه قصه نمی شود، سید حسین ما، راهی کربلا و حسینی شد و داغ پوشیدن آن لباس های نو را بر دل مادرش گذاشت.. من هم در آرزوی راه حسینم، دلتنگ کربلا، چشم به راه حال و هوای محرم؛ مژده زائران محرم، نمانده چند قدمی بیشتر.. 🔸️دوریم و نزدیکیم به خانواده مان، اما همه از همین پرچمیم و جای ما زیر همین پرچم است! محرم ها برمیگردیم سر جایمان !! :) روضه مان هم که کربلا شود، کافیست.. 🆔️ @KhGShohada_ir