eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
191-tobe-ta-2.mp3
2.97M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
دعای هر روز ماه صفر .mp3
429.7K
🤲 بدان كه ماه صفر معروف به نحوست است و براى رفع نحوست هيچ چيز بهتر از صدقه دادن و ادعيه و استعاذات وارده نيست‏ اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز 🔟 ده مرتبه این دعا را بخواند ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. اى سخت نیرو، و سخت کیفر، اى عزیز، اى عزیز، اى عزیز، همه آفریدگانت در برابر عظمت خوار گشته، مرا از شهر آفریدگانت کفایت کن، اى نیکوکار، اى زیباکار، اى نعمت ‏بخش، اى افزون‏ کن، اى که معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، من از ستمکارانم، پس دعایش را مستجاب کردیم، و او را [اشاره به رهایى حضرت یونس از دل ماهى] از اندوه نجات دادیم، و این چنین مؤمنان را نجات مى ‏دهیم، درود خدا بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزه‏ اش 📚 مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🌸 اول صـــــبح به سمت حرمت رو کردم دست برسینه سلامۍبه تو دادم ارباب پسر صبحی شده و باز دلم دلتنگ شده السلام ای سبب سینه تنگم اربابم 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✋🌸 این روزها بیشتر از قبل، این حسرت ندبه را زمزمه می‌کنم: «لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ...» کاش می‌دانستم نشانی خانه‌تان کجاست؟! کاش می‌دانستم کجا عزاخانه به پا کرده‌اید؟! کاش یک روز مرا هم به محفل روضه‌تان راه دهید! کاش برسد روزی که کنارتان باشم و پابه‌پای شما اشک بریزم! کاش روزی‌ام شود شال عزایتان را به چشم‌هایم بکشم ای‌کاش‌ که‌ آرزوي‌ قلبم‌ بشوے عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید در حفاظت ز امیر دلم علی خامنه ای میثم تمار شوم تا که به دارم بزنید... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
لطافتــ دختــرانہ ام را زیر چادر مشڪے پنهان میڪنم😌 تا مبادا به دنیاے صورتــے ام خدشہ وارد شود...😰 آخر میدانے دنیاے صورتے دخترانہ حساس استـ .😍🎀 😌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
هم دربه دری دارد وهم خانه خرابی عشق است ومزّین به هنرهای زیادی بیچاره دل من که دراین برزخ تردید خورده ست به اما واگرهای زیادی تا 🥀 🌷 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - نماهنگ دلم شکسته - سجاد محمدی.mp3
2.43M
🔳 🌴جامو به هیچکسی نده 🌴دلم برای دیدن تو لک زده 🎙 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_پنجم🎬: کیسان ماشینی را که برایش کرایه کرده بودند، تحویل داد، بعد از کلی کا
🎬: کیسان توی ماشین نشست و راننده پس از کمی چانه زدن راجع به قیمت حرکت کرد. با اینکه کیسان از لحاظ مادی دستش باز بود اما تجربه نشان داده بود که باید بر سر قیمت هر چیزی کمی بگو‌مگو کرد تا بهت شک نکنن. کیسان دقیقا پشت سر راننده صندلی عقب نشست طوری که اصلا راننده نتواند او را ببیند راننده همانطور که از شهر خارج میشد، توی آینه وسط نگاه کرد و گفت: چی شدی پسر؟! چرا نمی بینمت؟! کیسان که اکثر اوقات لهجه های مختلف ایرانی ها اونو سر ذوق میاورد،الان با شنیدن لهجه شیرین یزدی، هیچ عکس العملی نشان نداد، ذهنش اینقدر درگیر بود که نمی توانست به موضوع دیگری فکر کند اما راننده سمج تر از این حرفها بود و همانطور که با سرعت پیش میرفت گفت: ببین دادا ، راه طولانی هست و آدمیزاد هم برای تحمل این راه محتایج یه هم زبون هست، اگه قرار باشه تا آخر سفر همینطور بی حرف باشی و صدات در نیاد، آبمون توی یه جوب نمیره... کیسان که از حرفهای راننده فقط جمله آخرش را متوجه شده بود خودش را وسط تر کشید و گفت: بله؟! چی گفتین متوجه نشدم؟! مرد خنده بلندی کرد و گفت: ببین اسم من محمد هست اما همه بهم میگن ممد سه سوت، بس که فرزم، الان نشونت میدم این راه هفت هشت ساعته را نهایت شش ساعته برات میرم تا بفهمی چرا بهم میگن سه سوته، حالا بگو بینم چی شده غمبرک زدی؟ نکنه کشتی هات غرق شده هااا کیسان ابروهاش را بالا داد و گفت: کشتی هام؟! ممد سه سوت خنده ریزی کرد و گفت: خداوکیلی مال کجایی که لهجه ات اینقدر خوشگله؟! کیسان آه کوتاهی کشید و گفت: م..من...من مال ایرانم اما یه مدت رفتم خارج کشور برای تحصیل ... راننده قهقه ای زد و گفت: همهٔ ما مال ایرانیم...پس بگو، رفتی خارج و خارجکی یاد گرفتی الان اومدی ایران زبون خودتم یادت رفته هااا؟! کیسان که دوست نداشت این بحث ادامه پیدا کنه چون میترسید چیزی بگه که لو بره گفت: ببخشید آقا محمد، شما وقتی از یه دختر خوشتون بیاد و اونو دوست داشته باشین چکار می کنین؟! راننده نگاهی توی آینه به کیسان کرد و بشکنی زد و گفت: اوه اوه مبارک مبارک مبارکه...پس کشتی هات غرق نشده و عاشق شدی...خوب دادا از اول همینو بگو دیه.... کیسان و راننده گرم صحبت شده بودند، کیسان از بی کسی اش می گفت که الان تنها باید بره خواستگاری و راننده هم هر لحظه یه پیشنهاد و یه نظر ارائه می کرد که ناگهان گوشی کیسان شروع به زنگ خوردن کرد. کیسان نگاهی به صفحه گوشی کرد، بیژن بود. با بی میلی تماس را وصل کرد که صدای عصبانی بیژن توی گوشی پیچید: الو دکتر کجایی؟! بیژن صدایش را پایین آورد و گفت: سلام، من توی راهم... بیژن بلندتر گفت: می دونم توی راهی، مگه قرار نبود تهران بیای الان دقیقا توی جاده تهرانی؟! کیسان با تعجب گفت: خوب آره، چطور مگه؟! بیژن گفت: مطمئنی؟ کیسان گفت: آره، بعد انگار فکری به ذهنش رسید ادامه داد: البته راننده داره از یه راه میانبر منو میاره که نزدیک تره... بیژن اوفی کرد و گفت: از اول بگو، بسپار توی کوره راه ها گمت نکنه..‌ کیسان باشه ای گفت و تماس را قطع کرد و سخت در فکر فرو رفت و بعد از لحظاتی سکوت رو به راننده گفت: آقا محمد جاده مشهد با جاده تهران یکی هست؟ محمد ابروهاش را بهم کشید و گفت: چطور مگه؟! راستش یه قسمتش یکی بود اما الان ما وارد جاده مشهد شدیم جاده تهران سمت دیگه است... کیسان آشکارا یکه ای خورد و دستش را مشت کرد و روی زانویش کوبید و آهسته گفت: اونا توی وسائل من ردیاب گذاشتن، به خاطر همین اون پسره که ادعای برادری می کرد، خیلی راحت منو هر کجا بودم پیدا می کرد و ردم را میزد. راننده گلویی صاف کرد و می خواست حرفی بزنه که کیسان دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: هیس! باید تمرکز بگیرم و بعد چشمانش را بست و با خودش فکر می کرد که بیژن رد یاب را کجا میتونه بذاره؟ لپ تاپ؟! نه نه امکان نداره... چمدان؟! اونم نیست چون تا الان دوبار با تمام وسایل عوضش کرده بود. کیسان چشمهایش را باز کرد دست مشت شده اش را روی صندلی کوبید و دندان هایش را بهم فشار میداد، یک دفعه با دیدن مچ‌دستش چشماش برقی زد، آره درسته...همینه... این ساعت را به من دادن و تاکید کردن همیشه باهام باشه بند مشکی و قطور ساعت را باز کرد و همه جاش را نگاهی انداخت، نه چیز مشکوکی نبود. کیسان سرش را از وسط صندلی ها جلو برد و گفت: آقا محمد جلو ماشین پیچ گوشتی یا چیزی توی این مایه ها نداری؟! راننده که تعجب کرده بود گفت: تو جعبه دارم، اما این جلو غیر این کارد میوه خوری... حرف توی دهان ممد بود کیسان کارد را توی هوا چاقید و خیلی زود پشت ساعت را باز کرد، درست میدید 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🎬: کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با فشار نفسش را بیرون میداد اوفی کرد. راننده که با تعجب حرکات کیسان را نگاه می کرد گفت: چی شد؟! اون زنگ چی بود؟! چرا کارد را می خواستی و چرا ساعتت را بیرون انداختی؟! اصلا خیلی مشکوکی...می خوای برگردی کیسان نگاهی به راننده کرد و زیر لب گفت: همین یکی را کم داشتم که بهم مشکوک بشه و بعد سرش را از بین صندلی را جلو برد و گفت: ببین، کار من یه جوری هست نمی تونم بهت بگم، یعنی این مخفی کاری برای سلامت خودت لازمه، فقط بدون که تو امشب با همراهی من کار مهمی برای مملکتت کردی... راننده که انگار هیچ چیز از حرفهای کیسان نمی فهمید، شانه ای بالا انداخت و گفت: گفته باشم، اگر کار خلافی کنی من اولین کسی هستم برم تو را لو بدم هااا کیسان سری تکان داد و گفت: باشه هر چی تو بگی و برای اینکه بحث را منحرف کنه و یه ذره ممد سه سوت را آرام کنه، گفت: خوب گفتین الان باید با پدر دختر صحبت کنم. راننده با شنیدن این حرف گل از گلش شکفت و گفت: آره، اگر راست میگی و کلکی تو کارت نیست همین الان زنگ بزن...همین الان...جلوی من... کیسان مثل آدمی حق به جانب گوشی را به دست گرفت و شماره دخترک زیبا را گرفت. با دومین بوق صدای محجوب ژاله در گوشی پیچید: الو سلام آقای دکتر... کیسان با شنیدن صدای ژاله انگار آتشی درونش روشن کرده باشند خیس عرق شد، دست و پایش شل شد و هر چه که در ذهن داشت به یکباره پرید راننده که تمام حواسش پی کیسان بود توی آینه زهر چشمی گرفت و گفت: خو حرف بزن دادا... کیسان توی صندلی کمی جابه جا شد و گفت: س...س...سلام حالتون خوبه؟ می خواستم ببینم بعد از اون دیداری که توی مطب با پدرتون داشتم نظرشون چی بود؟ ژاله که معلوم بود همچون هنیشه خجالت می کشد و کیسان خوب میدانست الان لپ هایش از شرم گل انداخته گفت: ب..ب...ببخشید گوشی با پدرم صحبت کنید. کیسان لب پایینش را به دندان گرفت و رو به راننده گفت: چکار کنم؟! مستقیم گوشی را داد به پدرش... راننده خنده ریزی کرد و گفت: تازه اول هفت خوان رستم هست و بعد سری تکان داد و گفت: تو میتونی...نگران نباش بسم الله بگو برو جلو... در این هنگام صدای محکم و مردانه پدر ژاله در گوشی پیچید: بفرمایید... کیسان آب دهنش را قورت داد و گفت: س..سلام آقا...ببخشید بی موقع مزاحم شدم... صدای پدر ژاله درست است محکم و قاطع بود اما اینقدر گرم و با محبت بود که ناخواسته احساس آرامشی در وجود کیسان می ریخت و هر چه که بیشتر صحبت می کرد، زبانش بازتر میشد و اینقدر صحبت کرد که راننده شروع به بشکن زدن کرد و تازه کیسان به خود آمد. با خداحافظی کوتاهی، تماس را قطع کرد و بعد با خنده به ممد سه سوت گفت: قرار خواستگاری را برای آخر هفته گذاشتن... راننده سوت ممتدی کشید و گفت: م...مبارکه الان که دوشنبه است یعنی سه روز دیگه باید دومین خوان رستم را بری... کیسان سرش را تکان داد و گفت: نمی دونم خوان دوم منظورتون چی هست اما خیلی استرس دارم... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_هفتم🎬: کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با ف
🎬: صادق رو به مهدی گفت: آخه چه راحت و دستی دستی مرغ از قفس پرید، کاش زودتر دست می جنباندین... مهدی سری تکان داد و‌گفت: والا نمی دونم مصلحت خدا چی هست، هر چی من بیشتر می دوم کمتر نشانی از رسیدن می بینم و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به کدامین عذاب عقوبت میشم؟! آخه چرا...چرا؟! دوری از محیا کم بود، بی خبری از محیا کم بود حالا پسرم توی دام... مهدی بغضش را فرو داد و رو به صادق گفت: حالا از اولش تعریف کن ببینم چی شد؟ آخرش کیسان قانع شد که برادرین؟! و اگر شد چرا فرار کرد، چرا بهت اعتماد نکرد؟! صادق سرش را تکان داد و گفت: من مطمئن شده بودم، که کیسان برادرم هست و بهش گفتم، نشونی دادم، گردنبند ها را نشون دادم، اسم مامان محیا را گفتم، قشنگ مشخص بود که شک کرده من برادرشم، قرار شد بریم خونه اش و آزمایش های ژنتیک من و خودش را بررسی کنه تا مطمئن بشه من راست میگم، اما نمی دونم چی شد، یکهو همه چی دست به دست هم داد و نشد که بشه... مهدی که رنگش زرد شده بود گفت: یعنی آزمایش هاتون را مقایسه نکرد؟! صادق شانه ای بالا انداخت و گفت: توی خونه اش که رسیدیم منو بازرسی کرد، اسلحه ای که بغل پام بود را کشف کرد و همین باعث شد که فکر کنه تمام حرفام دروغ و یه حیله بوده.. مهدی نفس راحتی کشید و زیر لب گفت: خدا را شکر... صادق با تعجب گفت: چرا خدا را شکر؟! اگر آزمایش ها را بررسی می کرد که می فهمید... مهدی با دست هایش دست های صادق را در دست گرفت و گفت: پسرم! یه چیزایی هست که تو نمی دونی، یعنی چون فکر می کردم محیا کشته شده، گفتنش سودی نداشت. الان که من و تو تنهاییم و رؤیا و بچه ها را رسوندی خونه بابای رؤیا، این داستان قدیمی را بهت می گم اما شرط داره... صادق که با حرفهای مهدی کلا گیج شده بود با حالت گیجی سرش را تکان داد و گفت: پدر از چی حرف می زنید؟! من نمی دونم شما منظورتون چی هست! آیا من خطایی کردم؟! پدر... مهدی به وسط حرف صادق پرید و گفت: الان همه چیز را برایت میگم فقط ...فقط شرطی دارد. صادق با هول و ولا گفت: شرط چه شرطی بگویید مهدی نفسش را آرام بیرون دادو گفت: شرطش اینه فکر نکنی با شنیدن این داستان شرایط تغییر می کنه و توی ذهنت حک کنی که تو پسر عزیز من و یادگار محیای من هستی... صادق بدون حرف زدن سرش را تکان داد و مهدی بعد از گذشت چندین و‌چند سال از عمر صادق، داستان زندگی او را تعریف کرد. مهدی تعریف می کرد و صادق اشک می ریخت، مهدی سکوت می کرد و صادق بغض می کرد. مهدی در آخر، آه کوتاهی کشید و گفت: تو کسی هستی که مادرت محیا تو‌ را از مرگ نجات داد و از میان آتش و دود تو را به من رساند، همانطور که می دانی چند سال اول زندگی ات پیش رقیه خانم بودی و رقیه خانم بوی محیا را از تو میجست و با به دنیا آمدن رضا، تو در شیر رضا شریک شدی و به نوعی شدی پسر رقیه... نزدیک یک سال همشیر رضا بودی و من هر وقت که از جبهه می آمدم، یک راست سمت خانه عباس آقا میامدم، انگار تنها امید من در این دنیا خانه عباس آقا و پسرم صادق بود بعد که کمی بزرگتر شدی و سر من هم خلوت تر شد، مثل چشمهایم ازت مراقبت کردم، چون تو پسر من و محیا بودی، تو امید محیای من بودی، من هر وقت به تو نگاه می کردم انگار محیا را می دیدم... به اینجای حرفش که رسید هق هق مهدی این بزرگ مردی که سالها غصه را در دلش تلنبار کرده بود به هوا برخواست و دو مرد بزرگ، مردی از نسل انقلاب و مردی از نسل جنگ، در آغوش هم می گریستند. صادق همانطور که دستهای مهدی را در دست گرفته بود و به آن بوسه می زد گفت: بابا! قول میدم هر طور شده کیسان را پیدا کنم و از طریق آن به جای مادرم محیا پی ببریم و قول میدم همانطور که مادرم محیا مرا از بدن بیجان مادر بیرون کشید و به من حیاتی دوباره بخشید من هم او را پیدا کنم و بعد از سالها فراق، دور هم جمع شویم. مهدی بوسه ای بر پیشانی صادق زد و گفت: ان شاالله...ان شاالله... ✍.... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۷۹ ❓❓آیا ممکن است
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۸۰ ❓در پاره ای از روایات آمده است که «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»حال پرسش این است که چراباید امام زمان خود را بشناسیم؟ 💠آنچه از روایات بدست می‌آید این است که شناخت امام عصر خود، سبب کامل شدن ایمان، محفوظ ماندن از گمراهی و انحراف، باعث عبادت و پرستش و دینداری می‌شود، چرا که پس از معرفت و سپس اطاعت و پیروی از امام زمان، موارد مذکور در پی خواهد آمد. 💠 به چند روایت در این زمینه اشاره می‌کنیم: 🍀۱- یکی از دو امام باقر و صادق علیهاالسّلام فرمود: بندۀ خدا مؤمن نباشد تا آنکه خدا و رسولش و همۀ ائمه و امام زمانش را بشناسد و در امورش به امام زمانش رجوع کند و تسلیمش باشد. سپس فرمود: چگونه ممکن است کسی امام آخر را (که امام زمان اوست) بشناسد و امام اوّل را نشناسد. (از این جهت معرفت همه ائمه در ایمان شرط کند که طریق شناختن همه امامان یکی است و امام لاحق به نص امام سابق شناخته گردد) 🍀۲- امام باقر علیه السّلام فرمود: تنها کسی خدای عزّوجلّ را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را، و کسی که خدای عزّوجلّ را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد، غیر خدا را شناخته و عبادت کرده و... 🍀۳- امام باقر علیه السّلام فرمود: هر که دینداری خدای عزّوجلّ کند، بوسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند، ولی امام و پیشوائی که خدا معیّن کرده، نداشته باشد، زحمتش ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مغبوض و دشمن دارد، حکایت او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می‌رود و برمی گردد و... بخدا سوگند! کسی که از این امّت باشد و امامی هویدا و عادل از طرف خدای عزّوجلّ نداشته باشد، چنین است گم گشته و گمراه است و اگر با این حال بمیرد با کفر و نفاق مرده است... 🍀۴- امام موسی کاظم علیه السّلام فرمود: امام حجّت بندگان است و هر که او را رها کند، گمراه می‌شود و هر که همراه او باشد، نجات می‌یابد و رستگار می‌شود. 🍀۵- پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای مردم! هر که بخواهد، در زندگی همانند من باشد و همانند من بمیرد، ولایت علی علیه السّلام را بپذیرد و از امامان پس از او پیروی کند. ‌‌‌ 👈 .... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
32_Goriz_Az_Rajim_1401_06_17_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
29.9M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه سی و دوم 🛑راه کارهای دور کردن شیطان 🛑 چگونه شیطان رو از بین ببریم و کمرش رو بشکنیم 🛑 شیطان از خداوند چه خواسته هایی داشت؟ 🛑مراحل ضربه زدن شیطان به انسان 🛑عرش ابلیس کجاست؟ 🛑ابلیس با چه چهره هایی ظاهر می شود؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت 29.mp3
9.51M
✘ مگر امام، حجت کامل خدا نیست و قابلیت تغییر قلبها را ندارد؟ پس چرا به نصرت و یاری ما برای ظهور نیاز دارد؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۲۹ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تنها ارثیه‌ی من.mp3
9.14M
هر کدام از ما چیزی را از پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به ارث بردیم که عمر ما فقط برای انتقال این میراث به نسل بعدی تاریخ است! ✘ آیا شما این ارثیه، و نحوه‌ی واگذاری آن را می‌شناسید؟ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈ره توشه زوار قسمت 6 ⚠️زیارت امام حسین برهر مرد و زن واجب است! و عدم زیارت مساوی با عاق رسول خدا!!! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 حسینی بودن بدون مهدوی شدن، به درد نمی‌خوره! | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
10 Be Vaghte Shaam (1403-05-24) Mashhad Moghadas.mp3
50.2M
🔈 🔰 جلسه دهم * مظلوم‌نمایی اسرائیلیان به کمک امپراطوری رسانه‌ای [4:13] * ظهور امام زمان (‌علیه‌السلام) در کشاکش فتح بیت‌المقدس [10:14] * ظلم‌های فراوان و مُهر ذلت و مسکنت بر پیشانی یهودیان تا قیامت [16:04] * قاعده قرآنی: ملحق شدن انسان به قومی که رفتارش را قبول می‌کند [16:52] * نسبت کشتن شتر حضرت صالح به همه قوم و عقوبت دسته‌جمعی ایشان به خاطر این گناه [21:42] 🔻 عذاب الهی و کینه و نفرت یهودیان نسبت به یکدیگر [27:12] 🔺 نعمت الهی و یک‌دلی و برادری مؤمنین با یکدیگر [30:16] * نکته اساسی در تحلیل یهود: نژادپرستی و غیر‌انسان دانستن غیریهودیان [32:38] * تبیین نژادپرستی یهودیان بر اساس قرآن کریم [36:39] * حفظ نژادپرستی و عقاید یهودیان حتی در دوره پراکندگی در کشورهای گوناگون [44:12] * کوچ اجباری و بیرون‌کردن یهودیان توسط انگلیس، فرانسه و پرتغال در قرون وسطی [53:27] * شورش و جدال مردم اروپا علیه یهودیان در قرن 19 [56:29] * روایت یکی از سربازان عمرسعد از ماجرای حمل سر اباعبدالله (علیه‌السلام) [1:03:44] * ماجرای محبت یک راهب مسیحی به سر امام حسین (علیه‌السلام) و مسلمان شدن او [1:07:32] * لا يزورني ويزور أباك وأخاك وأنت الا الصديقون من أمتي [1:27:33] ⏰ مدت زمان: ۱:۳۵:۲۲ 📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۴ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️