eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام..؛ زیباترین مثال سلامُ علی الحسین♥️ ‌-یااباعبدالله- 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - آقا طلب بیام دلتنگ یه کربلام - مرتضی باب.mp3
5.73M
آقا بطلب بیام بارونی شده هوام دلتنگ یه کربلام حسین جان 🎙 🔊 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌/رهبرانہ/ 💌 خوشــتر از نقشــِ تــ💚ــو در عالمـ، تصویـر نبـــود😍 🌷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
چطوری سرباز امام زمان...؟!؟😇 آری با تو ام… تویی که مدافع ارثیه حضرت مادری🌱 تویی که حیا و عفت زینبی داری😌 تویی که به چشمانت اجازه دیدار هر کس و ناکس را نداده ای✨ تویی که همچون فرشته ای غرق در نمازت میشوی🌿 تویی که تماشاگه هر انسان سست اراده و مریض نمیشوی⛔️ تویی که در کلامت جز مهربانی نیست مبارکت باشد این سربازی… @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۵۲ _اگه بناست وسط حرفم بیای برو بیرون.. صورتم رو سمت حاج کمیل چرخو
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۵۳ _معذرت میخوام!! همین جمله ی کوتاه هم براش سنگین بود.دستهاش رو با کلافگی روی صورتش کشید ونفسش رو بیرون داد.بلند شد و دور اتاق راه رفت.چند دور زد تا بالاخره مقابلم ایستاد. _حاج آقا قصد بدی از گفتن اون حرفها نداشتند.ایشون نگران شما هستند.. لبخند تلخی زدم. _نگران من نه..نگران شما و خانوادتون.. البته حق هم دارن..من واقعا برای شما و خانوادتون ننگم.. 🍃🌹🍃 او داشت دیوونه میشد.بلند بلند نفس میکشید.کنارم زانو زد و زل زد به چشمهام. _اینطوری تا نکن رقیه سادات خانوم..شما خودت بهتر میدونی که حاج آقا نگران شما هستن.خودشون گفتن شما از خودمونید با حرص گفتم: _نیستم! من از شما نیستم! اگه از شما بودم گنهکار نبودم..گذشته م سیاه نبود.. بخاطر من سر شما نمیشکست..من یک لکه ی ننگم وسط اعتبار خانوادگی شما.. چرا؟؟؟ چرا حاج کمیل از من خواستگاری کردید؟! شماکه گفتی منو دوستم داشتی. پس چرا حاج آقا گفتن به رسم یتیم نوازی … 🍃🌹🍃 بالاخره گریه ام گرفت.. او محکم بغلم کرد..نفسهاش بیشتر و بیشتر میشد..ومن بلند بلند روی اون شونه ها اشک میریختم.گفت: _به جدتون قسم اینطور نیست..حاج آقا شیوه ی خودشونو دارن..اعتقادات و افکار خودشون و دارن..من..من..... سرم رو از روی شونه اش برداشت و صورتم رو مقابل صورتش گرفت.با چشمهایی که صداقت و اطمینان ازش می بارید گفت: _به اسمت قسم من بهت ایمان دارم..شما اصلا برای من لکه ی ننگ نیستی..برای هیچ کدوممون نیستی..حتی برای حاج آقا..من عاشقتم.. سرم رو تکون داد وبا تاکید بیشتر گفت: _گوش کن!!! من عاشقتم!بخاطر همین الان جانشین الهامی.. سرم رو رها کرد و کنارم به مبل تکیه داد و زانوانش رو بغل گرفت!گفت: _شما خیلی مونده تا حاج آقا رو بشناسی. ایشون فقط به حضور اون دختر تو مسجد خوش بین نیستند.. اون داشت مدام حرف اون دختر رو میزد در حالیکه من فقط یک سوال ذهنم رو درگیر کرده بود نه نسیم!!به سمتش چرخیدم و با صورتی گریون دوباره پرسیدم: _حاج کمیل،من به اون دختر کاری ندارم..من از اون متنفرم..الان مساله ی اصلی یک چیزه..اونم گذشته ی منه..شما نگفته بودی که خونوادتون از گذشته ی من مطلع هستند.شما نگفته بودی که پدرتون مخالف این وصلت بوده.من فقط دنبال یک جوابم.اعتراف کنید.. اعتراف کنید که این وصلت فقط بخاطر رضایت پروردگار بود نه رضایت شما! هق هقم بیشتر شد. _بهم بگید چرا خودتون و اعتبارتون رو فدای یک دختر بی سروپا کردید؟؟ چرا اجازه دادید بهتون مهر بوالهوسی بخوره؟؟ 🍃🌹🍃 سرش رو با تاسف تکون داد.نگاهش پر از اشک شد.میخواست چیزی بگه ولی حرفش رو میخورد!با بغض گفت: _میدونی درد من چیه؟!!! درد من اینه که من شما رو باور کردم شما منو باور نکردی..دست مریزاد رقیه خانوم..دست مریزاد سید اولاد پیغمبر… اینو گفت و بلند شد. داشت میرفت سمت اتاق ولی دوباره برگشت سمتم.موقع حرف زدن فکش میلرزید: _حتما در شما چیزی دیدم که به همسری اختیارت کردم..چیزی که خودت ندیدیش. به والله ندیدش..که اگر میدیدیش اینطوری درمورد خودت حرف نمیزدی.. او به سبک خودش عصبانی بود. این رو میشد از بکار بردن افعال دوم شخصش فهمید.سرم درد میکرد.دستم رو حایل سرم کردم وناله زدم. خدایااا من واقعا خسته ام..از این همه شک و تحقیر خسته ام..کی گذشته ی من و پاک میکنی؟! کی میتونم خودم رو باور کنم..؟؟ 🍃🌹🍃 به دقیقه نکشید با یک لیوان آب کنارم نشست. از میان پلکهای خیسم نگاهش کردم.چه آرامشی میدادن بهم اون یک جفت چشم نا آروم!!آب رو از دستش گرفتم ولی نگاهم رو نه!!من به اون چشمها احتیاج داشتم!!اونها به من اعتماد میداد! عشق میداد!از همه مهمتر اونها به من صبر و آرامش هدیه می داد.نجوا کردم: _ببخشید که ناراحتتون کردم.. پیشونیم رو بوسید.یک بوسه ی طولانی! _دوستت دارم… ومن طبق عادت تا صبح مرور کردم همین یک کلمه را(دوستت دارم)!!! 🍃🌹🍃 شب بعد تصمیم گرفتم به مسجد نرم. شاید اگر نسیم می دید که من مسجد نمیام دیگه اونجا رفت وآمد نمیکرد.تا چند روز مسجد نرفتم و تلفنی از فاطمه اخبار نسیم رو میگرفتم.فاطمه میگفت نسیم هرشب به مسجد میاد و سراغ منو میگیره.حتی چندبار اصرار کرده که فاطمه شماره ی تماسی از من بهش بده ولی فاطمه هر بار به بهانه ای سرباز زده.!روزهای بعدی فاطمه میگفت که نسیم دیگه مسجد نمیاد.ته دلم عذاب وجدان داشتم.. اگه نسیم حس کرده بود که من بخاطر دست به سر کردن او به مسجد نمیام و ازمن نا امید شده باشه و دوباره برگرده به روزای اولش اون وقت تکلیف من چی میشد؟ چرا اون زمان توقع داشتم همه توبه ی منو باور کنند ولی من دوست ده ساله ی خودم رو باور نکردم و ازش فرار کردم؟! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۵۳ _معذرت میخوام!! همین جمله ی کوتاه هم براش سنگین بود.دستهاش رو ب
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۵۴ یه شب درمورد افکارم نسبت به مسجد نیومدن نسیم تلفنی صحبت کردم.او هم بعد از شنیدن حرفهام سکوت مدت داری کرد و گفت: _شاید حق با تو باشه..فقط خدا از نیات آدمها خبر داره..ولی احتیاط هم شرط عقله. پرسیدم: _تو درمورد منم محتاط بودی؟! او انتظار چنین سوالی نداشت.این رو از سکوتش فهمیدم!!! گفت: _توکل کن به خدا.از خدا بخواه اگه برات خیره نسیم و دوباره ببینی در غیر این صورت ازت دورش کنه.. یک الهی آمین بلند گفتم.چون دعای خوبی بود. 🍃🌹🍃 شب شهادت دوم بود. مسجد مراسم داشت و من دلم پرمیکشید برای روضه وعزاداری تومسجد.ازاونجایی که مطمئن شده بودم نسیم دیگه به مسجد نمیاد تصمیم گرفتم با حاج کمیل به اونجا برم.دم حیاط که از هم جدا میشدیم با همون حیای همیشگی گفت _یادتون نره..دعای قنوتتون رو. من دلم غش میرفت برای این ابرازهای عاشقانه ی او..گفتم: _حاج کمیل امشب شما روضه ی مادرم و بخون..دلم یه دل سیرگریه با صوت حزین شما میخواد. او دستش رو روی چشمش گذاشت و با یک التماس دعا وارد مسجد شد. وقتی وارد مسجد شدم همه ی دخترها به سمتم اومدند.راضیه خانوم و مرضیه خانوم هم همراه مادرشوهرم مهمان مسجد بودند. از روی اونها خجالت میکشیدم. بعد از شنیدن حرفهای پدرشوهرم دیگه نمیتونستم لبخندهای اونها رو باور کنم.مدام این فکر آزاردهنده در ذهنم چرخ میزد که مبادا اونها فقط بخاطر برادر و پسرشون منو تحمل میکنند؟!اونها طبق عادت همیشگی با دیدنم تمام قد به احترام بلند شدند.من دست مادر شوهرم رو بوسیدم و راضیه خانوم و مرضیه خانوم رو بغل کردم.همه با دیدن ما با لذت و تحسین نگاه میکردند.شاید اونها فکر میکردند من احساس خوشبختی میکنم ولی واقعا اینطور نبود.من بازهم آرامش نداشتم.اونها کنار خودشون برام جا باز کردند و به اتفاق نشستیم. هرچند دقیقه یکبار سرم رو برمیگردوندم تا بلکه چشمم بیفته به فاطمه.دلم براش تنگ شده بود. 🍃🌹🍃 نماز اول رو خوندیم ولی خبری از فاطمه نبود.در حین گفتن تسبیحات دوباره سرم رو به عقب برگردوندم که چشم تو چشم نسیم شدم او چند ردیف عقب تر ایستاده بود و فکرکنم دنبال من میگشت. برای اینکه خودم رو به ندیدن بزنم خیلی دیرشده بود.با اضطراب سرم رو به حالت قبل چرخوندم که راضیه خانوم با لبخندی پرسید: _منتظر کسی هستید؟ متقابلا لبخند زدم: _قرار بود فاطمه جون بیاد ولی دیرکرده.. راضیه خانوم با همون لبخند همیشگی گفت:_ان شالله میاد. صدای سلام بلند نسیم بند دلم رو پاره کرد. برگشتم و سلام دادم.او که ماهیت خانواده ی همسرم رو نمیشناخت بی توجه به اونها شروع کرد به گله گذاری! _بابا بی معرفت کجایی؟ ! هی چندوقته میام میبینم نیستی.دیگه با خودم گفتم اگه این دوست جدید وبدعنقت شماره تو نداد دنبال شوهرت راه میفتم آدرست رو پیدا کنم. خانواده ی حاج مهدوی با تعجب چشم دوخته بودن به صورت او.!!من اینقدر از بی ادبی و وقاحت او در بهت و حیرت بودم که زبانم بند اومده بود.باز هم صدای مکبر به فریادم رسید که دستور قیام میداد! به لطف نسیم هیچ چیز از نماز نفهمیدم. فقط به جملاتش فکر میکردم و آرایش غلیظی که داشت .اگر میشد وقت قنوت جای دعا به خودم وشانسم لعنت می‌فرستادم که نسیم بعد از چندروز غیبت درست روزی سرو کله ش پیدا شد که من مسجد اومدم.وبدتر از اون باید همین امشب هم خانواده ی حاج کمیل مهمان مسجد میبودند. سلام نماز رو که دادیم تسبیحاتم رو طولانی کردم تا نسیم باهام حرف نزنه. ولی نسیم که این چیزها حالیش نبود. همینطوری یک ریز کنار گوشم با صدای بلند حرف میزد: _میگم مامانم و آوردم خونه خودم.اول قبول نمیکرد ولی راضیش کردم.تو چرا مسجد نمی اومدی؟یه شماره هم که بهم ندادی.این دختره..فاطمه..هیچ ازش خوشم نمیاد! با اون قیافه ش..خیلی رو مخه.خودشوخیلی عقل کل فرض میکنه.. من که میگم حسودیش میشه من دوباره باهات رفیق شدم میخواد بینمونو به هم بزنه وگرنه تو این قدر نامرد نیستی تو این شرایط تلفنتو ازم دریغ کنی. 🍃🌹🍃 صورتم از شرم سرخ شده بود. الکی لبم رو تکون میدادم که فکر کنه دارم ذکر میگم. یک دفعه تسبیحمو کشید و با خنده گفت: _بسه دیگه بابا توام!! ببینم تسبیح از این درست درمون تر نداری؟!اینکه همه جاش وصله پینه خورده!! چرا یکی از مهره هاش رنگش با اونای دیگش فرق داره؟! با شماتت نگاهش کردم و تسبیح رو ازش گرفتم.گفتم: _یک شب یه دیوانه ای پاره ش کرد به این روز افتاد!! او که معنی کنایه مو گرفته بود با تمسخر گفت: _بعد اون وقت اون عاقله چیکار کرد؟؟ ازغیض جوابش رو ندادم.دوباره رفت سروقت فاطمه! _چرا نمیومده پس این دوستت؟ گفتم:_نمیدونم! نگرانشم.. _خوشبحالش واقعا میشه بگی چیکار کرده که اینقدر تو دلت جا داره؟ والا من که هم باحالترم هم خشگلتر!هم با مرام تر. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « »
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۵۳ _معذرت میخوام!! همین جمله ی کوتاه هم براش سنگین بود.دستهاش رو ب
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۵۴ یه شب درمورد افکارم نسبت به مسجد نیومدن نسیم تلفنی صحبت کردم.او
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۵۵ روی شانه ی نسیم زدم وگفتم: اینها تو رفاقت ملاک نیست.هرچند که فاطمه از این مثالهات مستثنی هم نیست. او خندید: _واقعا خیلی کج سلیقه ای!! فاطمه خوشگله؟؟بابا ولمون کن عینهو شیربرنج میمونه با اون دماغ درازش.. دیگه واقعا داشت از حد فراتر میرفت.اخم کردم: _لطفا غیبت نکن..اگه اومدی مسجد پس سعی کن آدابش رو رعایت کنی.. او بجای خجالت دوباره خندید. 🍃🌹🍃 مادرشوهرم ازبین دخترهاش نگاهم کرد. پرسید: _رقیه سادات جان ایشون رو معرفی نمیکنی؟ وااای این یعنی ته بدبیاری!با من من گفتم: _ایشون یکی از بچه های جدید مسجده.. راضیه خانوم پرسید: _ظاهرا از قبل آشناییتی هم با هم داشتید.درسته؟ من که شرم داشتم از اعترافش ولی نسیم با افتخار و آب و تاب گفت: _بله ما با هم دوستای دانشگاهی بودیم. چندساله باهم رفیقیم. من بدنم خیس عرق شد. به نسیم خانواده ی حاج کمیل رو معرفی کردم.او که فکر نمیکرد اونها با من نسبتی داشته باشند رنگ وروش تغییر کرد ویواشکی بهم گفت: _واقعا که..پس چرا زودتر بهم نگفتی اینقدر چرت وپرت نگم؟! اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.. شاید حتی نسیم ته دلش از این جریان خشنود بود.مادرشوهرم خطاب به من گفتند: _ایشون شوخ هستند؟ من که دست وپام رو گم کرده بودم گفتم: _بله خیلی..یک وقت حرفهاشو جدی نگیرید.. ایشون مدلش اینطوریه.. او موشکافانه به تمام زوایای صورت نسیم دقت کرد و بعد با لحن معنی داری گفت: _بله کاملا پیداست.. ای لعنت بهت نسیم که بخاطرت من تو این شرایط بارداری باید متحمل چنین فشارها و اضطرابهایی بشم.راضیه خانوم کنار گوشم گفت: _خیلی با خودت فرق داره.. زل زدم به چشمش! طبق معمول لبخند همیشگیش رو نثارم کرد.اینبار دست سردم رو بین دو دستان گرم ومهربونش گذاشت و با مهربانی نوازشش کرد. از مهربانی او چشمهام پراز اشک شد. با اخم و تعجب نگام کرد.دستم رو مقابل لبهاش برد و در مقابل چشم نسیم بوسید.. خیلی خجالت کشیدم.من نمیدونستم چنین قصدی دارن وگرنه هرگز اجازه نمیدادم دستم رو ببوسند! با شرمندگی گفتم _این چه کاری بود کردیدراضیه خانوم؟ او شانه هام رو فشرد و با افتخار گفت: _دست ساداته..اونم چه ساداتی..پاک، زیبا، مهربون.. سرم رو که چرخوندم سمت نسیم، با چشمانی قرمز و صورتی سرخ نگامون میکرد. نمیدونم سرخی چشمهاش از حسرت و احساسات بود یا آتش حسادت در چشمهاش زبانه میکشید؟شاید هم من بی جهت نگران بودم و بخاطر بدبینی م به او تمام حرکتها و رفتارهاش منفی بنظرم میرسید. 🍃🌹🍃 مراسم آغاز شد.نسیم بعد از معرفی خانواده ی همسرم کلامی حرف نزد و چهار زانو نشسته بود و دست راستش رو زیر چونه گذاشته بود، با دست دیگرش مهرش رو بازی میداد!خیلی دلم میخواست بدونم به چه چیزی فکر میکنه..هرازگاهی دست آزادش رو، کنار چشمش میبرد و من حس میکردم داره آروم آروم گریه میکنه.دلم براش سوخت. نسیم با همه ی بدیها و غیر قابل تحمل بودنش شخصیت ترحم انگیزی داشت. مطمئن بودم که او از ته قلبش دوست داره خوب باشه مثل همه ی آدمها ولی این عادت بد دردیه!! او عادت کرده بود به بد بودن!روضه که شروع شد هق هق نسیم جون گرفت.بلند بلند گریه میکرد و داد میزد. _ماااامان مااامان خدایا مامانم و ازم نگیرررر.. خدا جون غلط کردم.. در تمام مسجد صدای هق هق و ناله ی او پیچیده بود.راضیه خانوم کنار گوشم پرسید:_مادرشون مریضند؟ من که از گریه های جگرسوز نسیم گریه م گرفته بود گفتم _بله..دکترها جوابش کردن  راضیه خانوم چهره اش در هم رفت. زمزمه کرد: _اللهم اشف کل مریض.. نسیم رو از پشت بغل کردم و آهسته زیر گوشش گفتم: _این خانوم دست رد به سینه ی کسی نمیزنه..از حضرت بخواه برای شفای مادرت دعا کنه.. او با هق هق گفت: _نهههه اون به حرف من گوش نمیده..تو بخواه..من صدام بالا نمیره..عسللللل عسللل خدا و دارو دسته ش از من متنفرند.. 🍃🌹🍃 با هر کلمه ش جگرم کباب میشد.. محکم بغلش کردم و شانه به شانه ی هم گریه کردیم.من آهسته او با صدای بلند.. گفتم: _اگه اینجایی حتما دعوت شدی. .هرکسی بی دعوت نمیتونه بیاد.خودشون بهت نظر کردن. فکر نکن بیخودی اینجایی! حالا من شده بودم فاطمه برای رقیه ساداتی که اسمش نسیم بود!!! عجب دنیاییه!! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۳۸🌷 🍀اوصاف امام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۳۹🌷 🍀اوصاف امام زمان عجل الله فرجه🍀 🔶عالِم 💠در زمان ائمه علیهم السلام آن گاه که دوران خفقان و ظلم بر شیعه بود و نمی توانستند اسم امام را بنابر تقیه بر زبان بیاورند، از عنوان «العالم» استفاده می‌کردند؛ چراکه دانا و آگاه مطلق در بین خلایق تنها حجت خداست که علم او متصل به علم خداست و در روی زمین الآن کسی جز امام زمان علیه السلام نیست؛ لذا کتاب ذخیرة آن را از القاب آن حضرت شمرده است. 💠 در زیارت آن حضرت می‌خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَی الْحَقِّ الْجَدِیدِ وَالْعالِمِ الَّذِی عِلْمُهُ لا یبِیدُ»؛ «سلام بر امام به حقّ که مجدّد است و دانشمندی که علم و دانش او پایان ناپذیر است». 🔶عبداللَّه 💠به معنای بنده خدا، این عنوان برترین لقب پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله می‌باشد، بنابر تصریح «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»؛ یعنی چون بنده مخلص خدا بود، رسول خدا شد و لذا جانشینان آن حضرت، همچنین آخرین وصی ایشان تنها افرادی هستند که زیبنده این لقب می‌باشند. 💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز فرموده اند: اسم مهدی، احمد و عبداللَّه و مهدی است. 🔶عدل 💠عدل به معنای دادگری است؛ یعنی «او» که خواهد آمد و جهان پر از ظلم و فساد را با عدل و داد، گلستان می‌کند، پس او عدل مطلق است و عین عدل است؛ لذا در هدایة از القاب امام زمان علیه السلام شمرده شده است. 🔶 عَدل المُشْتَهر 💠بعد از آن که مردم از ظلم و ستم به ستوه آمده باشند، آن عدالت گستر جهان خواهد آمد، و این است قسمتی از زیارت ایشان: «اَلسَّلامُ عَلَی الْقآئِمِ الْمُنْتَظَرِ وَالْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ»؛ «سلام بر آن قائم که همه در انتظار اویند، آن که عدالت او مشهور عالم است». 🔶 عدل المنتظَر 💠همه محرومان و مظلومان به انتظار نشسته اند تا آن دادگستر جهان بیاید و عالم را پر از عدل و داد کند. همه منتظِرند و او منتظَر است؛ لذا در دعای افتتاح شب‌های ماه رمضان از خدا می‌خواهیم که: «اَللَّهُمَّ وَصَلِّ عَلی وَلِی أَمْرِکَ الْقآئِمِ الْمُؤَمَّلِ، وَالْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ، وَحُفَّهُ بِمَلآئِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ»؛ «خدایا درود فرست بر سرپرست امر خودت، آن قیام کننده که همه در آرزوی اویند و در انتظار عدل او نشسته اند، خدایا او را با فرشتگان مقرّب خود محفوظ بدار». 🔶 عذاب اکبر 💠از امام صادق علیه السلام در مورد آیه «وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ؛ به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ تر می‌چشانیم، شاید بازگردند! » سؤال شد، فرمود: عذاب نزدیک تر، گرانی است و عذاب بزرگ تر خروج حضرت مهدی علیه السلام با شمشیر است. ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
‍ 💠 💠 📚 در کتاب "چهل حدیث آخرالزمان" در مورد احوال آخرالزمان چنین آمده است که👇 1⃣ بخش اول ⚜۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله غصب و تجاوز است. ⚜۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. ⚜۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. ⚜۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. ⚜۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. ⚜۶- در آخرالزمان، اسراف می کنند؛ حتی در آب وضو و غسل. ⚜۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. ⚜۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. ⚜۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. ⚜۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. ⚜۱۱-در آخرالزمان، مؤمن پست و فاسق عزیز می شود. ⚜۱۲-در آخرالزمان، زنان بد حجاب و عریان می شوند. ⚜۱۳-در آخرالزمان، علما را با لباس زیبا می شناسند. ⚜۱۴-در آخرالزمان، اسلام چون ظرف واژگون شده می ماند. ⚜۱۵-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. ⚜۱۶-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند. ⚜۱۷-در آخرالزمان، بعضی از علما ریاکار می شوند. ⚜۱۸-در آخرالزمان، امّت حضرت محمد (ص) هفتاد و سه گروه می شوند. ⚜۱۹-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم کتاب است. ⚜۲۰-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری طلبی می دانند. عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
میانبُر جهاد آخرالزمان.mp3
23.88M
🔴 کسی که تاکنون هرگز به جهاد فکر نکرده، چگونه می‌تواند جزو لشکر مقاومت در آخرالزمان باشد و در صف شهدا و صالحین و مجاهدین مقاومت قرار بگیرد؟ | 👈 دریافت صحیفه سجادیه جامعه @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️ حتما یادتونه که چند روز پیش، کامالا هریس گفت: ما نباید از گذشته شرم‌آور آمریکا فرار کنیم. 🎙توی این ویدئو، یه کم از گذشته شرم‌آور آمریکا بشنوید: 💭 کریستف کلمب و سربازانش، نوزادان رو از سینه مادران‌شون جدا می‌کردن و سر اونها رو به سنگ می‌کوبیدن! اونها بچه‌ها رو زنده زنده به سگ‌هاشون می‌دادن ... ◽️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Dorane Varoonegi.mp3
38.19M
🔈 * هشدار روایات: آماده‌باش برای مواجهه با حوادث آخرالزمان [3:53] * تاریکی آخرالزمان؛ پشت پرده پیشرفت‌های کاذب [6:07] * در انتظار طلوع آفتاب؛ از تاریکی به روشنایی [8:14] * از خانواده به حیوان؛ تحولی دردناک در روابط انسانی [11:06] 📌 دوران وارونگی: نگاهی عمیق به روایت شگفت‌انگیز امام صادق (علیه‌السلام) [13:11] * شکست؛ سرنوشت محتوم ظالمان [19:51] ⚜️ فاجعه‌ای به نام آخرالزمان: گسترش فساد و تباهی [25:53] 1️⃣ فروپاشی اخلاق؛ گسترش انحرافات جنسی [27:44] 2️⃣ شادی دشمن، حاکمیت فساد و ذلت مؤمنان [30:27] 3️⃣ اهل آیات الهی در گرداب تحقیر [31:50] 4️⃣ تغییر نقش‌های جنسیتی؛ تشکیل انجمن‌های زنان [33:40] 5️⃣ غیرت نسبت به هم‌جنس و بی‌غیرتی نسبت به نا‌هم‌جنس [35:45] 6️⃣ تشویق خانواده نسبت به گناه زنان [38:04] 7️⃣ توهین به اهل بیت؛ شرط رسیدن به قدرت [45:50] 8️⃣ حلال‌خور؛ قربانی مذمت اطرافیان [51:44] 9️⃣ آمِر به معروف مورد نهی دیگران قرار می‌گیرد [53:26] 0️⃣1️⃣ والدین به سوژه طنز تبدیل می‌شوند [57:24] 1️⃣1️⃣ بازار منافقان رونق می‌یابد [1:00:48] * دعا و استغاثه؛ راز ماندگاری در فتنه‌ها [1:05:23] ✅ جدایی از فاسقان؛ رمز نجات در آخرالزمان [1:08:31] ⏰ مدت زمان: ۱:۱۲:۴۸ 📅 ۱۴۰۳/۰۷/۲۶ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
27.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ ماشین ترور اسرائیل چگونه کار می کند؟ از خمیر دندان تا موبایل؛ ابزارهای اسرائیل برای ترور @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چرا بغض کردی؟ این که فقط یه ویدیوی ساده‌ست!... 🔹پ.ن: ننگ ابدی به قاجار و پهلوی و البته هر مسئولی که پاسدار خون مقدس جوانان سرافرازی که برای این خاک مقدس جان دادند، نبوده و نیست. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه سربازِ باشرفِ ارتش آمریکا بود! جنگ آخرالزمان، جنگ کشورها نیست؛ جنگ بین انسان‌ها و حیوان‌هاست! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️جوانان فلسطینی مبلی که یحیی السنوار روی آن به شهادت رسید را پیش از تخریب از خانه مورد نظر خارج کردند. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️