eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🔴4⃣ #چرا_به_اعتکاف_برویم
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🔴5⃣ ؟ / فواید و آثار معنوی اعتکاف(5) ⭕️ عجیب رعایت جمع و حفاظت از تنهایی است. 💠 تمرین دست جمعیِ عبادت فردی است. و یافتن گمشدۀ خویشتن در میان جمع. پس باید مراقب بود که در و در جمع مؤمنان، خودت را گم نکنی و تنها به دیگران مشغول نشوی که تازه باید خودت را پیدا کنی و از او جدا نشوی. و مواظبت کن که جمع را مراعات کنی که تو تنها نیستی. تنها خود را دیدن در کنار دیگران عین خودخواهی است و رعایت جمع در عین حفاظت از تنهایی تمرین خداخواهی. تمرین عجیب رعایت جمع و حفاظت از تنهایی است. ⭕️ یعنی تلاشی برای درک 💠 یعنی مقیم شدن در محل ٍ. و اگر اوج نماز در است، اعتکاف یعنی اقامت در محل سجده. مگر این نقطۀ نورانی حیات بشر چه عظمتی دارد که تمام عمر ما باید صرف فهمیدن آن شود؟ یعنی تلاشی برای درک . برای درک هر چیزی باید به محل آن رفت تا بتوان آن را از نزدیک مشاهده کرد. یعنی محل سجده. «شکوه امر خدا»، علیرضا پناهیان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ 🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙 @NedayQran ❣﷽❣ یادتون نره، آسونه حتما بخونین👇🏻 🌓در طول ماه رجب شصت رکعت نماز بجا آورد به این نحو که: در هر شب از این ماه، دو رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک مرتبه «حمد» و سه مرتبه «قل یا ایّها الکافرون» و یک مرتبه «قل هو اللّه احد» بخواند و پس از سلام نماز، دستها را بلند کند و بگوید: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، یُحْیى وَیُمیتُ، وَهُوَ حَىٌّ لایَمُوتُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَهُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ، وَاِلَیْهِ الْمَصیرُ، وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ الاْمِّىِّ وَ آلِهِ. 👋و آنگاه دست ها را به صورت خود بکشد. ☀️رسول خدا صلى الله علیه وآله فر مود: هر کس این عمل را به جا آورد، خداوند دعایش را مستجاب گرداند و پاداش 70 حج و عُمره را به او عطا می کند. 🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙 👇 🍃نمازهای شب سيزدهم: دو گونه نماز دارد: 1️⃣نمازهای مخصوص ایام البیض در ماههای رجب و شعبان و رمضان🏇⚡️🏇⚡️🏇⚡️ ☀️امام صاد ق(علیه السلام) فرمود: خداوند به این امّت سه ماه ارزشمند عطا کرد، که به امّت هاى قبل نداده بود و آن ماهها، رجب، شعبان و ماه رمضان است و سه شب نیز به این امّت عنایت کرد که به امّت هاى پیشین نداده بود و آن شب هاى سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه است و همچنین سه سوره (بافضیلت و پرمحتوا) به این امّت عطا کرد که به امّت هاى سابق نداده بود و آن سوره هاى «یس»، «مُلک» و «توحید» است، از این رو هر کس که میان این سه فضیلت جمع کند، میان بهترین عطاهاى این امّت جمع کرده است ❓از امام(علیه السلام) سؤال شد: چگونه مى توان میان آنها جمع کرد؟ ✍️فرمود: در لیالى بیض (سه شب مزبور) در این سه ماه نماز بخواند. یعنی به این نحو: مستحبّ است در ماه رجب و شعبان و رمضان 3️⃣1️⃣در شب سيزدهم دو ركعت نماز بگذارند؛ در هر ركعت يك مرتبه حمد و يس و تَبارَكَ المُلْكُ وتوحيد بخواند4️⃣1️⃣ در شب چهاردهم چهار ركعت به دو سلام به همين كيفيّت 5️⃣1️⃣ و درشب پانزدهم شش ركعت به سه سلام به همين كيفيّت. 🌟حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه چنين كند جميع فضيلت اين سه ماه را دريابد و جميع گناهانش غير از شرك آمرزيده شود 🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙 2️⃣- نمازشب 1⃣3⃣سیزدهم رجب: هر کس در این شب دو رکعت نماز کند و در رکعت اول بعد از حمد ، سوره ی عادیات و در رکعت دوم بعد از حمد سوره ی تکاثر را بخواند ، خداوند همه گناهان او را بیامرزد اگر چه عاق والدین باشد و از وی راضی شود و همانند آذرخش سریع و درخشان از پل صراط می گذرد به او در فردوس ، هزار شهر عطا نماید (ترجمه اقبال الاعمال، ج2، ص 789) 🏇⚡️🏇⚡️🏇⚡️ 📚منبع: مهمترین دانستنیهای یک مسلمان بارویکرد روزشماررویدادهای مهم تاریخ اسلام، تألیف زهراپاشنگ، جلد 2، ص 536 🌖🌕🌹 سیزدهم اول روز از ایام البیض است و ثواب بسیارى براى روزه این روز و دو روز بعد وارد شده و اگر كسى قصد انجام اعمال اُمّ داوُد را دارد باید این روز را روزه بگیرد و در این روز بنا بر قول مشهور بعد از سى سال از عام الفیل ولادت با سعادت حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السلام در میان كعبه مُعَظَّمه واقع شده است . اللهم‌صل‌علی‌محمد‌آل‌محمد‌وعجل‌فرجهم و العن اعدائهم 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺✨ 🌺 @NedayQran ❣﷽❣ 🌖 ، و ماه رجب و روزه روزهای آن عَنِ الرَّسُولِ صلّی الله علیه و آله ‏أَنَّهُ قَالَ: مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِنْ رَجَبٍ وَ قَامَ لَيَالِيَهَا فِي أَوْسَطِهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ خَمْسَ عَشْرَةَ لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا عَلَى التَّوْبَةِ النَّصُوح، وَ يُغْفَرُ لَهُ بِكُلِّ يَوْمٍ صَامَهُ سَبْعُونَ كَبيرَةً، وَ يُقْضَى لَهُ سَبْعُونَ حاجَةً عِنْدَ الْفَزَعِ الأكْبَرِ، وَ سَبْعُونَ حاجَةً إذَا دَخَلَ قَبْرَهُ، وَ سَبْعُونَ حاجَةً إذا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ، وَ سَبْعُونَ حاجَةً إذا نُصِبَ الْميزانُ، وَ سَبْعُونَ حاجَةً عِنْدَ الصِّراطِ.‏ (إقبال ‏الأعمال، ص156) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس سه روز سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب را روزه بگیرد و شب های این روزها را به شب زنده داری بپردازد، از دنیا خارج نمی شود مگر با توبه نصوح، و به ازای هر روزی که روزه گرفته باشد هفتاد گناه کبیره وی آمرزیده می شود ؛ هفتاد حاجت وی در هنگام فزع اکبر، هفتاد حاجت وی در هنگام خروج از قبر، هفتاد حاجت وی در هنگام سنجش اعمال در موقف میزان، و هفتاد حاجت وی در موقف عبور از صراط برآورده خواهد شد. 🌺اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌺 @zohoreshgh ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌺 🌺✨ 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Part30_خار و میخک.mp3
14.08M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 🌷قسمت 0⃣3⃣ 🕊(مقدمه کتاب) 💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار 💠راوی؛ حسن همایی 💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت 💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا 💠صدابردار؛ میثم جزی 💠تهیه‌کننده؛ سیدعلی میرطالبی‌پور 🌹🕊 🕊🌹 🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988 🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊 عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_خانم دخترم در چه وضعی هست؟!فاطمه خوش زا بود، چرا اینقدر طول کشیده؟نکنه اتفاقی افتاده؟! پرستار نگاهی
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ حسین تا یکماه اول بچه‌ای خوب و بی سروصدا بود اما بعد از اینکه فاطمه به همراه همسرش برای دید و بازدید به خانه فتانه میرود، انگار این بچه زیر و رو میشود. به محض رسیدن به تبریز، حسین گویی بچه ای دیگر شده است یکسره گریه میکند و اصلا شیر مادر را نمیخورد و از طرفی بدن فاطمه مدام در حال ورم کردن است و نزد هر پزشک حاذقی هم که میروند نه بیماری را تشخیص میدهد و نه راه درمانی ارائه میشود. با این احوالات روزگار به سختی میگذرد حسین یک ساله میشود، روابط روح الله و فاطمه مدام متشنج است و در عین حالی که با هم اختلاف سلیقه آنچنانی ندارند، اما سر هر موضوع کوچکی کارشان به بحث و دعوا میکشد. روح الله دست بزن ندارد و اما همین بحث های همیشگی اثر مخربی روی فاطمه میگذارد، بطوریکه روزانه چندین قرص رنگ و وارنگ برای آرامش روح و روانش میخورد.. دیگر شراره در زندگی فاطمه جایگاهی ندارد و به جای آن 🔥رضوان🔥 هر روز به او زنگ میزند و احوال او را میگیرد و فاطمه بی خبر از این مار خوش خط و خال، احوالات روحی خودش و حتی بحث های خانوادگی را برایش میگوید و فکر میکند رضوان سنگ صبوریست که خدا از آسمان برایش فرستاده و نمیداند که رضوان دختریست که با ترفند شراره وارد زندگی اینها شده، شراره زنی ست هوس باز و در عین حال کینه‌جو، حال هوس کرده روح الله را به چنگ بیاورد و از فاطمه کینه به دل گرفته، چرا که میداند روح الله، عاشق بی چون و چرای فاطمه است پس دستهای پنهانی شراره به صورت جادوهایی که به کمک موکلش به سرانجام میرساند در کار است، شراره که تازه پدرش جمشید را از دست داده، حال میخواهد با به چنگ آوردن روح الله هم درد بی شوهری و هم بی پدری را التیام دهد. شراره مخفیانه آنقدر به روح الله پیام میدهد و عشوه گری میکند درست است که روح الله به هیچکدام از پیام های شراره جواب نمیدهد، اما او هم بشر است و معصوم نیست و ممکن الخطاست و روح الله میترسد ناخوداگاه در او گرفتار شود.. پیامهای شراره و سحر و جادوهای او از یکطرف، فشار کاری از طرف دیگر و بیماری فاطمه همه دست به دست هم داده تا شرایط خانه برای روح الله سنگین شود و روح الله آرام آرام به طرفی کشیده شود که دوست ندارد اما انگار اجباریست در این میان.. شراره تمام قدرتش را به کار گرفت، نه تنها خود بلکه از قدرت موکلین دوستان و اساتیدش هم کمک میگرفت و از هر طرف به خانوادهٔ روح الله حمله میکرد و از طرفی دیگر مدام جادوی محبت برای روح الله بکار میبرد و بالاخره بعد از گذشت دو سال از مرگ سعید، انگار روح الله نرم شده بود و در یک روز زمستانی تلاشش به بار نشست و روح الله جواب پیام هایش را داد، فرصتی پیش امده بود که شراره به هیچوقت نمیخواست آن را از دست دهد، پس ناز و عشوه را همراه با مظلوم نمایی و محبت نثار روح الله میکرد فاطمه خوش حال از اینکه بعد از مدتها تلاش بالاخره روح الله موفق شده بود خانه ای در تبریز بخرد و با ذوق زیاد به خانه جدید اسباب کشی کرد، این روزها حال فاطمه دگرگون بود، او توانسته بود با خواندن قران و سرگرم کردن خود با کتاب های مختلف و همچنین انجام ورزش های مختلف بر بیماری اش غلبه کند، درست است که از لحاظ جسمی حالش خوب بود اما روحش مدام در تلاطم بود فاطمه مدام صداهای عجیب و غریب داخل خانه میشنید، گاهی اوقات برق خانه خود به خود خاموش و روشن میشد و وسایل خانه جابه جا میشد و بعضی شبها، سایه های وحشتناکی بر در و دیوار میدید، سایه هایی که انگار میخواست به او و بچه هایش حمله کنند، اما فاطمه از این مسائل با کسی حتی روح الله حرفی نمیزد و چون نمی خواست اطرافیان او را دیوانه بدانند و از طرفی نمیخواست شیرینی آمدن به خانه جدید بر اهل خانه زهر شود. صبح زود بود، به خاطر بیماری کرونا زینب و عباس داخل خانه از طریق فضای‌ مجازی سر کلاس درس حاضر میشدند، مدتی بود که روح الله در مقطع دکترای دانشگاه تهران پذیرفته شده بود و او هم کلاس مجازی داشت ولی امروز فرق میکرد، روح الله به فاطمه گفته بود که یکی از امتحانات را باید حضوری بدهد و این اولین دروغی بود که به همسرش گفته بود، اولین دروغی که بنیان خانواده اش را میلرزاند و اگر ادامه میداد حتما خانواده از هم میپاشید. روح الله صبحانه را خورد و با عجله مشغول لباس پوشیدن بود، او راهی تهران بود و باید زودتر حرکت میکرد، فاطمه که عاشق روح الله در پیراهن سفید بود و او را به یاد روز عروسی شان می‌انداخت، جلو آمد و شروع به بستن دکمه های پیراهن کرد. روح الله همانطور که مبهوت حرکات فاطمه بود و انگار ناراحت بود، دست گرم فاطمه را در دستش گرفت و گفت:
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ حسین تا یکماه اول بچه‌ای خو
_خودم میبندم عزیزم فاطمه به سمت کت خاکستری روح الله رفت و همانطور کت را روی شانه‌های همسرش می‌انداخت گفت: _وظیفه است آقایی...انشاالله به سلامتی بری و برگردی و این امتحان را خوب خوب بدی که میدی و بعد از روی میز توالت(میز آرایش) دسته پولی را برداشت داخل جیب کت روح الله گذاشت. روح الله نگاهی به پول ها کرد و گفت: _عه این همه پول از کجا اوردی؟ فاطمه لبخندی زد و گفت: _ماییم دیگه اجیل مجیل کردیم ظاهر شد و بعد بوسه ای از گونه او گرفت و ادامه داد: _میدونم الان خونه خریدی دستت خالی خالیه، ببخش این پولا کم هستن ولی پول رفیق راه آدم هست همرات باشه خوبه... روح الله سرش را از شرمندگی پایین‌ انداخت و فاطمه فکر میکرد به خاطر اینکه جیب شوهرش خالی ست اینگونه شرمنده شده، اما نمیدانست که روح الله شرمنده از این بود که با پول پس انداز فاطمه میخواهد برود تا هووی او را عقد کند. و فاطمه هیچوقت به او نگفت که این پول عیدی بچه هاست و پس انداز قلک زینب و عباس... شراره دست لای موهای رنگ کرده اش که اینبار به رنگ سرخ در آمده بود کشید و ذهنش به سمت چند وقت پیش رفت، درست زمانی که روح الله با کت و شلوار خاکستری و پیراهن سفید، جلوی آرایشگاه دنبالش آمد. شراره خوب به یاد داشت چقدر تلاش کرد تا روح الله را قانع کند تا مدتی بدون خواندن محرمیت با هم در ارتباط باشد و از این پیشنهاد دو منظور داشت، اول اینکه قولی را که به موکلش داده بود عملی میکرد چرا که قول داده بود روح الله را به گناه بکشد و با این ارتباط حرام، خیلی راحت میتوانست به این هدفش برسد و از طرفی میخواست زمانی پا به زندگی روح الله بگذارد که اولا او را عاشق و تشنه خود کرده باشد و ثانیا فاطمه ای در کار نباشد و هوویش با وسوسه های موکلش، خود را از صحنهٔ گیتی محو کند و مانند سعید بمیرد. اما هر چه کرد روح الله این پیشنهاد را قبول نکرد و در جواب شراره که میخواست مدتی با هم در ارتباط باشند گفت: _ببین شراره جان، میخوای بیشتر باهم در ارتباط باشیم تا شناخت بهتری از هم پیدا کنیم، راه حل داره، یه عقد موقت میخونیم که به گناه نیافتیم و با این حرف، شراره فهمید که تلاشش بیهوده است، چون روح الله مؤمن بود و برای همین بود که شیطان، شرط او را گذاشته بود تا به کمک شراره بیاید. با عقد موقت، تمام برنامه های شراره به هم میریخت پس به روح الله پیشنهاد داد تا عقد دائم کنند و تاکید کرد این عقد باید پنهانی باشد و البته تا پنهانی هست پای بچه ای هم در میان نیاید. روح الله هم پذیرفته بود، پس با هم به سمت قم رفتند، یکی از دوستان معمم روح الله که دفترخانه هم داشت، خطبه عقد دائم را برایشان خوانده بود و شراره برخلاف همیشه که لباس های باز و بدن نما میپوشید، چادری به سر کرد و همراه با روح الله به حرم حضرت معصومه و بعد از آن به خواستهٔ روح الله به مسجد جمکران رفتند و شراره با گوشی دستش از تمام صحنه ها عکس میگرفت. شراره آن زمان را مانند روز در خاطر داشت، دستش را زیر چانه اش زد، آهی کشید و زیر لب گفت: 🔥_روح الله عجب مرد خود داری بود، هر چه که ناز و عشوه آوردم قبول نکرد که با هم به هتل برویم و یک شب در کنار هم باشیم و نگذاشت من طبق نقشه ام پیش بروم...لعنت به تو روح الله...آخه تو چطور مردی هستی؟! من که مثل یک عروس، خودم را برات آماده کرده بودم، حتی هتلی هم برای اینکه حجله عروسیمان باشد در نظر گرفته بودم، اما روح الله حاضر نشد حتی برای یک ساعت هم شده، با هم زیر یک سقف برویم. شراره از جا بلند شد و همانطور که طول و عرض اتاق را بی هدف میپیمود و دست مشت شده اش را بر روی پایش کوبید با خود گفت: 🔥_این موکل هم محاله بتونه روح الله را رام من کنه، مخصوصا که الان شک کردن پای جادو در میان هست و اگه پیش اون ملا دایی جوادشون هم برن دست من رو میشه، پس حالا که دارم رسوا میشم باید با تمام توان پیش برم، من یا روح‌الله را از آن خودم میکنم و یا باید هم خودش و هم خانواده اش را از بین ببرم و با زدن این حرف به سمت میز کنار تخت رفت و گوشی اش را برداشت و شماره یکی از اساتید جاودگری اش را گرفت... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_خودم میبندم عزیزم فاطمه به سمت کت خاکستری روح الله رفت و همانطور کت را روی شانه‌های همسرش می‌انداخت
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۱۳ و ۱۱۴ فاطمه اسپندهایی را که از بیابانهای‌اطراف تبریز با ریشه بیرون آورده بود،در چهار گوشهٔ خانه آویزان کرد، به گفتهٔ «دایی جواد» این اسپندها حتما میبایست از ریشه بیرون آورده شود و داخل خانه اویزان شوند چون اجنه از بوته اسپند با ریشه بدشان می آید. حالا نوبت توصیهٔ بعدی دایی جواد بود، فاطمه به سمت آشپزخانه رفت و دبهٔ سرکه که سرکهٔ‌خانگی انگور بود را جلو آورد و از آن داخل پیاله‌ای ریخت و از جا بلند شد و دوباره از سرکه ها به چهار گوشهٔ خانه پاشید، این سرکه ها را با مشقت و‌ جستجوی زیاد پیدا کرده بودند، زیرا سرکه صنعتی در این مورد هیچ اثری نداشت و اجنه به شدت از هر نوع سرکه طبیعی گریزان هستند و با شنیدن بوی سرکه از خانه ای که آن بو می اید فراری میشوند. مرحلهٔ بعدی توصیه های دایی جواد را، زینب، دختر خانه، انجام داد و همانطور که کندر و اسپند روی ذغالهای سرخ شده میریخت مقداری پشم شتر را روی آن قرار داد، دود غلیظی به هوا برخواست و زینب منقل کوچکی را که در آن ذغال ریخته بود را روی سینی استیل، قرار داد و آن را داخل هال و تمام اتاقها چرخاند،بطوریکه همه جا را بوی خوش و فرا گرفت و در روایات آمده که اجنه از بوی اسپند و کندر بدشان می آید.. فاطمه خودش را روی مبل انداخت و همانطور که نفسش را محکم بیرون میداد رو به زینب گفت: _بیا دخترم بشین، خسته شدی هااا زینب لبخندی زد و گفت: _نه وقتی شما حالتون خوب باشه، خستگی از تن منم در میره، حالا الان باید چکار کنیم؟ فاطمه از جا بلند میشد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت گفت: _حالا برا امروز کافیه، تا من یه دمنوش میریزم و میبرم اتاق کار بابات، تو هم چند بار آیه الکرسی را بخون و داخل خونه فوت کن.. فاطمه با سینی دمنوش سیب وارد اتاق شد، روح الله غرق در کتاب پیش رویش بود،به طوریکه اصلا متوجه ورود فاطمه نشد. فاطمه سینی را روی میز شیشه و بزرگ جلوی روح الله گذاشت و گفت: _خسته نباشی آقا ! به کجاها رسیدی؟ روح الله سرش را بالا گرفت و گفت: _علوم غریبه خیلی پیچیده اند، اسامی این کتابها را چند تا از اساتید حوزه بهم معرفی کردند و با هزار تا مکافات پیداشون کردم، تازه چند جلد بود که اصلا پیداشون نکردم، چه توی کتابخونه ها قم و چه اینجا و‌ حتی تهران، هیچ‌جا نبودن، اما همین ها هم‌ که به دستم رسیدن خیلی سختن، یعنی اگر بخوایم....اوووف فاطمه چه کنم؟! فاطمه لبخندی زد و گفت: _تحقیق و‌ پژوهش، کنکاش و جستجو و بدان عاقبت جوینده یابنده است و مطمئن باش ما میتونیم یک راهی برای مقابله دائمی با دنیای شیاطین و پیدا کنیم.. فاطمه و زینب هر دو نماز مخصوصی را که میخواندند به پایان رساندند، زینب همانطور که چادر نماز سفید با گلهای ریز صورتیش را از سرش درمی آورد گفت: _عجب نماز سختی بود، دیگه الان تمامه؟! فاطمه لبخندی زد و گفت: _در عوضش الان یه حرز داریم که ما را از تمام سحر و جادوها محافظت میکنه، علیه‌السلام، یه حرز قوی هست البته باید حتما نماز مخصوصش خونده شده باشه تا تاثیر کنه، حالا باید تمام حرزهایی که نوشتیم را داخل یه پارچه سبز قاب کنیم و بعد هر کدوممون ببندیم به بازومون.. زینب سری تکان داد و گفت: _باشه من هستم،پس اون کاغذایی که دایی جواد داد چی بودن؟ فاطمه سجاده اش را جمع کرد و گفت: _اونا یک سری از آیات قرآن بودن که می‌بایست باهاشون غسل کنیم که انشاالله تمام نحوست سحرهایی که فتانه و شراره میزنن به خودشون برگردن.. زینب با شنیدن نام شراره اخم هایش را در هم کشید و گفت: _مامان اسمش را نیار من از این بشر متنفررررم، نمیدونم شراره وجدان داره یا نداره؟! یک خانواده را از هم بپاشه که چی؟! بعدم فتانه هم که میبینم یاد جادوگرهایی داخل کارتون ها میافتم، همونا که یه جارو دارن یکسره سوارشن و یک دماغ دارن این هوااا.. فاطمه خنده ریزی کرد و گفت: _مزه نریز، خدا را شکر متوجه شدیم که هر بلایی سرمون میاد از همین سحر و طلسم هاست، این یک هفته که داریم سفارشهای دایی جواد را انجام میدیم، حال من خیلی خوبه، اوضاع خونه هم به نظرم خیلی بهتر از قبل هست.. زینب سری تکان داد و گفت: _آره، منم احساس میکنم هم حال شما خوبه و هم حال ما و حتی هم حال بابا، اصلا انگار بگو‌ مگو ها شما هم تمام شده هااا، حالا فکر کنم نوبت زدن روغن زیتون با بوی تندش هست درسته؟! فاطمه از جا بلند شد و گفت: _آره درسته، بریم با دخترم کلاس روغن کاری و با زدن این حرف، خنده بلندی کرد و دست زینب را گرفت و به طرف اتاق خواب راهی شدن.. زینب همانطور که در آغوش مادرش قدم برمیداشت گفت:
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۱۳ و ۱۱۴ فاطمه اسپندهایی را که از بی
_روغن زیتون را به خاطر دردهای رماتیسم که داشتین میزدین؟! میبینم از روزی اینا را میزنید دیگه درداتون کمتر شده‌.. فاطمه در اتاق را باز کرد و به سمت کمد لباس رفت و گفت: _به خاطر دردها میزنم اما چون منشاء این دردها سحر و اجنه هست، این روغن با بوی تندش باعث میشه که اجنه به طرف ادم نیان، آخه جن ها از بوی روغن زیتون به شدددت بدشون میاد... زینب بشکنی زد و گفت: _ای ول! پس بگرد تا بگردیم...ببینم زور از ما میشه یا سحرهای شراره و فتانه... مادر و دختر خوشحال از این روزهایی که در آرامش سپری میکردند، بودند اما نمیدانستند که هنوز هفت خوان رستم پیش رو دارند.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۱۶🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۱۷🌷 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکَ فِی آنآءِ لَیلِکَ✨ 💠 شبِ غیبت، مقدمه و زمینه‌ی روز ظهور است. 💠 چنان‌چه انسان از آزمایشات و ابتلائات غیبت به سلامت عبور کند، حلاوت و شیرینی زمان ظهور را با جان و دل درمی‌یابد. 💠 به میزان پیوست با امام، امور زندگی انسان تنظیم شده، زمان غیبت به زمان جلوه‌گری امام، یعنی زمان ظهور تبدیل می‌گردد. 💠 در شب غیبت که سرشار از رموز و اسرار بوده و در روز ظهور که آشکار شدن حقیقت و واقعیت برای انسان در بالاترین مرتبه است، امام نور افشانی خاصی دارد. 💠 با تمسک به ولایت، شب غیبت و روز ظهور برای زائر یکسان است. 💠انسان گاه در شب غیبت از اسرار و حقایق بی‌اطلاع بوده و گاه در روز ظهور پرده‌برداری برای او صورت می‌گیرد که در هر دو صورت تسلیم مولای خود است. 💠در این سلام، زائر خواستار سلامت دین و اعتقادات خود در زمان غیبت است تا توانایی او در ابتلائات این زمان افزون گردد. 💠 به فرموده آیت‌الله الهی طباطبائی، امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه *دو نوع ظهور* دارند: 🔷 ۱- ظهور فردی 🔷 ۲- ظهور اجتماعی 💠 زائر با تقویت اعتقادات همچنین با خضوع و خشوع تام در مقابل امام در ظهور فردی، زمینه ظهور اجتماعی را فراهم می‌کند. ‌‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️هرکس بین شیعه و سنی اختلاف بیندازد، مزدور دشمن است! | منبع : صهیونیسم شناسی در قرآن @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فتنه اعظم.mp3
8.18M
💔 بزرگترین مشکل امّت اسلام از نگاه رهبری، که موفقیت را محدود و خیر را متوقف می‌کند! | منبع: جلسه ۱۵ صهیونیسم شناسی در قرآن @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️