eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
558 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📌 (ره) و « » 🔅امام خمینی(ره) بر اساس رسالتے ڪه براے خود در استقرار نظام دینے قائل بود، اولین هدف خود را سرنگونے رژیم پهلوے مے دانست اما همین هدف اولیه از نظر بسیارے دیگر ناممڪن بود و یا لااقل بدون «جذب دیگران» ناممڪن به نظر مے رسید 🌐بسیارے از اطرافیان امام و اسم و رسم داران مبارزه با رژیم، وقتے قدرت سازمان_مجاهدین خلق و نفوذ ظاهرے آنان در میان مردم را مے دیدند، عاجزانه از امام درخواست مے ڪردند تا مجاهدین را تایید ڪرده و به اصطلاح جذب نماید چون چاره اے جز جذب ایشان نیست 🔻اما خمینے ڪبیر به هیچ وجه حاضر نشد حتے نیم خط و یک قدم براے مجاهدین بردارد. برخے ها وجوهات را به آنها مے دادند و برخے ها مے گفتند اگر بین مجاهدین و خمینے گرفتار شوند، مجاهدین را انتخاب میڪنند اما امام تنها «وظیفه» را انتخاب ڪرد 🔰 در ماجراے دڪتر شریعتے نیز همین اتفاق رخ داد. سینه چاڪان شریعتے بسیار زیاد بودند و اصرار داشتند ڪه امام در ارتحال وے لااقل یک بیانیه تمجید آمیزے صادر ڪند. حتے به امام گفتند دانشجویان بشدت متاثر از شریعتے هستند و اگر از شریعتے تمجید نڪند قطعا محبوبیتش فرو میریزد اما امام حتے یک واژه «مرحوم» را هم براے شریعتے استفاده نڪرد و این بار هم «وظیفه» را انتخاب ڪرد ⛔️امام حتے به دشمن دشمن خود نیز اعتماد نڪرد. وقتے نزدیڪان تیمور بختیار ڪه رسما علیه شاه قیام ڪرده بود و در عراق تشڪیلاتے به هم زده بود، سراغ امام آمدند، ایشان هیچ موضع یا اقدامے در تایید و همڪارے با ایشان انجام نداد. برخورد امام با سیدمحمد شیرازے ڪه به مراتب معتدل تر از افراد بعدے این جریان بود چگونه بود؟ ماجراے موسے آصفهانے نوه آسد ابوالحسن اصفهانے و ماجراے حجتیه اے ها بماند... ❄️سیره رهبر انقلاب را هم مے توان در مواجهه با جریان شیرازے و حتے جریانات به ظاهر معتدل ترے مانند مشاهده نمود. رهبر انقلاب در سال 1389 پس از درخواست هاے مڪرر سران نشست اساتید براے دیدار با ایشان فرمودند من با ایشان به نام این نشست دیدار نمیڪنم یعنے این تابلو را به رسمیت نشناخت✅ 🔆امروز ما را چه شده است ڪه بنام «جذب» عناصر معلوم الحال را به محافل خودے دعوت میڪنیم و ضمن مشروعیت سازے براے آنان، منتقدین را با تندترین ادبیات مے نوازیم؟ مگر نخوانده ایم ڪه در نجف وقتے شبنامه هایے علیه امام توزیع شده ڪه اطرافیان امام را برآشفت و خواهان پاسخ قاطع امام به این شبهات شدند امام فرمود دیگر وقت دفاع از خود نیست به داد اسلام برسید... 🎙 براے برداشت صحیح از فرمایش رهبر انقلاب در زمینه «جذب» باید همه فرمایشات و سیره ایشان را در نظر گرفت. ایشان درباره سوء استفاده از جذب مے فرماید: بنده معتقد به جذب حدّاڪثری‌ام، البتّه با روشهاے خودش، نه اینڪه حالا هر ڪارے بڪنیم به‌عنوان جذب حدّاڪثری.۱۳۹۵/۰۹/۰۳ ❇️ رهبر معظم انقلاب، دو هفته پیش از ماه محرم در جلسه اے به مداحان عزیز توصیه فرمودند ڪه مسائل اصلے ڪشورمانند خانواده و مشڪلات فرهنگے را در راس گفتمان سازے هاے خود قرار دهند. امرے ڪه برخے از مداحان انقلابے به آن عمل ڪردند اما در اشعار بقیه، نه خبرے از مشڪلات فرهنگے بود و نه حمایت از تولید ملے و مساله خانواده و گام دوم انقلاب و.. سخن این نیست ڪه «هرڪه با مانیست دشمن ماست» نه! سخن اینست ڪه امام خمینے داغ یک عڪس مشترک با منافقین را بر دلشان گذاشت و هرگز آنان را نپذیرفت. چاره ڪار تنها در بازگشت به سیره امام و رهبرے و چارچوب هاے مشخص جاذبه و دافعه در اسلام است و الا نمے شود «هر ڪارے بڪنیم به‌عنوان جذب حدّاڪثری» خط را گم نڪنیم 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۴۴ ‌ بعد از محرم و صفر در شب تاج گذاری حضرت مهدی عج #جشن_مختصروساد
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۵ ‌ زمستان زیبا و عاشقانه ی اون سال پایان گرفت و بهار تقویم به بهار زندگی مشترکمون اضافه شد. اما رفتارهای زشت وقضاوتهای عده ای واقعا آزاردهنده بود.من از حاج کمیل یاد گرفتم چگونه ساکت بمونم ولی از خدا میخواستم که به زودی حقیقت آشکار بشه حاج کمیل بر عکس من، میگفت: _حقیقت روشنه! نه شما در تمام عمرتون حرکتی که منافی عفت باشه انجام دادید نه بنده خلاف شرع کردم.پس به راهتون ادامه بدید و دنبال اثبات خودتون به دیگرون نباشید.عزت و آبرو دست خداست. هر زمان بخواد میده هر وقت هم صلاح دونست میگیره. خیلی زمان برد تا به عمق کلمات او پی بردم وتونستم در زندگیم بکار ببرم.و البته راست هم میگفت 🍃🌹🍃 چند وقت بعد مسجد دوباره شوروحال سابق رو گرفت! جوانان زیادی بخاطر حاج کمیل شده بودند. من و فاطمه همچنان مسؤول پایگاه بودیم و تغییرات اساسی در مسجد و نیروهاش ایجاد کردیم.کار ما بود اون هم .. و با خود اونها اتاق فکر میذاشتیم.. حرفهاشون رو می‌شنیدیم. .درد و دلهاشون رو گوش میکردیم بدون اینکه قضاوتشون کنیم یا مستقیم به مخالفتشون برخیزیم. 🍃🌹🍃 و با همون عده به جنوب رفتیم.. چه سفری بود این سفر! اینبار این سفر فقط و فقط به عشق شهدا بود و بس..تمام مسیر گریه میکردم و یاد خاطراتم افتادم. من اینبار تازه نخلهای بی سر رو دیدم!! تازه فهمیدم هویزه کجاست؟! اولین بار بود که  در دهلاویه نحوه ی شهادت دکتر چمران رو شنیدم.. و وقتی رسیدیم طلاییه….آه خدای من طلاییه..جایگاه پرکشیدن مردی به نام شهید ابراهیم همت..همونکه تنها با یک قرار ساده از طریق عکسش سرموعد حاجتم رو داد و من الان با یک مرد مومن وآسمانی به جایگاه صعوداو نظاره میکردم. اینها چه کسانی بودند؟ مقام ومنزلت اونها نزد خدا چقدر بالاست که دست رد به سینه ی هیچ کسی نمیزنند؟!  حتی به سینه ی من که باورشون نداشتم و در گناه غوطه ور بودم. گوشه ای خلوت اختیار کردم و روی خاکها نشستم.من حضور تک تک اونها رو کنار خودم احساس میکردم .با اشک شوق خطاب به حاج همت گفتم: _حاجی دمتون گرم..خداییش اون وقتی که با عکستون درد دل میکردم خواب امروز رو هم نمیدیدم که حاجتم به این قشنگی وکاملی برآورده بشه. منم میخوام به عهدم وفا کنم. 🍃🌹🍃 تلفنم رو از کیفم در آوردم و به حاج کمیل زنگ زدم. _حاج کمیل بی زحمت شیرینیها رو پخش کنید. او با خنده پرسید: _کجا باز غیبتون زد سادات خانوم؟! زیاد تو گرما نمونید.مثل پارسال کار دستمون میدید.. اشکم رو پاک کردم و با لبخند گفتم: _چه اشکالی داره در عوض باز هم من و فاطمه با شما راهی همون رستوران خاطره انگیز میشیم. او همچنان میخندید.گفت: _شما قول بدید بیمار نشید بنده حتما شما رو یکبار دیگه به اون رستوران میبرم. ناگهان یاد اون روز افتادم.پرسیدم: _حاج کمیل؟؟!؟ میتونم یه سوال بپرسم؟ پرسید: _الان؟؟! پشت تلفن؟؟ گفتم: _بله..الان وهمینجا میخوام جوابش رو بدونم گفت: _جانم بپرس گفتم: _حاج کمیل یادتونه اونروز تو رستوران من ازتون تشکر کردم شما نگاهتون به نگاهم گره خورد.. او بلند بلند خندید..در میون خنده گفت: _دختر زیارتت رو بخون.. چیکار دارید به اون روز؟! ازخنده اش خنده ام گرفت!با اصرار و التماس گفتم: _حاج کمیل تو رو خدا بهم بگید.. او خنده ش قطع شد و در حالیکه نفسش رو بیرون میداد گفت: _خب همه ی دردسر ما از همون روز شروع شد..البته نه اون دردسری که شما فکر میکنی..من فقط چشمهاتون برام آشنا اومد..وسوسه شدم بیشتر نگاهتون کنم تا یادم بیفته این چشمها رو قبلا کجا دیدم. ولی سریع به خودم تشر زدم خجالت بکش مرد.. باقیش رو خودم میدونستم. از یادآوری اون خاطرات به شوق آمدم. اونروز من از این اتفاقها ناراحت و افسرده بودم ولی الان بعد از یکسال تازه شیرینی وحلاوتش رو درک میکنم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝