#أم_المصائب💔
بلند مرتبہ شاهےو پیڪرت افتاد
همیݩ ڪه پیڪرٺ افتاد خواهرٺ افتاد
تو نیزه خوردے و یڪ مرتبہ زمیݩ خوردے
هزار مرتبہ #زینب برابرٺ افتاد
#یا_جبل_الصبر🌺
#شب_چهارم #محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#یا_زینب_ڪبرے_س💚
عرش را ساخٺ خدا با دَمِ مولا و سپس
سر در نُہ فلڪش نام تو را زد #زینب
الف قامٺ صبر اسٺ زصبرٺ قائم
الف قامٺ غم را تو شدے مَد #زینب
#یا_جبل_الصبر🌺
#روز_چهارم #محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
🌷زنی دیدم که در گودال می رفت
▪️پریشان خاطر و احوال می رفت
▪️گلی گم کرده بود اما بمیرم..
▪️به هر گل میرسید ازحال میرفت..
🌹السلام علی قلب #زینب الصبور...
#محرم
#امام_حسین ع
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°
السلام اے همہے جلوهے #مادر زینب
فخر #پیغمبرے و زینٺ #حیدر زینب
مےنویسم فقط نام شما را #بانو
سطر اول،سر هر برگہے دفتر #زینب
#السلام_علیک_یاجبل_الصبر💫
#میلاد_حضرت_زینب(س)💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫💞
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#فاطمیه 🏴
دنیایم یخ زده است
خورشـــــیدِ جان کجایی؟...
کوچه هایِ فاطمیه...
بویِ غم گرفته...
این روزها #حسن داغدارِ غمِ کوچه هاست...
و #زینب چقدر خوب مادری می کند برایِ #حسین...
وااااای از دلِ #علی واستخوانی که در گلویش شکسته...
کاش این فاطمیه بیایی...
تا دیگر غمِ #کوچه و غربتِ #درودیوار و داغِ دلِ علی تازه نشود...
وغربت یعنی فاطمیه بدونِ تو!...
مهربانم...
کوچه هایِ فاطمیه صدایِ قدمهایِ تو را کم دارد...
کاش طنینِ صدایِ #أنا_المهدی دنیایِ بخواب رفته را بیدار کند...
او ایستاد پای #امام_زمان خویش...
فقط خدا میداند
این روزهای بی فاطمه
چه بر قلب مهربان مولایم میگذرد
#امام_زمان عج
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#الـسلامعلیڪیاصدیقهالشهیده
#الـسلامعلیڪیاامیرالمؤمنینع
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۷۷ و ۷۸ روح الله و فاطمه در راه مهمات
🔥_نه خیر امروز تولد من هست و بابات برای همین جشن گرفته و شما هم زود اومدین
فاطمه خنده اش گرفته بود اما سعی کرد خنده اش را بخورد تا بهانه دست این ابلیسک ندهد و زیر لب تکرار کرد...تولد.. و با خود فکر میکرد ایا چه بر سر منور آمده؟ انگار این خانه مملکتی بزرگ بود که فتانه پادشاه واحد و مقتدرش بود و محمود هم جز خادم جزء محسوب میشد
با ورود دوباره فتانه به زندگی محمود، ورودی که قرار بود خروج باشد، اوضاع زندگی روح الله و فاطمه هم کمی دگرگون شده بود، آنها اصلا نفهمیدند که منور،زنی که محمود عاشقانه دوستش داشت چگونه از زندگی محمود بیرون رفت؟
و فتانه چگونه صاحب تمام زندگی و وسائل منور شد؟! چیزی که همه را متعجب کرده بود، اما واقعیتی بود که وجود داشت.
منور آنچنان بی سرو صدا رفت که انگار هیچوقت نیامده بود، فتانه محمود را مجبور به بازنشستگی پیش از موعد کرده بود و زندگی را داشت آنگونه که بر وفق مرادش بود میساخت، حالا دیگر خیالش بابت هوو راحت شده بود
و میخواست تمام توانش را بگذارد تا فرزندان مطهره، آب خوش از گلویشان پایین نرود، انگار او عهدی کرده بود تا زندگی عاطفه و روح الله را به آتش بکشد و تا آتش نمیداد، دست بردار نبود.
فتانه که زنی کینه جو بود چون چندین بار شنیده بود که روح الله و فاطمه به خانه منور آمد و شد داشتند و گاهی درمجالس مختلف فاطمه با منور دیده شده بود و به گوش فتانه هم رسیده بود، حس نفرت عجیبی به فاطمه داشت
و فاطمه که به خواستهٔ پدر شوهرش، منور را تحویل میگرفت نمیدانست که فتانه چه نقشه هایی برایشان چیده است. فاطمه که همزمان دانشگاه و حوزه میخواند و همه جا عنوان میکرد که به خواندن درس علاقهٔ شدیدی دارد به طوری که زمان بارداری هم باز از دانشگاه رفتن صرفنظر نمیکرد،
الان با ورود دوباره فتانه به زندگیشان، هر روز باید بابت درس خواندنش به آنها جواب پس میداد. چندین بار فتانه علنی از فاطمه خواست که دور درس خواندن را خط بکشد، انگار به فاطمه نه به چشم عروس بلکه به چشم هوویش نگاه میکرد و نمیخواست فاطمه به جایی برسد و روح الله به همسرش افتخار کند،
اما هر چه فتانه اصرار میکرد، فاطمه انکار میکرد و پیگیر درس و دانشگاه و حوزه بود....بعد از یک ماه پر از التهاب، #زینب اولین فرزند روح الله پا به دنیا گذاشت، دخترکی زیبا که صورتش ترکیبی از روحالله و فاطمه بود، دختری که با ورودش خیر و برکت را به زندگی این زوج سرازیر کرد
روحالله مشغول کار جدیدی در حوزه تخصصی خودش شد و علاوه بر حقوق طلبگی، درامدی دیگر اضافه شد و آنها توانستند، آن زیرزمین کوچک و نمور را ترک کنند و خانه ای بزرگ و دلباز اجاره کنند
زمزمه هایی بود تا موتوری که روح الله با پس انداز طلبگی گرفته بود تبدیل به پرایدی سفید رنگ شود، همه چیز خوب بود تا اینکه روزی فتانه و محمود برای سر زدن به خانهٔ انها در قم آمدند...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
#أم_المصائب💔
بلند مرتبہ شاهےو پیڪرت افتاد
همیݩ ڪه پیڪرٺ افتاد خواهرٺ افتاد
تو نیزه خوردے و یڪ مرتبہ زمیݩ خوردے
هزار مرتبہ #زینب برابرٺ افتاد
#یا_جبل_الصبر🌺
#شب_چهارم_محرم💔🥀
#ماه_محرم
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#یا_زینب_ڪبرے_س💚
عرش را ساخٺ خدا با دَمِ مولا و سپس
سر در نُہ فلڪش نام تو را زد #زینب
الف قامٺ صبر اسٺ زصبرٺ قائم
الف قامٺ غم را تو شدے مَد #زینب
#ماه_محرم
#یا_جبل_الصبر🌺
#روز_چهارم_محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°