تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍃❀✿❀🍃🌺🍃❀✿❀🍃 @zohoreshgh ❣﷽❣ 💠 #ویژگیهای_یاران_امام_زمان (عج
🍃❀✿❀🍃🌺🍃❀✿❀🍃
@zohoreshgh
❣﷽❣
💠 #ویژگیهای_یاران_امام_زمان (عج)
⬅️(103ویژگی مؤمن)
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
3⃣4⃣- «وَ حلْفُهُ الْحَیاءُ..» همنشین آن هم حیا است. باحیا است. گاهاً اشتباه می شود بعضی از خواهران بزرگوار چادر سر می گذارند فکر می کنند دیگر تمام شد نه! چادر بحث حجابش است، حیا جدای از حجاب است. حیا نوع حرف زدن با نامحرم است، نوع رفتار و گفتار است.
4⃣4⃣- «کَثِیرَ الْحَذْرِ..» حذر و پرهیز می کند و هوشمندی اش زیاد است. یعنی همیشه از خودش مراقبت می کند مثل کسی که در یک زمین پر از خار، پر از تیغ راه می رود. زیاد در این چیزها پرهیز می کند. مثل صفات اولیه ای که گفتیم حتی از شبهات هم پرهیز می کند.
5⃣4⃣- «قَلِیلَ الزَّلَلِ..» لغزش هایش کم است. اگر چه امکان دارد انسان بر اثر جهل و فراموشی اشتباهاتی بکند، ولی می گوید مؤمن لغزش هایش کم است، با فکر برخورد می کند.
🔹 #ادامه_دارد....
📚آیت الله جوادی آملی, ادب فنای مقربان، ج1، ص 279 ؛ بحارالانوار، ج64، ص310
🎤استاد احسان عبادی
#کلاس_درس_مهدویت
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db
♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍃❀✿❀🍃🌺🍃❀✿❀🍃
4_5789797300066844879.mp3
زمان:
حجم:
2.83M
داستان صوتی #روز_آخر
#قسمت_هفدهم
از فصل خامس
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺 🌺 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #معرفی_امامان #امام
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺
🌺
🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#معرفی_امامان
#امام_سوم
🌸امام سوم ما شیعیان حضرت امام حسین علیه السلام 🌸
📝 #خلاصه_زندگینامه
#امام_حسین_علیه_السلام
#از_ولادت_تا_شهادت
#قسمت_هفدهم(آخر)
💐نگاه اهل سنت💐
منابع روایی معتبر اهل سنت احادیث فراوانی درباره جایگاه و فضایل حسین بن علی(ع)نقل کردهاند. گذشته از روایات فضائل، مقام امام حسین در اعتقاد مسلمانان تا حد زیادی برخاسته از آن است که وی در راه خدا از جان و مال و نزدیکان خود گذشت.
با این حال، در میان اهل سنت دو دیدگاه درباره قیام امام حسین وجود دارد: دستهای آن را نکوهش کرده و بسیاری نیز آن را ستودهاند. از جمله مخالفان، ابوبکر ابن عربی است که در صدد نکوهش اقدام حسین(ع) برآمده و گفته است مردم به سبب شنیدن احادیثی از پیامبر (درباره جنگ با کسانی که بخواهند امت را متفرق کنند)، با حسین جنگیدند.ابن تیمیه نیز معتقد است اقدام حسین بن علی(ع) نه تنها موجب اصلاح اوضاع نشد، که به شر و فتنه انجامید.
اقبال لاهوری:
تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او، چمن ایجاد کرد
مدعایش سلطنت بودی اگر خود نکردی با چنین سامان سفر
رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعلهها افروختیم.
ابن خلدون به سخن ابن عربی واکنش نشان داده و با تاکید بر شرط بودن وجودِ امام عادل برای جنگ با ستمکاران، حسین(ع) را عادلترین فرد در زمان خود برای این جنگ برشمرده است.او در جای دیگر گفته است: وقتی فسق یزید بر همگان آشکار شد، حسین بر خود واجب دید که بر او خروج کند، چون خود را دارای اهلیت و قدرت برای این کار میدانست.
آلوسی نیز در کتاب روح المعانی زبان به نفرین ابن عربی گشوده و این سخن او را دروغ و تهمتی بزرگ شمرده است.
عباس محمود عقاد نویسنده کتاب «ابوالشهداء، الحسین بن علی» نوشته است: اوضاع در زمان یزید به حدی رسیده بود که جز شهادت آن را علاج نمیکرد.وی معتقد است چنین قیامی تنها از سوی انسانهای نادری رقم میخورد که برای این کار ساخته شدهاند و نمیتوان حرکت آنان را با دیگران مقایسه کرد چرا که اینان، گونهای دیگر میفهمند و چیزی دیگر میطلبندد.طه حسین نویسنده معاصر اهل سنت معتقد است بیعت نکردن حسین از سر عناد و لجبازی نبود. او میدانست که اگر با یزید بیعت کند، به وجدانش خیانت کرده و با دینش مخالفت ورزیده است چرا که از نظر او، بیعت با یزید گناه بود.عمر فروخ با تاکید بر اینکه سکوت در برابر ظلم به هیچ وجه جایز نیست، معتقد است ما مسلمانان امروزه نیاز داریم که «حسینی» در میان ما قیام کند و ما را به راه درست در دفاع از حق رهنمون سازد.
در مورد جواز لعن یزید به عنوان قاتل امام حسین نیز دو دیدگاه در میان اهل سنت وجود دارد و بسیاری از عالمان اهل سنت قائل به جواز و بلکه لزوم لعن یزید شدهاند.
#پــــایــــان
📚منابع:
ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۸، ج۱۰، ص۳۹۵؛ ابن ابیشیبه، المصنَّف، ۱۴۰۹ق، ج۷، ص۲۶۹.
ری شهری، دانشنامه امام حسین، ۱۳۸۸ش
💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼
🌺
🌼🌺
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺 🌺 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #معرفی_امامان #امام
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺
🌺
🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#معرفی_امامان
#امام_نهم
🌸امام نهم ما شیعیان حضرت امام جواد علیه السلام 🌸
📝 #خلاصه_زندگینامه
#حضرت_امام_جواد_علیه_السلام
#از_ولادت_تا_شهادت
#قسمت_هفدهم
🏴شهادت🏴
خلفای عباسی دو بار امام محمد تقی(ع) را به بغداد احضار کردند. سفر اول در زمان مأمون چندان طولانی نبود. بار دوم، در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ق، به دستور معتصم وارد بغداد شد و در ذیالقعده یا ذیالحجه همان سال در بغداد به شهادت رسید. روز شهادت وی، در بیشتر منابع، آخر ذیالقعده است؛ اما در برخی منابع پنجم یا ششم ذی الحجه نیز آمده است. پیکر او را در کنار جدش موسی بن جعفر(ع) در مقبره قریش در کاظمین به خاک سپردند. سن او را به هنگام شهادت ۲۵ سال گفتهاند از این رو جوانترین امام شیعیان به هنگام شهادت بوده است.
۷ت۶
برخی علت شهادت وی را سعایت ابن ابیداود (قاضی بغداد) در نزد معتصم عباسی دانستهاند. دلیل آن هم پذیرفتهشدن نظر امام درباره قطع دست سارق بود که باعث شرمندگی ابن ابیداود و شماری از فقیهان و درباریان شده بود.
درباره چگونگی شهادت پیشوای نهم شیعیان اختلاف است؛ در برخی از منابع آمده است که معتصم به وسیله منشی یکی از وزیرانش او را مسموم کرد و به شهادت رساند. برخی معتقدند که معتصم به وسیله ام الفضل محمد بن علی را مسموم کرد. به گزارش مسعودی، معتصم و جعفر بن مأمون در اندیشه کشتن محمد بن علی(ع) بودند. چون جوادالأئمه از ام الفضل فرزندی نداشت، جعفر، ام الفضل (خواهرش) را تحریک کرد که محمد بن علی را مسموم کند. آن دو سمی را در انگور نهادند و امام از آن خورد. ام الفضل پس از آن که جوادالأئمه را مسموم کرد، پشیمان شد و میگریست اما امام به او خبر داد که به بلایی دچار میشود که مرهم پذیر نباشد. درباره چگونگی شهادت او به دست ام الفضل سخنان دیگری نیز گفته شده است.
بر اساس روایتی دیگر، وقتی مردم با معتصم بیعت کردند. او به عبدالملک زیات والی مدینه نامه نوشت که محمد بن علی(ع) را همراه با ام الفضل روانه بغداد کند. وقتی امام جواد وارد بغداد شد، معتصم به ظاهر او را احترام میکرد و تحفههایی برای او و امّ الفضل فرستاد. بر پایه این روایت، معتصم شربت پرتقالی به وسیله غلام خود به نام اشناس برای او فرستاد. اشناس به امام گفت: خلیفه، پیش از شما از این شربت به گروهی از بزرگان از جمله احمد بن ابیداود و سعید بن خضیب نوشانده و امر کرده که شما هم از آن بنوشید. امام فرمود:«آن را در شب مینوشم» اما اشناس اصرار میکرد که باید خنک نوشیده شود و یخ آن آب میشود سپس امام از آن نوشید و بر اثر آن به شهادت رسید.
شیخ مفید در شهادت جوادالأئمه(ع) با سم تردید کرده و گفته است در این خصوص برای من خبری ثابت نشده است که به آن شهادت دهم. برخی از محققان شیعه با استناد به روایت «ما مِنَا الا مقتول شهید» و همچنین ذکر شواهدی که از شهادت امام جواد حکایت دارد، سخن شیخ مفید را رد کردهاند.
#ادامه_دارد...
📚منابع:
📙ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تصحیح: علیاکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق
.
📒ابن ابیالثلج، تاریخ الائمة، در مجموعه نفیسه فی تاریخ الائمه، چاپ محمود مرعشی، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی، ۱۴۰۶ق.
💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼
🌺
🌼🌺
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺 🌺 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #معرفی_امامان #امام
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺
🌺
🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#معرفی_امامان
#امام_دوازدهم
🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸
📝 #خلاصه_زندگینامه
#حضرت_مهدی_امام_زمان
عجل_الله تعالی فرجه الشریف
#از_ولادت_تا غیبت
#از_غیبت_تا_ظهور_و_بعد_از_ظهور❤️
#قسمت_هفدهم
🍃🌹محل زندگی🌹🍃
محل تولد و زندگی پیش از غیبت
حضرت مهدی(عج) از هنگام تولد تا آغاز غیبت صغری در زادگاهش سامرا زندگی میکرد. در این دوران، سرداب، محل عبادت و زندگی وی بوده است. بنابر گزارشهایی، بارها در زمان حیات پدرش در این مکان دیده شده است.برخی محققان معتقدند او در سالهای پایانی عمر پدرش به همراه او در مراسم حج شرکت کرد و سپس در مدینه مخفی شد.این نظریه با منابع تاریخی شیعه چندان سازگار نیست.
💐محل زندگی در دوران غیبت💐
برخی روایات به نامعلوم بودن محل زندگی امام زمان (عج) در دوران غیبت اشاره دارند. با این حال در روایات دیگر از مکانهایی مانند ذی طوی، کوه رضوی،و طیبه(مدینه)به عنوان محل زندگی امام زمان(عج) در دوران غیبت یاد شده است. از آنجا که در دوران غیبت صغری نواب اربعه با او در ارتباط بودهاند، میتوان گفت حداقل بخشی از این غیبت را در عراق گذرانده است. برخی منابع بر اساس داستانی، جزیره خضراء را محل زندگی امام زمان در دوران غیبت کبری معرفی کردهاند.که از سوی برخی عالمان شیعی مورد تردید جدی قرار گرفته و آثاری در نقد آن نگاشته شده است.
ابن قیم جوزی و ابن خلدون، به شیعه نسبت میدهند که شیعیان معتقدند که امام زمان(عج) در دوران غیبت در سرداب زندگی میکند و از همان جا ظهور خواهد کرد. ولی در کتابهای شیعه چنین اعتقادی دیده نمیشود و نزد آنان تقدّس این مکان به جهت محل زندگی و عبادت امام در دوران حیات پدرش است.
#ادامه_دارد...
📚منابع:
📙ابن اثیر الجزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، ۱۳۸۵ق.
📘ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاریخ الموالید الائمه و وفیاتهم، تحقیق آیت الله مرعشی نجفی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۶ق.
📗ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به تحقیق احسان عباس، قم، الشریف الرضی، بی تا.
و......
💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼
🌺
🌼🌺
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
°°°°°○💐○☘○💐○☘○°°°°° @zohoreshgh ❣﷽❣ 📝#خلاصه_زندگینامه #حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_ع
°°°°°○💐○☘○💐○☘○°°°°°
@zohoreshgh
❣﷽❣
📝#خلاصه_زندگینامه
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_هفدهم
#میراث_معنوی
حضرت زهرا سلام الله علیها:
مَن اَصعَدَ اِلَی اللهِ خالِصَ عِبادَتِه اَهبَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیهِ اَفضَلَ مَصلَحَتِه (ترجمه: کسی که عبادت های خالصانه خود را به سوی خدا فرستد، پروردگار بزرگ، برترین مصلحت را به سویش فرو خواهد فرستاد.)
📚عدة الداعی، ص ۲۳۳
سخنان و زندگی عبادی، سیاسی و اجتماعی فاطمه(س) به مثابه میراثی برجای مانده از او مورد توجه مسلمانان قرار گرفته است و در آثار مسلمانان از آنها یاد شده است. مصحف فاطمه، خطبه فدکیه، تسبیحات و نماز حضرت زهرا بخشی از میراث معنوی فاطمه است.
روایات، بخش مهمی از میراث فاطمه(س) هستند. این روایات از حیث محتوا متنوع و مشتمل بر موضوعات اعتقادی، فقهی، اخلاقی و اجتماعیاند. برخی از روایات وی در کتابهای حدیثی شیعه و اهل سنت ذکر شده است و شماری از روایات در کتابهایی مستقل با عناوینی نظیر «مسنَد فاطمه» و «اخبار فاطمه» تدوین شدهاند. برخی از این مسندها در طول زمان مفقود شدهاند و تنها در کتابهای رجالی، تراجِم و کتابشناسیها از راویان و نویسندگان این کتابها سخن به میان آمده است.
مصحف فاطمه، شامل مطالبی است که فاطمه آنها را از فرشته الهی شنید و امام علی(ع) آن را نوشته است. به اعتقاد شیعیان مصحف فاطمه نزد امامان شیعه بوده و هر امامی در پایان عمر خود آن را به امام بعدی تحویل داده است و غیر از امامان هیج فردی به کتاب دسترسی نداشته است. این کتاب اکنون در دست امام زمان(عج) است.
خطبه فدکیه، یکی از سخنان مشهور فاطمه است که درباره ماجرای غصب خلافت و مصادره فدک بیان شده است. چندین شرح درباره خطبه فدکیه نوشته شده است که نام بیشتر آنها شرح خطبه زهرا(س) یا شرح خطبه لُمَّه (نام دیگر خطبه فدکیه) است.
تسبیحات فاطمه زهرا(س)، ذکری است که فاطمه از پیامبر(ص) آموخت و فاطمه از فراگیری آن خشنود شد. در منابع شیعه و اهل سنت درباره آموختن تسبیحات به فاطمه گزارشهای متعددی ذکر شده و آمده است امام علی پس از شنیدن این ذکر، در هیچ شرایطی آن را ترک نکرد.
نماز حضرت زهرا، نمازهایی است که فاطمه آنها را از پیامبر(ص) یا جبرئیل فراگرفته بود. در برخی از متون روایی و کتابهای دعا به این نمازها اشاره شده است.
اشعار منسوب به فاطمه(س)، که در منابع تاریخی و روایی گزارش شده است. این اشعار از جهت تاریخی مربوط به دو دوره است: دوره پیش از رحلت پیامبر و دوره پس از رحلت او. درباره اشعار فاطمه تکنگاریهایی نیز منتشر شده است.
#ادامه_دارد..
📚منابع
📘ابنابیالحدید، ابوحامد عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اول، ۱۳۷۸ق.
📕ابنابیالحدید، عزالدین، شرح نهجالبلاغة، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۳۷۸ق.
📒ابنابیشیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
و.....
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
°°°°°○💐○☘○💐○☘○°°°°°
@emamzaman1_987524913.mp3
زمان:
حجم:
3.84M
💠وظایف منتظران💠
در ایام و مکانهای منسوب به امام زمان عج، وظیفه ما چیست؟؟
🔗برگرفتهازکتابمکیالالمکارم
#وظایف_منتظران
#امام_زمان
#قسمت_هفدهم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷 ✫⇠ #قسمت_شانزدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷
✫⇠ #قسمت_هفدهم
🔵 گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
💟ادامه دارد..
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان #وقای
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
@zohoreshgh
❣﷽❣
⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان
#وقایع_آخرالزمان
#قسمت_هفدهم
سفیانی پس از حمله به عراق
درحدیث معتبری از امام صادق علیه السلام آمده که:
چون سفیانی مناطق پنجگانه را تصرف کرد [دمشق، حِمص، فلسطین، قنّسرین و اردن]، نُه ماه حکم خواهد راند..
(کتاب غیبت، طوسی، ح۴۵۲)
سفیانی پس از حمله به عراق، از حضور حضرت مهدی در مدینه اطلاع مییابد
[حضور نیمه علنی امام پیش از ظهور] و به همین دلیل برای دستگیری و قتلِ آن حضرت سپاهی را به مدینه میفرستد.
امام باقر علیه السلام فرمودند:
سفیانی سپاهی را به مدینه گسیل میدارد.
مهدی علیه السلام از آنجا به سمت مکه میرود. به فرمانده سپاه سفیانی گزارش میرسد که حضرت به سمت مکه رفته است...
(الغیبه للنعمانی، باب۱۴، ح۶۷)
در روایات از مقاومت حاکمیتِ منطقه ی حجاز در برابر سپاه سفیانی سخنی به میان نیامده!
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۱۶ #قسمت_شانزدهم🎬: ماشین هن هن کنان کوچه پس کوچه های خاکی شهر نجف را پشت سر می گذاشت، رق
#دست_تقدیر ۱۷
#قسمت_هفدهم🎬:
نیمه های شب بود و هنوز خبری از آمدن عباس نبود، ننه مرضیه مانند مرغ سرکنده دور تا دور هال می چرخید و گاهی خسته از راه رفتن می شد، خود را به آشپزخانه ای محقر با دیوارهای سیاه سیمانی می رساند و با پاک کردن خرماهایی که قرار بود روز بعد، از آنها حلوا درست کند و در بازار بفروشند خودش را سرگرم می کرد.
رقیه پا به پای ننه مرضیه میرفت و میامد، او می نشست،رقیه هم می نشست، او بر می خواست رقیه هم بر می خواست.
محیا هم گوشه اتاقی که مختص میهمانان خانه، یا بهتر بگویم میهمانان شاه نجف بود، در خود چمپاتمه زده بود و زیر لب ذکر می گفت و انگار عذاب وجدانی بر وجودش سایه افکنده بود و در همین حین مادرش داخل اتاق شد و گفت: ننه مرضیه خیلی نگران هست، من هم دست کمی از او ندارم، معلوم نیست چه بر سر پسر این پیرزن امده
محیا همانطور که به گلهای پشتی لاکی رنگ کنار دیوار که همرنگ قالی های اتاق بود، خیره بود آرام لب زد: اگر بلایی سر پسر ننه مرضیه آمده باشد من خودم را نمی بخشم، حس ششمم می گوید هر اتفاقی برایش افتاده، مربوط به ماست.
رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: حالا اینجا تنها نشین،بیا بریم کنار پیرزن، خاطراتی از مشهد براش بگیم بلکه دردش یادش بره و کمی آرام بگیرد
محیا بدون زدن حرفی از جا بلند شد، برق اتاق را خاموش کرد و می خواستند از اتاق بیرون بیایند که در خانه را با شدت زدند.
صدای در انگار سنگی بود که شیشهٔ دل این دو غریب آواره را شکست.
ننه مرضیه همانطور که با صدای بلند فریاد میزد گفت: کیستی آمدم، آرام تر آمدم.
رقیه و محیا خودشان را به پنجره کوچک اتاق که به حیاط باز می شد رساندند، ننه مرضیه در را باز کرد و ناگهان عباس درحالیکه تلوتلو می خورد با سرو رویی خونین داخل شد و با صدای بلند فریاد میزد، نزنید نامسلمان ها، من اینجا تنهایم، فقط مادر پیرم اینجاست، زن و بچه ام چند سال پیش به بیماری سخت گرفتار شدند و از دنیا رفتند.
رقیه آنچه را که می بایست بفهمد، فهمید
فوری وارد هال شد کفش های خودش و محیا را که در قفسه گچی داخل راهرو گذاشته بود برداشت و با شتاب چادر هایشان هم برداشت و دوباره داخل اتاق شد، در را بست و به محیا گفت که پشت کپهٔ رختخواب ها که گوشه اتاق و داخل طاق پهنی که روی دیوار در آورده بودند برود و هر دو پشت رختخواب ها در خود مچاله شدند.
حیاط بزرگ خانه و فاصله آن تا ساختمان، باعث شد که در کمترین زمان و با سرعت، رقیه و محیا پنهان شوند.
صدای پیرزن که آه و ناله و نفرین می کرد به همراه قدم های شتابان چند مرد که به گوششان می رسید، به آنها نزدیک می شد...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_شانزدهم🎬: انگار دقیقه ها دیرتر از همیشه می گذشت، آقای مددی نگاهی به صفحهٔ موبای
#دست_تقدیر۲
#قسمت_هفدهم 🎬:
جمع خانواده عباس آقا جمع بود، رضا گرم صحبت با محمد هادی بود و رقیه ظاهرا قربون صدقهٔ هدی میرفت، اما تمام حواسش پی مهدی و خبری بود که به زودی از سمت صادق میرسید
رقیه بوسه ای از گونهٔ هدی گرفت و رو به مهدی گفت: خیلی خوب کردی رفتی اقدس خانم و بچه ها را آوردی اینجا ان شاالله الان..
در همین حین تلفن مهدی به صدا درآمد، انگار زمان ایستاده بود و همه خیره به آقامهدی بودند و همه جا را سکوت فرا گرفت و همه منتظر بودند تا آقا مهدی جواب تلفن را بدهد.
آقا مهدی گوشی را از جیبش بیرون آورد و با دیدن شماره روی صفحه سریع تماس را وصل کرد: الو بفرمایید، چ..چی شده؟!
یعنی چی قربان؟! خوب...خوب نتیجه اش؟! خدای من! لازمه من بیام؟!
صبرکنید الان خودم میام...
قلب رؤیا به تپش افتاد و چشمان رقیه به اشک نشست، شواهد حاکی از آن بود اتفاق ناگواری برای صادق افتاده..
مهدی گوشی را قطع کرد و از جا بلند شد و بدون اینکه نگاهی به جمع کند از روی مبل بلند شد و گفت: من باید برم..
رقیه ظرف میوه دستش را روی میز گذاشت و گفت: آقامهدی، پسرم، چی شده خبری از صادق شده؟! این تلفن چی بود؟
مهدی سری تکان داد وگفت: چیزی نشده، یه مورد کاری هست من برم مرکز و زود برمی گردم.
رقیه با صدای لرزان گفت:مورد کاری؟! آخه شما که بازنشسته شدین الان من مطمینم چیزی از صادق و با زدن این حرف بغضش ترکید.
مهدی چیزی نگفت و می خواست حرکت کند که اقدس خانم با صندلی چرخدار جلو آمد و گفت: چی شده پسرم؟! و چون دید مهدی چیزی نمیگه دستهاش را بلند کرد و همانطور که به بالا نگاه می کرد گفت: یا امام رضای غریب، پسرم صادق را از تو می خوام.
مهدی برای اینکه زیر باران سوالات قافیه را نبازد با سرعت از خانه بیرون رفت.
باز هم سکوت بر فضای خانه سایه افکند، با اینکه چند ساعت از رفتن مهدی می گذشت اما هیچ کس دل و دماغ کاری نداشت، حتی کسی به فکر خورد و خوراک و شام هم نبود، هدی با اینکه کودک بود او هم چیزی حس کرده بود و گوشه ای در خود فرو رفته بود که صدای زنگ موبایل گوشی رضا به صدا در آمد.
رضا نگاهی به شماره روی گوشی کرد و تا دید شماره غریبه است نمی خواست جواب دهد ناگهان انگاری چیزی به ذهنش رسیده بود گوشی را وصل کرد و گفت: الو بفرمایید...
از آن طرف خط صدای پر از التهاب صادق در گوشی پیچید، الو دایی جان...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_شانزدهم🎬: ترانه خسته از روزی پر از مشغله روی تختش دراز کشید که صدای گو
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفدهم🎬:
ترانه با آتش دانی که در دست داشت و پر از ذغال سرخ و داغ بود وارد اتاق شد، مقداری از ماده ای را که داخل پلاستیک و روی میز کنار تخت بود،روی ذغالها ریخت، صدای ترق تروق همراه با دود غلیظی بلند شد، ترانه آتش دان را دور تا دور اتاق چرخاند و می دانست اگر این بوی مشمئز کننده از پنجره اتاق بیرون برود حتما صدای همسایه ها در می آید، گذشته از بقیه مواد،بوی سوختن مدفوع سگ، از همه بدتر بود.
دود به اندازه کافی اتاق را گرفته بود.
ترانه پرده اتاق را کشید و آتشدان را روی کمینهٔ پنجره گذاشت، نزدیک تختخواب شد و شروع به درآوردن لباس هایش کرد، او خوب میدانست که موکلین جن سفلی (شیطانی)، از آدم برهنه خوششان می آید و هرچه آدم برهنه تر باشد، قدرت جذب اجنه را بیشتر خواهد داشت.
ترانه خود را مانند نوزادی که تازه به دنیا آمده، برهنه کرد و سپس صفحه ای از قرآن را که قبلا جدا کرده بود روی تخت گذاشت و گستاخانه روی آن نشست، چشمانش را بست و شروع به خواندن صلوات شیطانی نمود و وردهایی را که بلد بود و می بایست بخواند، یکی یکی و پشت سر هم می خواند، وردهایی که انسان را از دایره اسلام و خداپرستی بیرون میبرد و در گروه شیطان پرستان جای میداد.
ترانه خواند و خواند اما حضوری را حس نمی کرد، عجیب بود او تمام قوانین را به جا آورده بود، هم بدنش طهارت نداشت و هم ساعتی قبل رابطه نامشروع داشت و هم وردها را درست خوانده بود، پس دوباره شروع به فرستادن صلوات شیطانی نمود.
با طمأنینه و شمرده شمرده کلمات را ادا می کرد که احساس گرمای شدیدی به او دست داد،آرام آرام چشمهایش را گشود و چشمهایی که رو به زمین خیره بود...
درست میدید دو پای پشمی سیاه که چیزی مثل سم حیوانات داشت و کم کم سرش را بالا گرفت...و خیره در نگاه موکل شیطانی اش شد، او با دو چشمی که از سرخی انگار غرق خون بود به ترانه خیره شده بود، نگاه ترانه که با نگاهش برخورد کرد، آن موجود خبیث، خنده ای کریهی کرد و با صدای بم خود که انگار از درون قیفی گشاد به گوش ترانه میرسید گفت: امر بفرمایید،برای چه مرا به حضورطلبیدید؟
ترانه که خوشحال از آمدن این ابلیسک بود گفت: می خواهم به خانه فاطمه و روح الله بروی و تمام تلاشت را بکنی تا فاطمه نابودشود..
ان جن خبیث که در کنار ترانه نشسته بود، به او نزدیک شد و بازوهای لخت و مرمرین ترانه را در آغوش گرفت، بطوریکه سر او با دوشاخ سنگی سیاه و پیچ در پیچ در کنار سر ترانه قرار گرفت و گفت: چشم، این کار را انجام می دهم، یعنی تمام تلاشم را می کنم و شما خودتان بهتر میدانید که کار ما فقط وسوسه و ترساندن هست و آسیب اصلی را باید خود فرد بوجود آورد، پس من کار خودم را انجام میدهم و شما هم تلاش بکنید تا باهم و به زودی به خواسته تان برسید.
ترانه که بدنش از تماس بدن موکلش داغ شده بود و این حالت برایش آنچنان خوشایند نبود گفت: باشه، حالا هم زودتر برو به کارت برس...
با زدن این حرف موکل شیطانی در یک لحظه محو شد، ترانه که انگار تمام نیرویش بر باد رفته بود در حالیکه بدنش غرق عرق بود، خود را روی تخت انداخت که ناگهان صدای جیغ کودکانهٔ شیدا از داخل اتاقش بلند شد.
ترانه به سرعت پیراهنی به تن کرد و خود را به اتاق شیدا رساند، در را باز کرد، شیدا روی تختش نشسته بود و دستهایش را روی گوشهایش گذاشته بود و مانند انسان های دیوانه، بدون دلیل جیغ میکشید.
ترانه نزدیک شیدا شد و برای اینکه صدای دخترک را ببرد، او را محکم در آغوش گرفت و گفت: مامان ساکت، الان همسایه ها میان فکر میکنن چی شده...
اما دخترک همچنان جیغ میکشید..
ترانه زیر لب فحشی نثار موکلش کرد و گفت: هر وقت اینجا می آید ،بایددد به این بچه هم سری بزند و او را بترساند..
ترانه محکم تر شیدا را در آغوش گرفت، شیدا دست هایش را مشت کرد و به سینه ترانه می کوبید و میگفت: توی بوی بد میدی...تو هم منو میترسونی....من از تو بدم میاد...منو ببر پیش بابا..من بابام را می خوام و ترانه که واقعا خسته بود هم از لحاظ روحی و هم جسمی، چون هربار که موکلش را احضار می کرد نیروی زیادی از او گرفته میشد، پس تحمل حرفهای شیدا را نداشت و با سیلی محکمی که به گوش دخترک نواخت و ردش روی گونه های سفید و نازک شیدا ماند، از او خواست تا ساکت شود و شیدا چون میدانست اگر بیشتر ادامه دهد، کتک های بیشتری نوش جان می کند، خود را عقب کشید و همانطور که سعی می کرد سرش را زیر پتو پنهان کند گفت: از اینجا برو بیرون، من از تو بدم میاد..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝