#همسرانه
🔴همانطور که شما دوست ندارید همسرتان دائم سرش به گوشی و فضای مجازی باشد او هم این را برای شما نمیپسندد.
✅پس بیشتر با همسرتان باشید نه در فضای مجازی.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#تلنگر
✨زندگیتان را تغییر دهید:
1- تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید.
بارها و بارها این کار را انجام دهید.
2- بیش از حد نگران اتفاقات پیش رو نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کار دیگری انجام می دادید, اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید.
3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد, پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان حال داشته باشید.
4- دو چیز بیش از بقیه, روزتان را می سازد, صبر و شکیبایی و دومی دیدگاه شما به زندگی.
5- صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست, بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود, همواره نگرشتان را مثبت نگه دارید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#مدیریت_هیجان
😰⛔️😰⛔️😰⛔️😰⛔️😰⛔️😰⛔️😰⛔️😰
برای کاهش استرس خود چکار کنیم؟
راه های کاهش استرس:
از محیط های استرس زا و هیجان آور دوری کنید
حرکات تنش زای خود را آرام تر کنید حتی در راه رفتن , برخاستن ,نشستن, و ... تمرین کنید آرامتر باشید
برنامه ورزش منظم داشته باشید
به خاطرات خوبتان فکر کنید
به اتفاقی که قرار است بیفتد فکر نکنید
خود را مشغول کار مورد علاقیتان کنید
کاری که برایتان استرس زا نیست
کاری که یاد آور گذشته نیست
و مثل کتاب خوندن،رفتن به باشگاه ویا هر تفریح مورد علاقه تان .
🔆♻️🔆♻️🔆♻️🔆♻️🔆♻️🔆♻️🔆
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#همسرداری
💢 آقایان فراموش نکنند❗️
❌هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش
😊خانم شما به شنیدن واژههای دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی و رفتاری نیاز داره!
✅و این مساله همچون نیاز به آب خوردن، نیازی همیشگی است.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#مشاوره_ازدواج
🔹گاهی موقع کفش خریدن، کفشی چشممان را میگیرد که یک ایراد قابل توجه دارد: پا را میزند، رنگش قشنگ نیست، و ...👞
اما چنان از آن خوشمان آمده که تصمیم میگیریم آن را بخریم، به این امید که بعدا ایرادش را برطرف کنیم: جا باز کند، رنگش را عوض کنیم، و ...
⭕️این خریدها معمولا خریدهای موفقی نیستند! بعد از مدتی کفش را میاندازید گوشهی کمد و هربار که نگاهتان به آن میافتد، از اشتباهی که کردهاید پشیمان میشوید...🙁
✴️ازدواج هم همینطور است! اگر از کسی خوشمان آمده که مشکل قابل توجهی دارد، و با این امید زندگی را شروع کنیم که ایرادهایش را برطرف خواهیم کرد، بعد از مدتی، ناامید از تغییردادن طرف مقابل، دلزده خواهیم شد!😞
✅هنگام ازدواج کردن چشم هارا باز کنید. اگر میتوانید خصوصیات طرف مقابل را همین طور که هست بپذیرید، مبارک است!
در این صورت اگر نتوانستید تغییرش دهید که احتمالا هم نخواهید توانست، خیلی توی ذوقتان نمیخورد و مشکل خاصی پیش نخواهد آمد.🙂
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاستهای.زنانه
مردان فقط یک چیز میخواهند:
احترام...
به او احترام بگذارید و ایمان داشته باشید...
مرد جایی میرود
جایی میماند
که دوستش داشته باشند...
❤سیاستهای زنانه❤
👩❤️👨کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
بانو جان
تا ميتوني به خودت برس خودتو دوست داشته باش بهترین غذاهارو بخور، عطر خوب بخر، سفر برو تفریح کن لذت ببر
باور کن تو اين دنيا هيچكس جز خودت نميتونه حالتو خوب كنه!
👩❤️👨کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌷🍀رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای🌷🍀 قسمت #نه فیروزه هم دلش میخواست دردهایش را از دلش بیرون بریزد، ه
🍀🌷رمان امنینی #عقیق_فیروزهای 🍀🌷
قسمت #یازده
عقیق
خاله و همسرش خیلی تلاش میکردند ابوالفضل را از گوشه گیری در بیاورند، اما چندان موفق نبودند. دلیلش هم واضح بود؛ تا با خودش کنار نمیآمد مشکلش حل نمیشد.
پر از دغدغه و سوال بود و نیازمند همراهی پدر و مادری که ماشینشان روی مین ضد تانک منفجر شده بود، رفته بودند.
آن قدر آن حادثه را مرور کرده بود که تمام جزییات را میدانست؛ ساعت، تاریخ، موقعیت دقیق جغرافیایی منطقه، مقدار مواد انفجاری مین و حجم انفجار و آتش. همه را میدانست و هربار مرور میکرد به سوالات تازه میرسید.
هربار از فکر و خیال خسته میشد،
به پارک پناه میبرد و گاه به مسجد و هیئت؛ گاهی هم کتابخانه. آن روز هم داشت میرفت کتابخانه که لیلا را دید؛ همان دخترک هفت هشت ساله همسایه را.
لیلا با خاله و الهام صمیمی شده بود. به یاد مادربزرگ مرحومش، لیلا صدایش میزدند اما اسم اصلیاش را کسی نمیدانست.
در هر دست لیلا،
یکی دوتا پاکت بزرگ خرید بود. تنهایی هردو را گرفته بود و به سختی اما مصمم میآمد. ابوالفضل بی آن که بخواهد جلو رفت؛ انگار خودش نبود که گفت:
- این همه پاکت رو که نمیتونی تنها بیاری، بده من!
لیلا بی توجه به سنگینی پاکتها، نگاه عاقل اندر سفیهی کرد:
- خودم میتونم بیارم.
ابوالفضل اما لیلا را بچه میدید؛ جدیتر گفت:
- بده من! تو زورت نمیرسه!
لیلا چند قدم به سختی جلو رفت و ابوالفضل را جا گذاشت:
- چرا میتونم! تا این جا تونستم!
ابوالفضل یکی از کیسهها را از دست لیلا گرفت. لیلا جیغ زد:
- گفتم میتونم!
ابوالفضل هم پای لیلا رفت و پیروزمندانه خندید:
-نمیتونی خانوم کوچولو! اینا سنگینه!
لیلا با غیظ گفت:
- من کوچولو نیستم!
ابوالفضل نیشخند زد:
-چرا، هستی!
-نیستم!
-هستی، خوبشم هستی! اصلا واسه چی تو نیم وجبی باید بری خرید؟
-آخه بابام رفته مأ... رفته مسافرت.
در خانه لیلا که رسیدند ابوالفضل پرسید:
- بابات کجا رفته؟
لیلا زیرکانه از زیر جواب دادن در رفت. سیبی از پاکت بیرون کشید و به ابوالفضل داد:
-ممنون!
و در را بست.
🍀ادامه دارد...