eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اگر گفتگوی زوجین به فحاشی زن برسدمرد بسیار نسبت به آن زن سرد و بی تمایل می شود و اگر این دعوا به کتک خوردن زن منجر شود زن کتک خورده نسبت به شوهرش سردمی‌شود. --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
*يک مرد در حال تمیز کردن اتومبیل جديدش بود كودک ۶ ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی انداخت* *مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست* *او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده* *در بيمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد* *وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد؟"* *آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد* *حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی اتومبيل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود* *"دوستت دارم پدر"* کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
گناه‌نکرده اسمم علیِ. اهل مازندران هستم. از ۱۵ سالگی درگیر بیماری مغز استخوان شدم. پدرم خونه‌ش رو فروخت و خرج من کرد اما این بیماری تمومی نداره و هر لحظه و هر ساعت باید درمان بشی.‌۲۰ سالم‌بود که با یه خانمی آشنا شدم. بهم ابراز علاقه کردیم.‌از اول بهش گفتم‌بیمارم‌ اون هم قبول کرد. مادرم‌وقتی فهمید دختری حاضر شده با من ازدواج کنه خیلی خوشحال شد. خانواده‌ش مخالف بودن و همین باعث شد ازدواج ما چهار سال عقب بیافته. اما بالاخره ازدواج کردیم 🌺🌺🌺 در عرض ۵ سال خدا به ما دو تا بچه داد.‌دختر بزرگم‌ ۴ ساله‌ش بود و پسر کوچیکم ۲ سال.‌ مستاجر بودیم و به خرج دو تا بچه نمیرسیدیم.‌ خانواده ها زیاد کمکمون‌ میکردن.‌ اما باز کم‌می آوردیم.‌ من بیمار بودم و بیشتر از دو جا نمیتونستم کار کنم.‌پدرمم هر ماه حاصل زحمتش رو خرج درمان من میکرد.‌ هر دو قانع بودیم و به این زندگی راضی. یه روز که یه کوچه رد میشدم دیدم یه کیف کوچیک‌افتاده روی زمین. خم‌شدم‌و برداشتمش. دو تا شناسنامه توش بود یه سری برگه.‌شماره تلفن هم‌داخلش بود. 🌺🌺🌺 از‌ تلفن عمومی شماره رو گرفتم.‌خانمی گوشی رد برداشت گفتم‌من کیفتون رو پیدا کردم داخلش شناسنامه هست. خوشحال گفت اگر بیاریش جلوی در خونه دو میلیون تومن بهت مژدگانی میدم. اون‌روز ها حقوق من ۳۰۰ تومن بود. دو میلیون‌برای من معجزه بود. خوشحال ادرس گرفتم زنگ زدم خونمون به خانمم گفتم پولدار شدیم‌ گفت چه پولی منم براش تعریفدکردم. از خوشحالی گریه میکردیم. اما وقتی رسیدم‌ به آدرس پلیس ها ریختن‌دورم و بهم دستبند زدن. اون زن با نقشه من رو کشونده بود اونجا. ادعا داشت که تو کیفش یک‌کیلو طلا بوده که من ازش دزدیدم هر چی قسم و آیه خوردم که من کیف خالی رو پیدا کردم تو گوشش نرفت.‌ مادرم تو دادگاه گفت پسر من دزد نیست اما تو بگو چقدر توش طلا بوده ما جور کنیم بهت بدیم. گفت ۳۰ میلیون تومن.‌ ما نداشتیم این پول رو بدیم.‌من به ۵ سال زندان و رد مال محکوم‌شدم. مادرم خیلی رفت خونه‌ی اون زن تا ازش رضایت بگیره اما نداد. ۵ سال زندان من تموم شد و توی این‌ مدت خانوده‌م‌نتونستن اون‌پول رو جور کنن.‌دادگاه گفت تا رد مال نشه باید زندان بمونی. فقر خیلی به همسرم فشار میاورد و خانواده‌ش که از اول مخالف بودن کمکش نمیکردن تا طلاق بگیره.‌و بالاخره موفق شدن و همسرم غیابی از من طلاق گرفت. گفت هر وقت بیای بیرون دوباره ازدواج میکنیم.‌اما اینجوری من نمیتونم‌خرج‌دو تا بچه رو بدم 🌺🌺🌺 زندان تنها چیری که برای من داشت این‌بود که دیگه هزینه های درمانم‌رو میداد.‌ بعد از طلاق همسرم‌بیماریم‌انقدر‌ پیشرفت کرد که دادگاه بدون رَد مال تصمیم به آزادی من گرفت. آزاد شدم اما متوجه شدم فشار اقتصادی باعث شده تا همسرم مجددن ازدواج کنه.‌ وقتی فهمید من آزاد شدم خیلی سرد و خشک گفت ۹ سال زمان زیادی بود.‌حالم‌ خیلی بد شد. بستری شدم. دو ماه تو بیمارستان‌بودم‌و هیچ‌امیدی به زندگی نداشتم. پرستارها ماجرای زندگی من رو میدونستن یه روز یکیشون اومد بهم پیشنهاد ازدواج داد. منم برای نجات خودم قبول کردم.‌ الان با بچه هام که از همسر اولم هستن سه تا بچه دارم‌و همه‌شون پیش خودم هستن. زندگی با من خوب تا نکرد اما خدا رو شکر میکنم. چون الان خوشبختم . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد. پدرم فداى آنکه غمگین در گذشت. پدرم فداى آنکه تشنه جان سپرد. پدرم فداى آنکه محاسنش غرق خون شد. پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست، جدش فرستاده خداست . راستى حسین! این سؤال تو را چه پاسخ گفتند وقتى که پرسیدى : _✨فبم تستحلون دمى ؟(44) راستى، از خون على اصغر حتى به زمین نچکید... میان دست و بدن عباس ، افتاده بود؟ آب نخورد، حتى وقتى که آب شد. راستى رقیه به حسین چه گفت، رقیه با حسین چه کرد که حسین به او پروانه رفتن داد؟ از همه سخت تر وداع بود.... وداع با حسین. وداع با جهان، وداع با جان ، وداع با هر چه که دوست داشتنى است. زینب ! زینب ! زینب! تو را به خدا خودت را کن. کار تو هنوز به اتمام است. تو تازه باید را از مدینه رسول الله به تمام منتشر کنى.... تو باید را نگه دارى. و اصلا مگر نه مرجعیت آشکار، پس از حسین با توست ؟ مگر نه باید باید در پرده بماند تا نسل امامت شود؟ پس تو از این پس، مردمى، پرسشهاى مردمى ، مشکلات مردمى و پرچم مردمى و میان حق و باطل مردمى. با دستهاى توست... که از دوش به قامت منتقل مى شود.... پس گریه نکن زینت ! خودت را حفظ کن زینب! اکنون آرام آرام به نزدیک مى شوى... و که درمدینه چشم انتظار توست، از آنچه تاکنون بر دوش خود، حمل کرده اى ، کمتر نیست. پرده کجاوه را کنار مى زنى... و از پشت پرده هاى اشک به راه ، نگاه مى کنى . چیزى تا مدینه نمانده است. سواد مدینه که از دور پیدا مى شود، فرمان مى دهى که همگان از مرکبها پیاده شوند: _✨به احترام حرم رسول الله از محملها فرود بیایید! همه پیاده مى شوند.... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت «بخش اول» همه پیاده مى شوند.... و که همان جا خیمه را علم کنند.... سپس را صدا مى کند و به او مى گوید: _✨بشیر! پدرت شاعر بود، خدا رحمتش کند. تو نیز شعر مى توانى سرود؟ بشیر مى گوید: _آرى یابن رسول الله. امام مى فرماید: _✨پس ، به مدینه برو و شهادت اباعبداالله را به مردم برسان. بشیر به تاخت خود را به مدینه مى رساند،... مقابل مسجد پیامبر مى ایستد و این دو بیت را فریاد مى زند: _یا اهل یثرب لا مقام لکم بها/قتل الحسین فادمعى مدرار الجسم منه بکربلاء مضرج/ و الراءس منه على القناة یدار اى اهل یثرب! دیگر مدینه جاى ماندن نیست، که حسین به شهادت رسیده است. پس همه چشمها باید هماره بر او بگریند که حسین در کربلا به خون تپید و سرش بر نیزه ها چرخید. و اعلام مى کند که: _اى اهل مدینه! على، فرزند حسین با عمه ها و خواهرانش به نزدیکى شهر رسیده اند. من جاى آنها را به شما نشان خواهم داد. ، به سرعت در همه کوچه پس کوچه ها و خانه هاى مدینه مى پیچید.... و شهر یکپارچه ، ضجه و ناله مى شود. زنان و دختران از خانه ها بیرون مى ریزند، روى مى خراشند، موى مى کنند، بر سر و صورت مى زنند، خاك بر سر مى ریزند و شیون و فریاد مى کنند. هاتفى میان زمین و آسمان، صلا مى دهد: _✨اى آنانکه حسین را نشناختید و او را به قتل رساندید! بشارت باد بر شما عذاب و مصیبت جانسوز. تمام اهل آسمان، از پیامبران تا فرشتگان شما را نفرین مى کنند. پس بدانید که لعنت شما بر زبان سلیمان و موسى و عیسى گذشته است ، دختر عقیل، با شنیدن این خبر، با سر و پاى برهنه از خانه بیرون مى جهد و سرآسیمه و دیوانه وار این اشعار را مى خواند: _ما ذا تقولون اذ قال النبى بکم/ما ذا فعلتم و انتم آخرالامم بعترتى و باهلى بعد مفتقدى/ منهم اسارى و قتلى ضرجوا بِدَم ما کان هذا جزائى اذ نصحت لکم/ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى چه پاسخى براى پیامبر دارید اگر به شما بگوید که شما به عنوان آخرین امت بر سر عترت و خاندانم ، پس از من چه آوردید؟ عده اى را اسیر کردید و عده اى را به خون کشیدید؟ پاداش من که خیر خواه شما بودم این نبود که با بازماندگانم اینسان بدى کنید. با شنیدن این خبر،... همچون جنون زده ها از خانه بیرون مى زند، و بى چادر و مقنعه و کفشى در کوچه راه مى رود و سر تکان مى دهد و با خود مویه مى کند: _پیام آورى ، خبر مرگ مولایم را آورد، خبر، دلم را به آتش کشید. تنم را بیمار کرد و جانم را اندوهگین ساخت. پس اى چشمهاى من یارى کنید و اشک ببارید و پیوسته و مدام ببارید.اشک بر آن کسى که در مصیبت او عرش خدا به لرزه در آمد و با شهادت او مجد و دین ما به تباهى رفت.آرى گریه کنید بر پسر دختر پیامبر و وصى و جانشین او. هر چند که جایگاه و منزل او از ما دور است. پیش از آنکه ، باز گردد،... مردم ضجه زنان و مویه کنان ، از مدینه بیرون مى ریزند... و با اشک و آه و گریه به استقبال شما مى آیند.... مدینه جز هنگام ، چنین درد و داغ و آه و شیونى را به خود ندیده است.... زنان ، زنان مدینه ، زنان بنى هاشم که چند ماه پیش تو را بدرقه کردند... اکنون تو را به جا نمى آورند... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت «آخر» اکنون به جا نمى آورند.... باور نمى کنند که تو همان باشى که چند ماه پیش، از مدینه رفته اى.... باور نمى کنند که درد و داغ و مصیبت ، در عرض ... بتواند همه موهاى زنى را یک دست سپید کند،.. بتواند چشمها را اینچنین به گودى بنشاند،... بتواند رنگ صورت را برگرداند... و بتواند کسى را اینچنین ضعیف و زرد و نزار گرداند.... تازه آنها مى توانند بفهمند که هر مو چگونه سپید گشته است... و هر چروك با کدام داغ ، بر صورت نقش بسته است. در میان ازدحام مردم ،... از خیمه بیرون مى آید،.. بر روى بلندى اى مى رود. و درحالى که با دستمالى، مدام اشکهایش را مى سترد،... براى مردم مى خواند،... خطبه اى که در اوج حمد و سپاس و رضایت و اقتدار،... آنچنان ابعاد فاجعه را براى مردم مى شکافد که ضجه ها و ناله هایشان ، بیابان را پر مى کند: _✨همینقدر بدانید مردم که پیغمبر به جاى اینکه سفارش ما را کرد، اگر توصیه کرده بود که با ما ، بدتراز آنچه که کردند نبود. مردم ، کاروان را بر سر دست و چشم خویش به سوى مدینه پیش مى برند.... وقتى چشم تو به مى افتد، زیر لب با مدینه سخن مى گویى و به پهناى صورت ، اشک مى ریزى: _✨مدینۀ جدنا لا تقبلینا خرجنا/فبا الحسرات و الاحزان جئنا خرجنا منک بالاهلین جمعا/رجعنا لا رجال و لا بنینا «ما را به خود راه مده اى مدینه جد ما که با کوله بارى از حزن و حسرت آمده ایم.... همه با هم بودیم وقتى که از پیش تو مى رفتیم اما اکنون بى مرد و فرزند، بازگشته ایم.» به حرم پیامبر که مى رسى ،... داخل نمى شوى ، دو دست بر چهارچوبه در مى گذارى و فریاد مى زنى : _✨یا جداه ! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آورده ام. و همچون آفتابى که در آسمان عاشورا درخشید. و در کوفه و شام به شفق نشست ، در مغرب قبر پیامبر، غروب مى کنى... افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر مى دوى ،... خودت را روى قبر مى اندازى و درد دلت را با پیامبر، آغاز مى کنى . شایدبه اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریسته اى ، پیش پیامبر، گریه مى کنى... و همه مصائب و حوادث را موبه مو برایش نقل مى کنى.. و به یادش مى آورى را که او براى تو تعبیر کرد... انگار که تو هنوز همان کودکى که در آغوش پیامبر نشسته اى و او اشکهاى تو را با لبهایش مى سترد و خواب تو را تعبیر مى کند: _✨آن درخت کهنسال، توست عزیز دلم که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به ، آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر، دل به مى سپارى که آن دو نیز در پى هم، ترك این جهان مى گویند و تو را با ، تنها مى گذارند. - خواب کودکى هاى من پیامبر! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام... "پايان" ✨✨تقديم به خاك پای پيامبر كربلا، حضرت زينب سلام الله عليها✨✨ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
منتظر رمان زیبای بعد باشید 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Takta - Msbmusic.IR1_3525314539.mp3
زمان: حجم: 10.68M
♥️ 🎙خواننده : علی تکتا 🎶 نام ترانه : دل ساده ی من ▷───◉────── کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا