📝نادیده گرفتن بهترین روش مقابله با دشنامهای کودکانه
💠۲ تا ۳ سالگی سن لجبازی کودکان است و کودک بدون اینکه مفهوم الفاظ را بداند، ممکن است کلمات بد را به زبان بیاورد. این الفاظ میتواند تند و قاطعانه و یا برعکس باشد، تعجب کردن و خندیدن میتواند باعث تشدید این رفتار شود، در این سن نادیده گرفتن، بهترین عملکرد است و به تغییر آن کمک میکند.
💠این نوع رفتارها در کودکان دورهای است، در سنین نوپا، کودک ممکن است مدت کوتاهی از الفاظ نامناسب استفاده کند و بعد، رفتار دیگری را جایگزین آن کند.در سنین بالاتر، کودک متوجه معنی دشنام میشود و برای بزرگ نشان دادن خود در مقابل دوستان ممکن است از این کلمات استفاده کند، نادیده گرفتن رفتار کودک در این سن کمککننده نیست و والدین باید نارضایتی خود را اعلام کنند.
💠 وقتی کودک از این الفاظ استفاده میکند، اگر والدین از لحن کودکانه فرزندشان خوششان بیاید و به او بخندند یا واکنش خیلی تند نشان دهند، این رفتار در کودک تثبیت میشود، در این شرایط، اقوام درجه یک و حتی دو باید هماهنگ با هم برخورد مناسبی نشان دهند و روشی مشابه والدین را انتخاب کنند. اگر با وجود تذکرات، رفتار تکرار شد باید از روشهای تنبیهی استفاده کرد.
💠منظور از تنبیه محرومیت است، مثلا وقتی کودک حرفی نامناسب زد، به ازای هر سال سن کودک یک دقیقه او را به اتاق دیگری بفرستیم و نیم ساعت بعد از پایان محرومیت به او بیتوجهی کرده و نارضایتی خود را اعلام کنیم. میتوانیم اسباببازی مورد علاقه کودک را برای چند ساعت از او بگیریم و از بردن او به پارک یا جایی که دوست دارد، خودداری کنیم.
💠 اگر کودک در مهمانی یا در محیط عمومی از الفاظ نامناسب استفاده کرد، باید او را کنار بکشیم و بخواهیم به این رفتار خود پایان دهد، قبل از مهمانی هم میتوان از روشهای تشویقی استفاده کرد. روشهای تشویقی باید تا حد ممکن کلامی و غیرمادی باشد تا کودک شرطی نشود.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💟کودکی که احساس امنیت می کند، می تواند آرام باشد و به دیگران اعتماد كند .
🔅احساس امنيت بنای هر احساس دیگری است.
▪️بدون احساس امنیت، احساس های دیگر محلى از اعراب ندارند .
▪️ناامنی مانع انجام درست سایر تكاليف تحولی می شود.
▪️هرچه انرژى روانى افراد بيشتر صرف
نگرانى درباره امنیت طلبی شود، کمتر به آن می رسند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
▪️مادران مستبد و پدران خشنی که میل دارند نوجوان بی چون و چرا دستورات آنها را اطاعت کنند،
▪️همچنین آنهایی که اعتقاد دارند تا زمانی که فرزندانشان به حد کافیِ کافی بزرگ نشده اند حق تصمیم گیری ندارند؛
👈متاسفانه آخر و عاقبت بدی برای نوجوان خود تدارک می بینند،
نوجوانی با اعتماد به نفس پايين
كه قدرت تصميم گيری ندارد!!
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
از فرزندانتان خشمگین می شوید چون انتظار و توقع بیهوده دارید.
انتظار دارید فرزندتان حرف شما را بی چون و چرا گوش کند که مغایر با حقوق انسانیست، در حالی که شما خودتان به حرفهای درستی که به آن واقفید عمل نمی کنید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
📌زندگی کودک پس از جدایی والدین
❗ اگر پدر و مادر به هر دلیلی از هم جدا شدند، لازم است یکسری باید و نباید هایی را در مورد فرزندشون رعایت کنند:
❗ بایدها:
- مکان ثابتی رو برای زندگی کودک بعد از جدایی والدین در نظر بگیرید.
- به طور منظم و هفتگی با کودک دیدار داشته باشید.
- به کودک توضیح بدید که در جدایی پدر و مادرش مقصر نیست.
- قبل از ازدواج مجدد ، کودک را در جریان بگذارید.
❗ نبایدها:
- بدگویی از پدر و مادر ممنوع.
- یارکشی و تلاش برای جدا کردن کودک از خانواده طرف مقابل ممنوع.
- کودک را ابزار جاسوسی خودتان نکنید.
- دلسوزی بیش از حد نداشته باشید و کودک را لوس نکنید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
یک اصل مهم را فراموش نکنید!
پدر و مادر قرار نيست بي نقص باشند، انسان بي نقص وجود ندارد.
مسئوليت مانند ليوان كاغذي در دست انسان است. آن را شل نگه داريم رها مي شود و اگر سفت نگه داريم ليوان له مي شود.
مانند درجه دماي بدن انسان كه بالاتر و پايين تر از حد براي انسان كشنده ست.
پس تعليم و تربيت كودك را تبديل به وسواس نكنيم كه فرزندمان از پا در خواهد آمد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
انضباط باید نرم و ملایم و به آرامی ایجاد شود.
ایجاد انضباط با زور و اهرم فشار، سبب احساس ناامنی، ترس، تسلیم پذیری، طغیان، دروغگویی، چاپلوسی و وسواس خواهد شد و در بزرگسالی هم شخص با مشکل مواجه خواهد شد
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
☀️☀️☀️
✔️#هماهنگی_والدین در تربیت کودک
▪️عواقب ناهماهنگی بین والدین
🔲برندهشدن به قیمت #باج دادن
💠وقتی من بخواهم به هر قیمتی جبههی خودم را نگه دارم، ممکن است بدون اینکه خودم متوجه شوم، باجهایی بدهم. ممکن است برای اینکه فرزندم را در جبههی خودم نگه دارم و به طرف مقابل، پدرش یا مادرش، ثابت کنم که فرزندم هم طرف من است هر بهایی را بپردازم.
💠در این شرایط کودکان خیلی زود یاد میگیرند که اگر میخواهند چیزی به دست بیاورند، بهتر است والدین در یک جبهه نباشند. آنوقت او طرف کسی را میگیرد که خواستهی او را برآورده کند. فکر نکنید این کار بدجنسی است، در واقع، کودک عمداً این کار را انجام نمیدهد. در فضای خانه این راه را برای برآورده کردن خواستههایش یاد گرفته است. امکان دیگری برای یاد گرفتن یک راه بهتر نداشته و خود والدین همیشه همین راه را جلوی پای او گذاشتهاند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
چگونه به بچههای 5 تا 8 سال «نه» بگوییم؟
هر چقدر هم روی تربیت فرزندتان حساس باشید باز هم لحظاتی پیش میآید که لازم است به آنها امر و نهی کنید. به جای «نه» گفتن به فرزندتان سعی کنید این دستورالعملها را به کار بگیرید.
از جملات مثبت جایگزین استفاده کنید :
اگر فرزندتان در اتاق نشیمن مشغول توپبازی است به جای اینکه بر سرش داد بزنید و بگویید: «نه! توپت را آنجا نینداز» میتوانید راهکاری جایگزین برای سرگرمی او در نظر بگیرید. برای مثال بگویید: «توپت را بردار و بیرون از خانه به بازیات ادامه بده».
به او قدرت انتخاب بدهید :
دخترکوچک شما قبل از ناهار تقاضای آبنبات میکند. در این شرایط با گفتن «نه» نمیتوان میل او را برای خوردن آبنبات کم کرد پس بهتر است برایش چند انتخاب بگذارید.
مثلا از او بخواهید قبل از ناهار بین سیب و پرتقال یکی را انتخاب کند و بخورد اما2 نوع آبنبات با طعمهای متفاوت به او نشان دهید و از او بپرسید تصمیم دارد کدام یک از آبنباتها را برای بعد از ناهار بخورد.
مراقب اطراف باشید :
به جای اینکه به یک پدر و مادر محدودکننده تبدیل شوید، سعی کنید فرزندتان را از شرایطی که ممکن است برای او خطرناک باشد یا جواب منفی شما را به دنبال داشته باشد، دور کنید. برای مثال اگر فرزندتان نسبت به نوعی اسباببازی حس مالکیت خاصی دارد و همیشه بر سر آن اسباببازی با همبازیهایش بحث میکند، قبل از آمدن مهمان اسباببازی مورد علاقهاش را در جایی قرار دهید و به این ترتیب مانع تنش بین بچهها شوید.
تشویقش کنید :
گاهی نمیتوان از جملات جایگزین استفاده کرد و نیاز به «نه» گفتن قاطع اما آرام والدین احساس میشود مثل زمانی که فرزندتان میخواهد به تنهایی از خیابان عبور کند. در این مواقع مهربان اما قاطع به او هشدار بدهید که به تنهایی نمیتواند این کار را انجام دهد.
بعد از اینکه فرزندتان به توصیه شما عمل کرد او را در آغوش بگیرید، ببوسید یا به او لبخند بزنید. با این واکنش او را ترغیب به اطاعت از خود خواهید کرد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
در مورد نوجوانها يادمون باشه هيچوقت از زور و تهديد استفاده نكنيم چون بازنده ميشيم.
دیگه فرزندمون هم قد خود ماست و کودک ضعیف ديروز نيست.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت ۲۹ و ۳۰ نرو... به خاطر من! بخاطر لي
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۳۱ و ۳۲
_حرفش فقط اين بود:
زير يک سقف ،روي گليم، ولي... ولي خوشبخت !
اصلان چون جرقهاي كه از آتش بيرون بجهدبه طرف ليلا خيز برداشته و ميگويد:
- پس اينه خوشبختي !
- پدر! نميخوام پشت سر حسين حرفي بزنيد
بغض گلويش را ميفشرد،
روي از پدر به جانبي ديگر برميگرداند، اشک در چشمهايش حلقه ميزند به سختي آب دهان فرو داده با لحن گرفتهاي ادامه ميدهد:
_ولي اگر ميخواين بدونين... بله، من واقعاً خوشبخت بودم هرچند كه توي اين چند سال زندگي مشترك پيشم نبود و همه اش جبهه بود
ولي همسرخوبي بود، دوستم داشت،بهم محبت ميكرد از جون و دل ...فكر ميكنيد خوشبختي چيه ... مال و منال !...»
اصلان رشتهی سخن را قطع ميكند
- ولي حالا چي؟ حالا كه رفته ، حالا كه نيست چي ؟
- حسين هنوزم براي من زنده است ، مدام به خوابم مياد.مخصوصاً اون موقع ها كه بيقرارش ميشم هميشه با يك دسته گل ، با يك كاسهی آب ، با يك سبدميوه ، از همه مهمتر با اون لبخند زيباش..
با دست دور تا دوراتاق را اشاره كرده و با هيجان ميگويد:
- هر جاي اين خونه رو نگاه ميكنم ميبينم خاطرهی خوشي از او دارم ... اصلاً حضورش رو احساس ميكنم .»
اصلان به آرامي بلند ميشود به طرف پنجره ميرود و به حياط خفته در تاريكي مینگرد. يك باره به طرف ليلا رفته و دستانش را ميان دستانش ميفشرد و با هيجان ميگويد:
- ليلا! اومدم تو رو با خودم ببرم ... دنيا هنوز هم به آخر نرسيده ...تو هنوز جووني ...حرف بابات رو گوش كن و بيا خونه ...اتاقت همونطور دست نخورده است... با من بيا!
صداي رعد و برق مهيبي «امين» را وحشتزده از خواب ميپراند. امين شروع به گريه ميكند.
ليلا از اصلان جدا ميشود
و به سوي امين ميدود و او را دربغل ميگيرد و مدام ميبوسد
- نه پسرم ، نترس ! مامان اينجاست
اصلان ناباورانه ، چشم به پسرك ميدوزد، به آرامي بلند ميشود و دست به ديوار ميگذارد:
-باورم نميشه ! باز هم اين چشمهاي آبي ! اين شعلههای نيلوفري، عين چشمهاي پدرش،سحر و جادو از اونها ميباره
با خود فكر ميكند ك نكند ليلا افسون برق جادووَش آنها شده است
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۳۳ و ۳۴
رو به ليلا ميكند كه امين را همچنان دربغل داشت و نوازش ميكرد مقابل ليلا مينشيند و با اصرار ميگويد:
- ليلا! با من بيا! حرفمو گوش كن ! بيا با هم بريم ...
ليلا نگاهي به پدر و نظری به پسرش ميافكند
اصلان نگاه او را دنبال ميكند، بريده بريده ميگويد:
- نه ! نه ! بچهات نه ! بچهاتو بده به خانوادهی شوهرت، خودت تنها بيا
ليلا سر از ناباوري تكان ميدهد:
- امين؟! از امينم جدا بشم؟! از تنها يادگار حسين؟؟!
اصلان ميان حرفش ميپرد:
- ميدونم سخته ، ولي به خاطر خودت ... به خاطر آينده ات
ليلا فرزندش را محكمتر درآغوش ميفشرد، غم آلود ميگويد:
- نه پدر! تو هيچي نميدوني ... نميدوني كه آيندهی من امينه ... تمام زندگي من امينه... تمام دلخوشيم امينه ، امينه... امين من ... حسينمه ... روح حسينمه ... امينم بوي حسين رو ميده هيچي تو دنيا نمیتونه منو از امينم جدا كنه... هيچي...هيچكس ... هيچكس ...
اصلان باعجله به طرف در ميرود و به تندي كلاه و بارانيش را برميدارد ميخواهد از اتاق بيرون برود كه با صداي لیلا در جای می ایستد...
ـ پدر!
اصلان روي برميگرداند
ليلا با قاطعيت به او نگاه ميكند و با لحني محكم ميگويد:
- پدر! وقتي مامان حواراء مُرد... ليلاشو رها كردي؟ تنهاش گذاشتي ؟... دلت میاومد... دلت مياومد...
اصلان سراسيمه از اتاق بيرون رفت
از كمان نگاه ليلا تير سؤالي رها شده بود كه هيچ پاسخی بر آن نمییافت
***
مرد آستينها را بالا زده است و چوبي را درون خاك باغچه فروميكند عرق از سر و رويش ميچكد و دستهاي درشت و پر مويش دستهاي مردي سخت كوش و پرتلاش را ميمانند كه چوب ها را محكم در خاك ميفشرد
گويي قدرتش را به نمايش گذاشته است
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۳۵ و ۳۶
ليلا سيني چاي را روي ايوان ميگذارد و لبهی چادر را روي دهان میگيرد و به باغچه مينگرد
يادش میآيد كه حسين اولين چوب اين داربست را گذاشت چه شوق و ذوقي داشت ...
چه فكر و خيالايي !
همهشون رؤيايي ، پاك وباصفا!
دوست داشت وقتي بچهمون دنيا مياد و بزرگ ميشه اولين انگور رو از تاڪ خونه خودمون بخوره...
***
درخت تاك رشد كرده بود
و پيچکهايش با پيچ و تاب به روي داربست بالا ميرفت تا آنكه خود را بالای بام رسانده بود
يادش میآيد از حسين كه با لباس زيتوني سپاه به حياط آمد دستي بر داربست چوبي گذاشت
و نظري به پنجههاي گشودهی برگهای تاك انداخت رو به او كرد
و گفت :
- ليلا! به اميد خدا... اين دفعه كه برگشتم، يك چوب ديگر هم ميزنم
ليلا امين را در بغل داشت چشمهايش پر از اشك شده بود و بغضش گلوگير نمیتوانست حرفي بزند، فقط سرش را حركت ميداد
حسين ، امين را از آغوش او گرفت و به طرف درخت توت برد.
- ليلا! اين درخت توت هم زيادي شاخ و برگ داده ، مرخصي كه آمدم يادم باشه هرسش كنم
خوب ميدانست كه حسين اين حرفها را براي دلخوشي او ميزند ولي او دلش بیقرار بود، پر تشويش و ناآرام
«من تو چه فكريم. اون تو چه فكريه ،
صحيح و سالم برگرد... اينها فداي سرت .»
حسين به طرف در حياط رفت و پشت به آن ايستاد امين را بغل او داد و او ساكش را به دستش،
حسين در را باز كرد،
بوسه اي به صورت امين زد و دستي بر بازوي او فشرد
حسين چشم در چشم او دوخت و گفت :
- ليلا! مواظب خودت و امين باش ، نگران من نباش
و او با خود واگويه ميكرد:
«چطور نگران نباشم ، تو رفتي ... دلم رو به چي خوش كنم ؟
به در و ديوار،؟
به تاك باغچه،
به امين كه بهانهات رو ميگيره
يا به خبرهاي جبهه !»
احساس عجيبي به او دست داد.
حسين قدم به بيرون خانه گذاشت دلش از رفتن حسين يكهو فرو ريخت و آرامش زير آوار آن مدفون شد
حسين را صدازد.
حسين مردّد ايستاد. با خود فكر كرد شايد چشمهاي حسين پر از اشك شده و نميخواهد او اشكش را ببيند ولي وقتي حسين سربرگرداند...
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۳۷ و ۳۸
نه تنها اشكي نديد بلكه آرامش و قاطعيت در آن چشمهاي آبي ديد آرامشي كه بر دل پر آشوب او نيز سرازير گشت
آخرين نگاهش ،
همچون اولين نگاهش بود. پايين پلكان دانشكده
- خانم اصلاني ! ببخشيد مزاحمتون شدم ، من به عنوان مسؤول جُنگ شعر دانشكده از شما دعوت ميکنم كه با ما در زمينه شعر كه به نظر ميرسه استعداد خوبي هم دارين ... با ما در اين زمينه همكاري كنين
صداي افتادن شيءی بر روي موزائيکهاي حياط ، ليلا را به خود میآورد و نگاهش از خاطرات به آن سو كشيده ميشود
علي را ميبيند كه بر لبهی بام نشسته است
و دستي بر چارچوب تكيه داده
ليلا به آن سو ميرود،
پتك كوچك را برميدارد و به دست علي ميدهد علي لبخند ميزند و ليلا بیتفاوت ميگذرد.
در همين اثنا صداي كوبهی در به گوش ميرسد.
ليلا به طرف در رفته ، آن را باز ميكند
حاج خانم را ميبيند كه در يك دست ساك نان دارد و كنارش امين با يك آبنبات چوبي در دست ايستاده است
علي از لبهی بام پايين میپرد. عرق صورت و گردنش را با دستمالي پاك ميكند به طرف مادر و امين ميرود و امين را در بغل ميگيرد و بوسه بر صورتش ميزند.
............
پ.ن :علی برادر شوهر لیلا است
حاج خانم به طرف درخت تاك ميرود و مقابلش ميايستد.
- خير ببيني مادر! اين داربست ديگه داشت درهم ميشكست
علي دست بر سر خود كشيده ، ميگويد:
- وظيفمه مادر... كاري نكردم ... يكي بايد به شماها برسه ... به خدا مشغول ذمهايد اگه كاري داشته باشيد و به من نگين ... اين علي نوكرتونه
- مادرجان ! پسرم ! تو خودت هزار كار و گرفتاري داري ... عيالواري
علي با سرفه سينه را صاف كرده و ميگويد:
- اين حرفها كدومه مادر! غريبه كه نيستم ... تعارف ميكني .. به خدا قسم اگر دست و پام هم بشكنه ، باز هم اين علي چاكرتونه ... مگه اين علي نباشه كه ديگه شماها رو تنها بذاره مادر با مهربانی به او نگاه ميكند
و دلسوزانه ميگويد:
- خدا نكنه پسرم ! انشاءالله هميشه خوش و سالم باشي دست به خاك بزني طلا بشه خدا عمر و عزتت بده
علي ، امين را زمين ميگذارد، آستين هايش را پايين میآورد و كتش را كه به شاخهی بريدهی توت آويزان است ، برميدارد
- كجا مادر؟ نهار باش
- نه ديگه به زهره گفتم ناهار ميام خونه
ليلا، چادر را زير گلو ميفشارد و رو به علي ميگويد:
- لااقل چايتونو بخوريد، حتماً سرد هم شده ، ميرم براتون گرمش كنم
علي كت را روي شانه میاندازد، از كنج چشم به ليلا نظر دوخته ،
با تبسم ميگويد:
- زحمت نكشيد ليلا خانم ، نميخواد گرمش كنيد، همينطوري هم ميچسبه
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۳۹ و ۴۰
وارد مسجد مي شود،
انبوه جمعيت ، چادرها رنگ و وارنگ سرش را پايين میاندازد، و به دنبال حاجخانم كه دست امين را در دست دارد به راه میافتد
زني ميان سال و فربه كه مقنعهاي همرنگ چادرنمازش به سر داشت جايي در كنار خود براي آن دو باز ميكند حاج خانم كنار زن مينشيند.
زن در سخن پيش دستي ميكند:
- عروسته ؟
حاج خانم آه كوتاهي ميكشد:
- آره سلطنت خانم ، ليلاست زن حسين شهيدم ...
سلطنت سر از تأسف تكان ميدهد،
چشم در چشم ليلا ميدوزد و به مهرباني ميگويد:
- خدا به تو و حاج خانم صبر بده ... پيش خدا خيلي اجر دارين
سپس دست بر دست ديگرش گذاشته و حسرت بار ادامه ميدهد:
- هِي هِي هِي! حسين گل بود... تقدير هم گل بر چينه
ليلا سجادهاش را مرتب ميكند و تسبيح زيتوني رنگ را پيرامون مهر قرار ميدهد سنگيني نگاههايی را احساس ميكند كه گاه و بيگاه از صفهاي جلو به او دوخته ميشود، عدهاي هم درگوشي پچپچ ميكنند. نگاه ترحم آميز آنها را ميبيند
ليلا سرش را پايين میاندازد و چادر را بر سر جابه جا ميكند، از اين نگاهها بدش ميآيد نميخواهد ترحم و تأسف كسي را بر خود و فرزندش ببيند،
نداي درونش را ميشنود:
«ليلا! چرا سرتو پايين انداختي ! نگاه ميكنن كه بكنن ، دلشون براي خودشون بسوزه ليلا!سرتو با افتخار بلند كن ... بگذار تو رو خوب ببينن ... همسر يك شهيد رو... پس غرورت كجاست ؟ سرتو بالا كن ... با افتخار... بگذار غرورت رو ببينن ...»
نماز به پايان ميرسد و نمازگزاران متفرق ميشوند
ليلا دست امين را ميگيرد تا از مسجد بيرون برود
در ازدحام زنان صدايي به گوشش میرسد:
- بيچاره !... چه جوونه !...حيفش ... حالا تا عمر داره بايد يتيمداري كنه ....!
ليلا با عصبانيت روي به طرف صاحب صدا ميچرخاند زني را ميبيند، باريكاندام و سبزه رو، با چانهاي گود افتاده، نگاهش روي او متوقف شده،ابروان درهم فروميكند
زن باريك اندام ، لبهی چادر را به دندان ميگیرد و برای فرار از نگاههای خشم آلود در ازدحام جمعیت گم میشود
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g