eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۵۹ و ۶۰ - ... من شما را به جا نميارم زن به آرامي مينشيند و انگشت روی قبر ميگذارد، فاتحه‌اي  ميخواند سپس با مهرباني به او نظر دوخته ، ميگويد: - پسرم منو سر اين قبر مي‌آورد. نميدوني چقدر آقا حسين رو دوست داشت. چه درددل‌ها و راز و نيازهايي با او ميكرد، سر قبرش مينشست  و مثل ابربهار گريه  ميكرد آخرين بار كه سر قبر آقا حسين آمد رو كرد به من و گفت : «مادر! راضي نيستم  سر قبر من بياييد و آقا حسين رو فراموش كنيد وفاتحه نخوانيد»  زن آهي كشيده و در ادامه میگويد: - حالا هم از وقتي محمودم شهيد شده... محاله سر قبر او برم و اين جا نيام ...آقا حسين رو هم مثل پسرم محمود دوست  دارم ... سخنان زن بر دل ليلا چون باراني بر كوير تشنه مينشيند ليلا با شرم و حيا ميپرسد: - شما مادر آقاي لطفي هستين ؟ زن نگاه از ليلا برميگيرد و به نقطه‌اي ديگر چشم ميدوزد سپس از جاي بلند شده جانبي را اشاره کرده و ميگويد: - اونهاشن ... حميد و فرهاد دارن می‌يان اينجا ليلا بلند ميشود. چادر را بر سر جابه جا ميكند. - خانم اصلاني ! تسليت عرض ميكنم ... تازه  خبردار شديم ... ميخواستيم خدمت برسيم  ولي آدرس خونه رو نداشتيم ... مادرگفتند... بياييم بهشت رضا حتماً شما رو اينجا پيدا ميكنيم حميد اين پا و آن پا ميكند، پسرش را اشاره  كرده و ميگويد:  - پسرم فرهاد  ليلا به پسرك كه نزد مادربزرگش ايستاده بود نگاه ميكند و با مهرباني به او كه صورت  گردش چون گلي شكفته شده لبخند ميزند آنگاه دست نوازش بر سر فرهاد ميكشد و رو به حميد ميگويد:  - پسر قشنگي دارين ، خدا براتون حفظشون  كنه مادر حميد، كنار قبر حسين  مينشيند و به  آرامي ميگويد: - خدا شما رو هم حفظ كنه . سپس دستي به قاب آقا حسين ميكشد و بعد از آه كوتاهي میگويد:  - محمود ميگفت آقا حسين يك پسر داره  عينهو شكل خودش ...آقا حسين عكس  پسرش رو كه هميشه تو جيب بغلش بود به  محمود نشان ميداد آنگاه رو به ليلا ادامه ميدهد: - ببينم مثل باباش ... چشم هاش آبيه ؟ ليلا با متانت ميگويد: - آره ... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
"تکـرار بیش از حـد؛ ممنــوع" 🔹 بعضی مواقع برای تغییر رفتارهای همسرمان، به تکرار بیش از حد متوسل می‌شویم و مرتب رفتار او را به رویش می‌آوریم و از او می‌خواهیم آن را تغییر دهد. 🔸 وقتی مسئله‌ای بیش از حد تکرار شود، جایگاه و اهمیت خود را از دست می‌دهد و به مسئله‌ای پیش پا افتاده تبدیل می‌شود. ✅ زن و شوهر‌ها باید توجه داشته باشند که در صورت متوسل شدن به این شیوه، ضمن عصبی کردن طرف مقابل، امکان موفقیت را از دست می‌دهند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔻 🧒👦 *فرزندان بهشتی* #نوجوان *پدر ومادر عزیزم ، یکی از روشهای برخورد با فرزند نوجوان این ست که والد باید برخوردهای دوره كودكي را تغيير دهد.* شيوه صحبت كردن با نوجوان را تغییر دهید: ۱. امر و نهي نكنيد. ۲. نصيحت نكنيد. ۳. خواهش و التماس نكنيد. ۴. تهديد نكنيد.  ۵. در لفافه صحبت نكنيد. ۶. كنايه نزنيد. ممڪن است از اين روش ها در دوران ڪودڪی فرزندتان استفاده نموده اید، اما اڪنون دیگر روش مفيدی نيست.  روش صحبت با نوجوان، مذاڪره دوستانه و صمیمانه است، البته توام با اقتدار. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *یک روش برای ایجاد آرامش در خانواده* برای ایجاد آرامش چند روش و تکنیک وجود داشته دارد. اوّلین روش برای آرامش، آرامش های کلامی است؛ یعنی اگر پدر و مادر بخواهند به فرزند خود آرامش دهند، باید در ارتباط کلامی خود با نوجوان دقّت کنند. نوجوانان آتش زیر خاکستر هستند؛ یعنی نیاز به یک باد و نسیم دارند تا آتش درونشان شعله ور شود؛ لذا پدر و مادر نباید بگذارند که این تلاطم و برانگیختگی در نوجوان به وجود بیاید. یکی از چیزهایی که آدم را خیلی عصبی می کند، بد حرف زدن است. در روایات دینی ما آمده است که: *"زیبا سخن بگویید تا زیبا سخن بشنوید"؛* لذا اگر پدر و مادر بخواهند از نوجوان سخن زیبا بشنوند، باید با او زیبا سخن بگویند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae بهترین‌ کاری‌ که پدر و مادرها می تونن واسه بچه‌ها ‌انجام بدن اینه که همدیگه باشن و‌ وقتی ‌این عشق توی خونه جریان‌ داشته باشه، یک آینده‌ ناب واسه ‌بچه‌ها زمينه‌ سازی میشه. ‌کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae بلاهایی که موبایل بر سر کودک شما می آورد! ✍طبق تحقیقات، استفاده از موبایل در سنین کودکی باعث بروز مشکلات عصبی شده، خطر ابتلا به سرطان و تومور مغزی را در بزرگسالی افزایش می‌دهد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae خواص جوانه ها برای کودکان 🌾جوانه گندم : افزایش قد و وزن 🌾جوانه ماش : انرژی زا، سم زدا 🌾جوانه عدس : افزایش هوش 🌾جوانه شبدر : استحکام استخوانها، تقویت کبد همه جوانه ها مولتی ویتامین طبیعیند کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
از سوی دیگر زمانی که مراقب و پرستار، کودک را دچار استرس می‌بینند طبیعی است که بخواهند شرایط را برای او مناسب کنند، اما باید به این نکته توجه کرد اگر کودکان همیشه از این موضوع مطمئن باشند که دیگران شرایط را برای انها بهبود می‌دهند، نمی‌توانند مهارت‌های لازم را یاد بگیرند. به همین دلیل مراقبین کودک باید با نظارت و حمایت خود به کودک مهارت‌های لازم را آموزش دهند. صحبت کردن با کودک در مورد هر چیزی که باعث ایجاد ترس در کودک شده است با او صحبت کنید گاهی کودکان نمی‌توانند کلمات مناسبی را برای بیان علت ترس خود بیان کنند. با سوالات جزئی به علت دقیق ترس کودک پی ببرید: به عنوان مثال آیا از سگ ترسیدی؟ آیا او به تو آسیب زد؟ آیا از صدای پارس سگ ترسیدی. ترس‌های کودک را جدی بگیرید زمانی که یک موضوع باعث ترس کودک شده است از دید خود به عنوان یک بزرگسال به مساله نگاه نکنید و به کودک نگویید که این موضوع ترسناک نیست. بلکه کاملاً کودک را درک کنید و در مورد ترس او به او حق بدهید. به اوکمک کنید احساس شجاعت کند و به تدریج بتواند به تنهایی ترس خود را کنترل کنند. ✨✨✨✨✨✨✨ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae در مکان هایی که صدا بسیار بلند است و سر و صدا زیاد است مراقب نوزادان باشید. پزشکان هشدار دادند پرده گوش نوزاد اگر تحت تاثیر عواملی مثل صدای بلند، فریاد یا صدای دست زدن قرار گیرد میتواند باعث کم شنوایی یا ناشنوایی در نوزاد شود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ تا جایی که ممکن است به فرزندان دستور مستقیم ندهید، بلکه فرصت انتخاب‌های مختلف به او بدهید. این امکان انتخاب، فرزندتان را که تشنه استقلال و خودگردان بودن است راضی می‌کند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ در دوران بلوغ، فرد بسیار کنجکاو شده و می‌خواهد همه چیز را بداند، احساس آگاهی نسبت به وضعیت جسمانی، جنسیت، هویت و سایر خصوصیات نیز در نوجوان شکل می‌گیرد. هرگز در هنگام این‌که نوجوان از عوامل اضطراب خود سخن می‌گوید شروع به نصیحت کردن و پند و اندرز نکنید، به حرف‌های او با اشتیاق گوش دهید و اجازه دهید مشکلات خود را بیان کند، تجربه‌های پرخطر خود را که قبلاً داشته‌اید به او انتقال دهید، ورزش، موسیقی و دیگر فعالیت‌های گروهی راهنمایی برای تسکین اضطراب هستند، عکس‌العمل‌های سالم و متناسب را شناسایی کرده و به او کمک کنید آن‌ها را جایگزین کارهای ناسالم کند و هرگز نوجوانان را به خاطر اضطرابش تحقیر نکنید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 💠 يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه به همسر است كردن از كار او و اوست. هيچ اشكالى ندارد كه مرد هر دفعه که سر سفره مى‌نشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند. 💠 چه زیباست وقتى شوهر از بيرون، خريد می‌کند، زن از ميوه‌هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟ "اين تعريف‌ها نشان مى‌دهد كه ما متوجّه زحمات و تلاش‌هاى همسرمان هستيم" و البته عامل افزایش به همسر است. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 💠 در حضور خانواده‌ی خود یا خانواده‌ی همسر، احترام خاص برای همسرتان قائل شويد! مثلاً اگر همسرتان وارد جمع شد تمام قد بايستيد و همراه او بنشینید! او را با احترام صدا بزنید و ... 💠 البته قرار نیست ریا کنید بلکه آن را بهانه‌ای برای تمرینِ احترام به همسر قرار بدهید. 💠 با اين كار هم در نزد خانواده‌ی او عزیز می‌شوید و هم رابطه‌ی شما با همسرتان به شدّت، عمیق و عاشقانه می‌شود. --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🌹 🔹 یک اشتباه رایج هنگام تلاش برای تغییر رفتار همسر، استفاده از جمله‌هایی مانند «اگر من را دوست داری...» یا با «با این کارت نشان دادی که مرا دوست نداری» و... است. 🔸 در این شیوه، همسران سعی می‌کنند با دست گذاشتن روی احساسات یکدیگر روی هم تأثیر بگذارند. ✅ ممکن است چنین روشی در کوتاه مدت جواب دهد، اما در بلند مدت ممکن است باعث بی‌علاقگی زن و شوهر به یکدیگر شود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت ۵۹ و ۶۰ - ... من شما را به جا نميا
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۶۱ و ۶۲ -...مثل باباشه ... شكل باباش ...الان هم پيش  عموشه ، سر قبر حاج‌خانم مادر حميد آهي ميكشد: - خدا رحمتش كنه ... باقي عمر شما و پسرتون  باشه و نگاهش به‌ سوی عكس حسين كشيده ميشود خاطره‌ای از محمود برايش زنده ميشود: - محمود شهيدم ... بیسيم‌چی آقاحسين بود خيلي به او نزديك بود ميگفت : تا اون لحظه‌اي كه آقا حسين شهيد ميشه قدم  به قدم همراهش بوده، محمود و آقا حسين و يكي ديگه از بچه‌ها مخفيانه با قايق خودشونو به جزيره ميرسونن تا محل دشمن رو شناسايي  كنن، موقع برگشتن دشمن متوجه آنها ميشه و باراني از گلوله به طرف آنها شليك ميشه ... در همين حين اون رزمنده كه همراهشون بوده ، زخمي میشه ... آقا حسين كولش میكنه و با هزار بدبختي خودشونو به لب‌آب ميرسونن ميخوان سوار قايق بشن كه آقا حسين شهيد ميشه دستاني كوچك دور گردن ليلا حلقه ميشود  و بوسه اي بر گونه‌اش نقش ميبندد ليلا دست بر دستان حلقه شده‌ی پسرش ميگذارد و صورت  فرزند را ميبوسد. علي او را مخاطب ميسازد: - ليلاخانم ! شما اين جاييد! امين بهانه  ميگرفت ...گفتم حتماً اومدين اينجا نگاه علي بر مادر حميد و فرهاد ميلغزد و در آخر به روي حميد متوقف ميماند، حميد دست پيش می‌آورد و به او تسليت ميگويد علي باتأمل خاصي كه از آن اكراه می‌بارد دست حميد را ميگيرد و سريع رها ميكند صورت علي گُر ميگيرد و چشمان از حدقه درآمده‌اش به روي ليلا ميگردد ليلا با دستپاچگي آنها را معرفي ميكند ولي علي بی‌اعتنا به سخنان او امين را بغل  ميكند و ميگويد: - خيلي ببخشين . من و ليلاخانم بايد مرخص  شيم ... عجله  داريم ... فاميلا منتظرن ... عزت زياد! و باعجله به راه می‌افتد صورت ليلا از خجالت سرخ ميشود و داغي آن  تا بناگوشش بالا می‌آيد ميخواهد حرفي بزند كه علي رو به جانب او برگشته با لحن تندي  ميگويد: - ليلا خانم ! خيلي دير شده ، همه معطل  شماييم ليلا سر از خجالت  پايين  می‌اندازد و با دستپاچگي از حميد و مادرش خداحافظي  ميكند و سري به راه می‌افتد خشم و عصبانيت تمام وجود ليلا را فرا ميگيرد قدم هايش را تندتر ميكند تا زودتر به علي  برسد وقتي به  او نزديك ميشود میگويد: - علي آقا، اين چه طرز برخورد بود! يك تعارف  خشك و خالي هم نكردين - خوش ندارم با غريبه‌ها صحبتي داشته  باشين چشم‌هاي ليلا از تعجب گرد ميشود، بريده بريده ميگويد: - ولي اونها كه غريبه نبودن ! اون آقا استادم  بودن با مادرشون و پسرش ، سر من احترام  گذاشتن و... علي مجال صحبت به ليلا نميدهد، غيظ آلود ميگويد: - ولي از نظر من غريبه‌اند، خوش ندارم زن  برادرم با غريبه‌ها رفت و آمدي داشته باشه ، شيرفهم شد!؟  ليلا از اين طرز برخورد جا ميخورد، علي را تا به حال آن‌گونه نديده بود چهره‌ی غضب آلود علي از منظر نگاهش محو نميشود رگ گردن برآمده ، چشم‌ها سرخ و از حدقه  بيرون زده، توپ و تَشَر سخنان علي چون مُهري  بر دهان، او را مات و مبهوت بر جاي ميخكوب  كرده بود ناباورانه به علي مينگرد كه هر لحظه دورتر و دورتر ميشود *** ليلا كنار خيابان ايستاده ، دردستش پلاستيكي پر از دارو جاي دارد. امين  در بغلش به خواب رفته و سر بر شانه‌اش  گذاشته ماشيني جلوي پايش ترمز ميزند:  - ليلا خانم ! سوار شين ... شمارو تا خونه  ميرسونم ليلا با تعجب به داخل ماشين نگاه ميكند تا چهره‌ی دعوت كننده را در سايه روشناي  غروب ببيند. مرد دست بر در عقب ماشين گذاشته آن را براي ليلا باز ميكند ليلا از قيافه‌ی آراسته‌ی مرد كه خط ريش  مرتبی دارد او را ميشناسد. سوار ماشين  ميشود. - خانم معصومي ! خدا بد نده ، دكتر بودين ؟ ـ بله ... امين مريض  بود... بردمش دكتر نگاه مرد از آينه جلو به ليلا دوخته  ميشود: - ما رو خبر ميكردين ، پس همسايگي به چه  درد ميخوره  ليلا دست بر سر امين ميكشد و با لحن آرامي  ميگويد: - ممنونم ، نميخواستم مزاحم كسي بشم - اين حرف‌ها چيه ! حسين  آقا به گردن ما خيلي حق داشتن، من و عّزت خانم هميشه ذكر خيرشو داريم ... خدا رحمتش كنه...  مشگل‌گشاي محل  بود سعي داشت به همه  كمك كنه ... مرد نازنيني بود، خدا رحمتش  كنه ... هنوز كه هنوزه تو كوچه پس كوچه‌هاي  محل وجودش احساس میشه ... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۶۳ و ۶۴ -...خلاصه ليلاخانم ، كمكي از دستمون بربياد خوشحال ميشيم انجام بديم ماشين سركوچه ترمز ميزند مرد پياده ميشود و امين را در بغل گرفته و ليلا را تا خانه همراهي  ميكند ***  انگورهای دانه درشت ياقوتی، خوشه خوشه  از داربست چوبي آويزان است. نور خورشيد از لابه لاي پنجه‌هاي مو سرك  ميكشد ليلا روي چهارپايه ايستاده ، خوشه‌هاي انگور را ميچيند و يكي يكي به  دست امين ميدهد امين ذوق زده و خوشحال خوشه ها را درون  سبد بافته شده از ارغوان ميگذارد در به شدت كوبيده ميشود. ليلا يكباره تعادلش را روي چهارپايه از دست ميدهد. نزديك است واژگون شود كه دست به  ديوار تكيه ميدهد و خود را نگه ميدارد. چادر برسر انداخته، باعجله به طرف در ميرود  كوبيدن كوبه همچنان ادامه دارد  در را باز ميكند با ديدن علي جا ميخورد: - علي آقا شماييد!... چه خبر شده ؟ نگاه غضب آلود علي ليلا را خشك برجاي نگه  ميدارد، علي بدون  گفتن هيچ كلامي  وارد حياط ميشود به طرف حوض ميرود. يك پايش را روي لبه‌ی حوض گذاشته تسبيح  دانه درشت را به سرعت ميچرخاند به آب حوض چشم دوخته و باقاطعيت  ميگويد: - دو شب پيش كجا بودين ؟  ليلا از لحن كلام علي تمركزي پيدا نمیكند، به  ذهن خود فشار می‌آورد تا آنكه به ياد مي‌آورد باصداي لرزاني كه اضطرابش را بيشتر نشان  ميدهد ميگويد: - دو شب پيش !... دو شب پيش امين رو برده  بودم دكتر! علي باعصبانيت چشم از آب برگرفته ، رو به  جانب ليلا ميكند: - اگه امين مريض بود به خودم ميگفتي ... دندم نرم ، چشمم كور، خودم ميبردمش دكتر... چرا با مرد همسايه رفتي ؟ از من چه كسي به  شما نزديكتره ليلا كه هاج و واج مانده است بريده بريده  ميگويد:  - اون بنده‌ی خدا ما رو سر راه ديد و سوار كرد... موضوع چيه ؟ علي تسبيحش را محكم به دست ديگر ميكوبد و با عصبانيت ميگويد: - دِ همينه ديگه ، موضوع اينه كه حاليتون  نيست ... اگه ديروز بودی و ميديدي كه عزّت  خانم تو مغازه‌ی من چه جَزَع  و فَزَعي ميكنه  و چه جور خون گريه ميكنه ... اينقدر موضوع  رو ساده نميگرفتي ليلا ناباورانه ميگويد: - آخه مگه چي شده ؟ علي به ميان حرف ليلا ميپرد:  - چي شده !؟ هيچي ... خانم  فكر كرده زير پاي شوهرش نشستي ... يا روشن‌تر بگم فكر كرده ميخواي هووش بشي ... ميفهمي ... هووش؟! چشمان ليلا سياهي  ميرود زانوانش ميلرزد، دست به ديوار ميگيرد و باصداي خفه اي ميگويد: - خداي من ! عزت‌خانم چرا همچي فكري  كرده ! آخه چرا! خيلي احمقانه است !  علي مقابل ليلا می‌آيد، لحن سخنش آرام‌تر شده است : - ليلا خانم ! براي من از روز هم روشن تره كه  از گل پاكتري و هيچ قصد و غرضي نداري ولي  حرف مردم چي ؟ درِ دروازه رو ميشه بست  ولي دم دهن مردم رو نه ... بايد حواست  خيلي جمع باشه ... آهسته بري ، آهسته بياي ... تا چشم چپ كني ... هزار تا حرف پشت سرت  در ميارن 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۶۵ و ۶۶ علي بعد از كمي تأنّي به طرف امين ميرود كه خوشه‌ی انگوري را داخل آب فروكرده و بازي ميكرد، كنار امين مينشيند، دست بر سرش  كشيده  و بلند ميگويد: - ليلا خانم ! دوره زمونه خرابه ... راستش من  وجدانم قبول نميكنه يك زن جوون و بچه‌اش  رو تو اين خونه بی‌سرپرست و تنها بگذارم ... صلاح نيست تنها زندگي كنيد... منم شايد نتونم هر روز به شما سر بزنم مكثي كرده و در ادامه‌ی سخن ميگويد: - باخودم فكر كردم خونه‌ی پدري رو بفروشم و شما رو بيارم طبقه‌ی بالاي خونه‌ی خودم نزديكم باشين ، خيالم راحت تره اون وقت  ديگه فلك هم نميتونه ... نيگاه چپ به شما بكنه ...اين علي مثل كوه پشتت وايستاده سپس بلند ميشود و به طرف ليلا ميرود كه رويش را به جانب  ديوار كرده و لبه‌ی چادر را روي  دهانش گرفته، به ملايمت ميگويد: - ليلا خانم ! چاره‌ی كار فقط همينه ... به  خاطر خودت میگم، به خاطر امين ، بخاطر حرف مردم علي چون كسي كه كاری را به سرانجام رسانده  باشد نفسي به راحتي ميكشد و قصد رفتن  ميكند  دست بر دستگيره‌ی در ميگذارد دوباره رو به جانب ليلا كرده و با قاطعيتي كه  در لحن كلامش موج ميزند، ميگويد:  - خونه رو ميسپرم بنگاه تا مشتري بياره ...شما هم كم كم وسايلتونو جمع و جور كنين علي بيرون ميرود. ليلا قرار از دست ميدهد، به سوي حوض قدم ميكشد، دست بر لبه‌ی حوض گذاشته و به  تصوير خود درون آب نگاه ميكند: «ليلا! ميبيني چه حرفايی ميزنن روحت هم  خبر نداره ... پس بگو چرا زنها تو مسجد، يك جور ديگه  نگات ميكردن يك جوري كه انگار گناه كبيره‌اي انجام دادي ... ليلا! ليلا! كاش تو هم با حسين ميرفتي ... كاش ! ولي ... ولي دلم براي امين ميسوزه ... براي پسر نازنينم » قطرات اشك بر سطح آب ميچكند تصوير ليلا در هاله اي از دايره‌ها گم ميشود  *** ليلا مقابل آينه ايستاده و موهاي بلندش را شانه ميكند امين شانه را به زور از مادر ميگيرد دست مادر را پايين كشيده تا شانه بر موهاي  مادر بزند  ليلا مينشيند امين شانه بر موي مادر ميزند و گاه دسته مويي ميان مشت كوچكش گرفته ، محكم ميكشد: - موهاي مامان رو ميكشي ! وُروجك ! در حياط به شدت كوبيده  ميشود دلش يكهو فروميريزد. نگاه نگرانش به پنجره  دوخته ميشود:  - خداي من ! اين ديگه كيه ... صبح اول  وقت ! ليلا به سرعت چادر برسر انداخته به طرف  حياط ميرود. در را باز ميكند. زهره را ميبيند  قبل از آن كه لب از لب باز كند، زهره او را با خشم كنار ميزند،‌ليلا از هُل دادن او، به ديوار برخورد ميكند و چادر از سرش مي‌افتد و موهاي بلندش به روي شانه و بازوانش پريشان  ميشود زهره سر تا پاي او را ورانداز ميكند. موهاي بلند پركلاغي كه با هر تكان سر از اين سو به آن  سو موج ميخورد مردمك سياهي كه زير چتر انبوه مژه ها ميدرخشد و نور خورشيد سايه مژه‌هاي بلند برگشته‌اش را روي گونه‌ها انداخته لرزش  خفيفي بر لبان نيمه باز ليلا نقش ميبندد زهره به طرف ليلا ميرود، نگاه غيظ آلودش با نگاه متحيّر ليلا گره  ميخورد از لحن گفتارش نفرت می‌بارد: ـ بالاخره كار خود تو كردي ؟ 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۶۷ و ۶۸ -...تو و اون ...  بغض كلامش را در گلو خفه نگه ميدارد از نگاه پر كين زهره ، هزاران تيرغضب مي‌بارد ليلا بازوان زهره را گرفته ، با لحني  پرسشگرانه ميگويد: - از چي حرف ميزني ؟ از كي ؟... زهره به  ليلا اجازه‌ی ادامه‌ی صحبت نميدهد دست ليلا را با خشم و نفرت از بازوان خود پايين افكنده با صداي كه از خشم ميلرزد ميگويد: ـ خودت رو به اون راه نزن ... زنيكه‌ی هفت  خط ! با هزار حيله و نيرنگ سعي داري شوهر منو از راه به در كني ...آخه چه دشمني با من  داري؟ بي آبرو! ليلا ديگر طاقت نمی‌آورد. سخنان زهره بر دلش بي‌رحمانه چنگ ميزند بي اختيار سيلي محكمي به گوش او ميخواباند. زهره كه از ضربه‌ی سيلي چشمانش سياهي  رفته ، خود را كنار كشيده آه و ناله سر داده و چند بد و بيراه نثار ليلا ميكند: - تو پاردُم سابيده ! نمك ميخوري و نمكدان  ميشكني ... دستت از همه جا کوتاه شده پا تو کفش من بدبخت ڪردی؟! ليلا ناباورانه از آنچه كه ميشنود عقب عقب ميرود و براي فرار از شنيدن سخنان زهره به سوي ايوان خانه شروع  به  دويدن  ميكند بر ايوان خانه دوزانو مينشيند چشم‌هايش پر از اشك ميشود. بغض آلود فرياد برمی‌آورد: - بس كن تو را به خدا! بس كن ! اينا همه‌اش  تهمته ... تهمت زهره سراسيمه به سويش آمده و در حاليكه چشم هايش را كوچك كرده است با همان غيظ و غضب ميگويد: - از وقتي حسين شهيد شده ... علي از اين رو به آن رو شده ... دم از سرپرستي تو و امين  ميزنه ... زن داداشم  و بچة داداشم  ورد زبونش  شده .. ولي از همون اولش خوب ميدونستم چه كاسه‌اي زير نيم كاسشه ليلا سر به ديوار تكيه ميدهد، چشمانش بي‌حركت به  نقطه‌اي نامعلوم خيره مانده ... قلبش از تپش باز ايستاده و اشك ها از چشم‌هایی كه پلك نميزند سرازير است حتي به امين که دور و بَرَش مي‌پلكَد و گريه  ميكند و با دستان كوچكش صورت نمناك او را نوازش ميكند، توجهي ندارد خود و امين را فراموش كرده است . حال و روزش را نميفهمد صحبت‌هاي زهره را ديگر نميشنود. در به شدت بسته ميشود ليلا متحيرانه به در بسته چشم ميدوزد *** ليلا امين را كنارش خوابانده و دست بر موهاي  لطيف او ميكشد. امين آرام آرام پلک برهم  مینهد «امين جان ! پسرعزيزم ! تو كِي ميخواي بزرگ بشي ؟ تا مرد خونه‌ام  بشي ...پشتيبان مادرت ... امين ! عزيز دلم ! كاش بزرگ بودي و حرفامو ميفهميدي ... كاش ميدونستي تو دل من چي ميگذره ... آخ  امين ! امين !» صداي كوبة در چون پنجة شيري بر سينه‌اش  سنگيني ميكند. ليلا وحشت زده از جاي ميپرد: «حتماً علي يه ! عجب رويي داره ... پيغام داده بودم اين طرفا پيداش نشه » چهره‌ی غضب آلود زهره مقابلش مجسم ميشود كه حرارت خشم ، نم اشك را در چشم هايش  نگهداشته بود و دوباره صداي كوبيدن در: «دست بردار هم نيست ...»  ليلا بعد از كمي تأمّل ، چون جرقه اي بيرون جهيده از آتش ، باعجله  به طرف در ميرود زير لب غرولند ميكند: «بايد بهش بگم دست از من و امين برداره ... 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۶۹ و ۷۰ ديگه نميخوام ببينمش ...فكر كرده سنگ  سبكم كه جلوي پاي هر كس و ناكسي بيفته و اين ور و آن ور پرتش كنن ... ديگه  همينم  مونده  كه  بيام  تو خونة  تو گل  ببوي  درجهنم .» با عصبانيت در را باز ميكند ناگاه آتش خشمش كه وجودش را شعله‌ور ساخته بود يكباره خاموش ميشود و لب از دندان رها ميسازد، بريده بريده مي گويد: _ش ... شما! *** ليلا ديس ميوه را زمين گذاشته و مينشيند  زن، امين را روي پاهايش نشانده و فرهاد با او بازي ميكند نگاه مهربان زن به ليلا دوخته ميشود، به نرمی لب به سخن ميگشايد: - ليلا جون ! ضعيف شدي ، زيرچشمات گود افتاده ... خيلي گريه ميكني ؟ ...  ليلا دست بر موهايش كشيده با دستپاچگي  ميگويد: - يك كمی حال ندارم ... زن بر موهاي امين بوسه ميزند و ميگويد: - ليلا جون ! تو زندگيت رو گذاشتي بالا بچه‌ات ، منم زندگيمو رو فرهاد و حميد گذاشتم ..حسين و محمود كه خدا اونا رو با شهداي كربلا محشورشون كنه ...جان  خودشونو اوّل در راه خدا و بعدش براي  آسايش ما فدا كردن ... زن آهي ميكشد و ادامه ميدهد: - ليلا جون ! من آفتاب لب بومم ... امروز و فرداست كه رفتني بشم ... از خدا خواستم  قبل از اينكه سرمو بذارم رو زمين ، يك سر و ساماني به زندگي حميد و... نگاه زن به سوي  ليلا بالا مي آيد، بعد از مكث كوتاهي دوباره رشته‌ی سخن  در دست ميگيرد: - ميخواهم رُك و پوست كنده بگم ... ميخوام  دست تو رو تو دست حميد بگذارم حرارت شرم ، سرخي بر گونه‌های ليلا مينشاند  مِن مِن ميكند. نمي داند چگونه كلمات  پراكنده‌اي را كه در ذهنش جولان میڪنند نظم و ترتیب بخشد و بر زبان جاری سازد زن باهمان آرامش و طمأنينه كه در كلامش موج ميزدند، دنباله‌ی سخن را پی ميگيرد: - دخترم ! ميدونم سخته ... هم حسين براي  شما عزيز بوده و هست و هم زهرا براي حميد... اينجور مواقع بايد عاقلانه فكر كرد... بايد چرتكه انداخت ...عروس بيچارم سرِ زا كه  رفت فرهاد رو برامون گذاشت ،الانم فرهاد ده  سالشه ،خودم بزرگش كردم ليلا جون ! تو هم  امين برات باقي مونده از شهيد..اگه  كلاتو قاضی كنی و خوب و بدش رو بسنجي ميبيني  كه با دو تا طفل معصوم روبرو هستيد اگر بياييد و نه به خاطر خودتون بلكه به خاطر اين دو طفل بی‌گناه با هم ازدواج كنيد هم  فرهاد مادر خواهد داشت و هم امين پدر...اگر هم فكر ميكني كه به پاي شهيد بشيني و بهش  وفادار بموني بهتره ...اينو بهت بگم كه اين  وفاداري نيست بلكه ... خودخواهيه ... خودخواهي ... ليلا سر از شرم و تفكر پايين انداخته است ميخواهد حرفي بزند ... كه دوباره صداي زن را ميشنود: - دوره و زمونه ... بد دوره و زمونه ايه ...نه  صلاحه كه زن جوون و قشنگي مثل شما تنها زندگی كنه و نه خدا رو خوش مياد كه پسرم  ازدواج نكنه، من خوب میدونم  ستاره‌ی شما دو تا با هم طاقه ...دلاتون سوخته و خوب درد همو ميفهمين زن صحبت ميکند و ليلا صبورانه گوش ميدهد همچنان سكوت زبانش را در كام نگه داشته  است زن  قصد رفتن  مي كند. ليلا تا در حياط بدرقه‌اش میكند، زن قبل از آنكه از خانه بيرون رود با نگاهي مهربان رو به  ليلا كرده و در حالي كه لبخندی كنج لب دارد ميگويد:  - ليلا جون ! اين دفعه اگه خدا بخواد رسماً با حميد ميام خواستگاری زن میرود. ليلا ته مانده‌اي از بهت در چشمايش سوسو ميزند و از سخنان زن ، تشويشي مبهم  در دل  احساس ميكند در را ميبندد، هنوز چند قدمي دور نشده است كه از صداي  كوبه‌ی در رو به آن جانب برميگرداند در را باز مي كند. از ديدن علي یكّه میخورد  علي وارد حياط ميشود و در را محكم به هم  ميكوبد: - اون خانم ... براي چي تشريف فرما شده  بودن ؟ ليلا با لحني ترديدآميز ميگويد:  - براي احوال پرسي من - از كِي تا حالا... غريبه ها احوالپرس شما شدن ؟ - علي  آقا! فكر نميكنم اين موضوع ربطي به  شما داشته باشه علي دندان بهم ساييده ، ميگويد: - من ، خوش ندارم هرڪس وناڪسی توی این خونه رفت وآمد داشته باشه 🍃🇮🇷ادامه دارد... 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
💖چند راز مهم زناشویی 💞 نذارید کار به جایی برسه که هیچ حرفی با همسرتون نداشته باشید❗️ صحبت نکردن از اولین جرقه های سردی زندگی زناشوییه... 💞 ماشین که جوش میاره حرکت نمی کنی، کنار میزنی و می ایستی، و گرنه ممکن ماشین آتیش بگیره❗️ خودت هم همینطوری... وقتی جوش میاری و عصبی میشی، تخته گاز نرو❗️ بزن کنار و سکوت کن... 💞 به دو تا چیز تکیه نکن: یکی دیوار تازه رنگ شده و دومی آدم تازه به دوران رسیده. 💞 چراغ خاموش حرکت کن❗️ یعنی برنامه ها و موفقیت ها و خوشبختیتو جار نزن. دشمنا و حسودات زیاد میشن... 💞 کسی که امروز بخاطر تو دروغ میگه، فردا به خودت تو هم دروغ میگه. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤ ❤️ تحصيلات دختــر و پســر برای ازدواج باید چگونه باشد؟ 🔸درک، فهم و شعور: خیلی ها هستنــد که تحصیلات بالا دارند ولی بی فهــم و شعـــور هستند. حضرت علی(ع) میفرمایند: با انسان نادان ازدواج نکنید چون این کار بلایی عظیم است و فرزندانتان هم ضایع می‌شوند. 🔸تحصیلات دختر و پسر: تحصیلات خانم و آقا مساوی باشد. اگر تحصیلات آقا کمتر باشد؛ هرجا که اختلافی پیش می‌آید به رگ غیرت مرد برمی‌خــورد و هی به تحصیلات ربطــش می‌دهد، مردانگی مرد زیر سوال می‌رود. اگر تحصیلات زن کم باشد؛ در هنگام اختلافات مرد مدام زن را نادان تلقی می کند. 🔸تحصیلات و شعور خانواده: بهتــر است تقریبـــاً در یک سطح باشـــد. یکی غالب افراد خانواده اش تحصیلات عالیـــه دارند، و یکی غالب افراد خانواده‌اش بقال و صافکار هستند، امکان اختلاف در اینجا وجود دارد. 🌺🍃🌸🌷💐🌷🌸🍃🌺 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️✨❤️ هیـچ وقت در طـول زنـدگی مشترکتـون برنگردیـد به انتخابتـون شک کنیـد! اینکـه بعضی ها خیـلی نـادانی میکنن حـالا در اثر یا کوچکتـرین مشکـلی یا کوچکتـرین هـوسی... که در زنـدگیـشون پیـدا میشـه 👈بر میـگردن و نسبت به اصـل انتخاب تردیـد میکـنن..!حواستـون باشـه این یکـی از زیــرکی های بسیااااار ناجـوانمـردانه از شیطــانه ‌ سلام به شما مادر شوهر دانا 🌺 شما که سراسر تجربه و علم هستید می‌تونید با رعایت یکسری اصول ، روابط خودتون رو بسیار شیرین تر کنید از جمله⬇️ 🌐 سرزده به خانه‌شان نروید. 🔹عروس به شدت تمایل دارد که در حضور مادرشوهرش، بهترین حالت را داشته باشد. هم در پو‌شش خودش و هم در نظافت منزل و هم در نوع پذیرایی. 🔹پس حتمااا مدتی قبل ، خودتان با عروس(نه پسرتون) ، تماس بگیرید و بگویید: اگر شب خونه هستید و برنامه‌ای ندارید ما تصمیم داریم به دیدنتون بیایم. 👌با این کار، حرمت شما چندین برابر خواهد شد. 👌و عروس خانوم فرصت رسیدگی به خودش و منزل را خواهد داشت و در زمان حضور شما ، یک احساس خوبی دارد. ❌هــــــــــرگــــــــــز ناگهانی به خانه آن‌ها نروید.❌ در این صورت شما مثل یک بازپرس خواهید بود که به دنبال عیوب و سرنخ می‌گردد. 💫شاه دامادهای گل عادت کنید همیشه چشمتان به دور و بر خانه باشد تا چیزی که نیاز به تعمیر دارد را درست کنید. آیا ظرف‌شویی پر از ظرف است؟ لازم است هر دو برای پیاده‌روی بیرون بروید؟ لامپ‌های لوستر سوخته است؟ نباید صبر کنید تا همسرتان به شما بگوید، خودتان زودتر دست به کار شوید! مردها تک‌بعدی‌تر از زن‌ها هستند. یا شاید هم چیزها را آنطور که ما می‌بینیم نمی‌بینند. در زندگی مردها هر موقعیت نمی‌تواند میلیون‌ها جایگزین یکسان داشته باشد. برای آنها، زنگ نزدن شما خیلی ساده به این معنی است که سرتان شلوغ است و هیچ وقت تصور نخواهد کرد که علاقه‌ای به او ندارید.  بنابراین کار شما این است که او را مجذوب خود نگه دارید و کاری کنید که همیشه شما را بخواهد. با چه سلاحی؟ با اعتمادبه‌نفس و کنترل تان. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 خانم های که الان در دوران شیرین عقد و نامردی و بخور و بخواب 🙈 بسر میبرید خیلی دوران شیرینیه،مخصوصا اگر با همسرتون مشکلی هم نداشته باشید🙂 روی صحبتم با اون خانمیه که میگفت من اصلا از وقتی عقد کردم خونه خودمون نبودم😟 خیلی فک کنم بهت داره خوش میگذره که دائم خونه شوهرتی همیشه هم دنیا به کامت با این رفتارت نمیمونه،این رفت و آمد های خیلی زیاد و خارج از عرف ضرر داره جانم پاشو خودتو جمع کن ،برای خودت ارزش قائل شو به اندازه برو،به اندازه هم بیا یه چیزی که از حدش خارج بشه مطمئن باش تبعات خاص خودشو داره و در آینده زندگی مشترکت زمینه دخالت خانواده شوهرت رو فراهم میکنی با این کارت اندازه و حد رفتار خودت رو تو دستت بگیر البته خیلی از زوج های جوان هم که تازه عروسی کردن هم به این شکل رفتار میکنن و خودشون نا اگاهن نمیدونن چی انتظارشون رو میکشه رفت و آمد و دید و بازدید اندازه داره سعی کنید تعادل رو تو زندگیتون حفظ کنید کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️