eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش تبلیغات @hosyn405 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
❤️عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست! ❤️عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود، و او هیچوقت نداند که چرا خیس نشد💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
تصمیم‌گیری‌های خانه را به صورت مشورتی پیش ببرید و نه با تحکم. حتی بعضی مواقع اموری که معمولاً خودتان به تنهایی در مورد آنها تصمیم می‌گیرید را با همسرتان مطرح کنید و طبق نظر او رفتار کنید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g ‎‌‌‌‌‌‌
آقای عزیز وقتی همسرت از کوره در میره چند دقیقه با خودت فکر کن که همه دلخوشیش تویی! اون به تو بله گفته تا همه عمرش رو به پای تو بذاره، همون موقع بغلش کن و ببین که چطور آروم میگیره... ‎‌‌‌‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
زمانی که خانومتون نسبت به شما بی‌اعتماد میشه؛ بعد از ریشه‌یابی بی‌اعتمادیش، سعی کنید اعتمادش رو جلب کنید. پنهانکاری به ریشه‌های روابطتون آسیب جدی وارد می‌کنه. ‎‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
من تو یه خانواده‌ی متوسط زندگی میکردم. ولی پدرم‌ زیادبرامون‌خرج نمیکرد.‌ بیشترخوشگذرونی خودش براش مهم بود سر برج که حقوقشو میگرفت تا چند روز شب ها خونه نمی‌اومد. بعد هم‌که پولش نصف شده بود با کلی منت یکم خرجی میداد به مادرم.‌ من و برادرم‌و خواهر کوچیکمم با اینکه پدرم کارش دولتی بود همیشه در سختی بودیم.برادرم ازدواج کرد و رفت.‌من موندم و خواهرم. مادرم برای اینکه زندگی ما بهتر باشه میرفت خونه ها نظافت میکرد.یه روز از مدرسه اومدم‌خونه.‌ دیدم خاله‌م اومده خاستگاریم.‌ به مادرم گفتم بگو نه. من دوست دارم زن یه آدم‌به‌روز بشم. پسرخاله مثل بابا میمونه. همزمان یه خاستگار دیگه هم برام اومد. خیلی خوش تیپ و خوش هیکل بود.‌ شب خاستگاری وقتی رفتن برادرم بهم گفت که این به درد نمیخوره. مردی که زیر اَبروش رو برداره به درد زندگی نمیخوره. ولی من برای فرار از زندگی خونه‌ی پدرم گفتم یا این یا هیچ‌کس. پدرم‌که کلا بی‌خیال بود و براش مهم نبود. مادرمم خیلی ساده بود. فقط برادرم میگفت‌ بگو نه. خیلی اصرار کرد خیلی التماس کرد ولی من قبول نکردم‌ کار به جاهای باریک‌کشید و شب بله برون از حرصش کتکم زد بهش گفتم به اون ربطی نداره. اونم قهر کرد و تو هیچ کدوم از مراسماتم شرکت نکرد.‌بدون هیچ فکری ازدواج کردم.اوایلش خیلی خوب بود.‌ اجازه داد چادرم‌رو دربیارم. خودش نماز نمیخوند و به منم کاری نداشت. توی خونه ماهواره نصب کرد و من از یک‌فضای بسته وارد یک زندگی راحت و باز شدم.وضع مالی نسبتا خوبی داشت و بریزو بپاش میکردم.کم‌کم همه چی برام عادی شد و اون ذوق زدگیم‌ از بین رفت.‌یه روز متوجه شدم که شوهرم‌ داره توی دستشویی تلفنی با یه زن حرف میزنه.‌ گفتم اگر بهش بگم‌ انکار میکنه. باید مچش رو سروقت بگیرم. از خونه‌که رفت بیرون افتادم دنبالش. رفت توی یه خونه. از همسایه‌هاش پرسیدم گفتن که این آقا با یه خانمی هر چند وقت یکبار میان اینجا. ما هم شاکی هستیم. ولی کاری نمیتونیم‌ بکنیم. خشم‌جلوی چشم هام رو گرفت و زنگ زدم پلیس. کم تر از بیست دقیقه پلیس ها اومدن. شکایت اهل محل هم باعث شد تا مامور ها بیشتر اهمیت بدن. درزدن و شوهرم در رو باز کرد.‌ بیشتر از دیدن‌من جا خورد تا پلیس ها. بهش گفتن اینجا چی کار میکنید گفت این خانم همسر موقت من هستن اینجا هم خونه‌م هست. انقدر حالم بد شد که از هوش رفتم... وقتی بهوش اومدم فقط برادرم کنارم بود.‌ بعد از چند وقت تو چشم هام نگاه میکرد. اما نگاهش سرزنش نداشت. گفت آبجی من پشتتم تا هر جا که بخوای بری.‌ گفتم میخوام انتقام بگیرم. ولی موافق نبود نظرش روی جدایی بود رفتیم خونه. شوهرم شب اومد گفت هر دو تون رو دوست دارم و طلاق نمیدم.‌ فردا هم‌میرم اونو عقد میکنم. با برادرم دست به یقه شد ولی من جداشون کردم. زندگیم رو هوا بود.‌نمیتونستم شریک زندگیم رو با کسی شریک بشم.‌ به برادرم گفتم تو بشو همه‌کاره‌ی من طلاقمو بگیر. شش ماه بعد ازش جدا شدم و برگشتم خونه‌ی پدرم. اما چه خونه‌ای. پدرم قبل ازدواج زورش میاومد به ما خرجی بده.‌الان که برگشته بودم اصلا نمیذاشت سر سفره بشینم.‌ یکی از همسایه ها که ۱۵ سال از من بزرگ تر بود اومد خاستگاریم. برای اینکه از خونه‌ی پدرم نجات پیدا کنم گفتم بله ولی اینبار برادرم کوتاه نیومد.‌. گفت نمیزاره دیگه خودمو بدبخت کنم.‌ با پدرم صحبت کرد و ماهانه پولی رو بهش داد تا منو اذیت نکنه. نزدیکای عید بود که خاله‌م اوند خونمون و گفت که پسرخاله‌م هنوز دلش پیش من گیره از خجالتم‌گفتم‌ نه. اینکه از اول پسش زدن و دوباره برگشت سمتم باعث شکستم‌شد.‌خورد شدم.‌ خاله ناراحت از خونه‌مون رفتو بعدش من افسرده شدم.انقدر که از اومدن دوباره‌شون غصه خوردم از طلاقم‌ نخوردم. برادرم کمک‌م کرد و کار خوبی برام پیدا کرد.‌ از تمام‌مرد ها بدم میاومد و فقط به کار و آینده و تنهاییم فکر میکردم.‌ پدرم فوت کرد و من زیر چتر حمایت برادرم با سهم ارثم‌ یه خونه‌ی کوچیک‌برای خودم خریدم. ولی بهم اجازه نداد که تنها زندگی کنم. چند ماهی گذشت همسر سابقم برگشت و گفت که نمیتونه بدون من ادامه بده.‌ خیلی برام‌جای تعجب داشت. اینکه دوستم نداشت برام‌مشخص بود هدفش رو درک‌نمیکردم. همه میگفتن به خاطر خونه‌ت اومده. ول کن هم نبود و هر روز میاومد. مادرمم از سادگی راهش میداد. یه روز دیگه خسته شدم. تلفن رو برداشتم‌و شماره‌ی پسر خاله‌م رو گرفتم گوشی رو که جواب داد با بغض و گریه بهش گفتم میشه دوباره بیای خاستگاریم. من از اول اشتباه کردم خوشحال تر از چیزی که فکرش رو میکردم گفت به خدا امشب میخواستم زنگ بزنم‌به خاله. میخواستم‌اجازه بده خودم باهات حرف بزنم. وبی همش دو دل بودم که نکنه دوباره بگی نه گفتم‌بهش خسته شدم از وضعیت ز
ندگیم. یه انتخاب اشتباه منو یک سالِ درگیر خودش کرده. گفت ناراحت نباش که دوران غصه خوردنت تموم شده. خوشحال از حرف هایی که زده منتظرش موندم. زنگ زدم‌به برادرمو همه چی رو گفتم. از اینکه خودم بهش زنگ زده بودم‌ناراحت شد و گفت باید واسطه میفرستادم. اما خیلی بهم سخت میگدست و حتی برادرمم نمیتونست اون شرایطم رو درک کنه شب خانوادگی اومدن خونمون.‌ خاله‌م گفت که همه‌مون این یکسال رو ندیده میگیریم.‌ به درخواست خودم رفتیم مشهد و بعد هم زندگی‌مونو شروع کردیم. همیشه خدا رو شکر میکنم که توی این اتفاق ها بهترین رو برام رقم زد. الان ۵ ساله از اون روز ها میگدره و خدا به من یه دو قلو داده‌. یه دختر یه پسر چند وقت پیش شنیدم که همسر سابقم با اون زن هم نتونسته ادامه بده و الان تنها زندگی میکنه. توی ازدواج به حرف بزرگتر ها گوش کنید. نه زیبایی نه چهره و تیپ و ظاهر توی زندگی به کار نمیان. پایان سفارش تبلیغات @hosyn405 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
⭕️ هنگام خرید به نظر همسرتون احترام بذارید، حتی اگر سلیقش با شما یکی نباشه. لازم نیست حتما طبق میل او خرید کنید مهم اینه که در مقابل نظراتش چه عکس العملی نشون میدین اگر همیشه انتخاب‎هاشو رد کنید و یا مسخره کنین مطمئن باشید دیگه واسه همراهی شما تمایلی پیدا نمیکنه. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️🍃❤️ زندگی‌تون رو با این کارها نابود کنید! 🔸دائم همسر و بچه‌هاتون رو با دیگران مقایسه کنید 🔸به ظاهرتون تو خونه اهمیت ندید 🔸برای هم وقت نذارید 🔸تفریح دو نفره نداشته باشید 🔸عیب‌‌های خانواده همسرتون رو تذکر بدید 🔸از جملات عاشقانه استفاده نکنید کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴🔴 هر زمان که افسرده شدید مقداری تمیز کاری انجام بدهید ، تمیز کردن جنبه فیزیکی زندگی شما میتواند باعث پاکی جنبه روانی شود کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✖️چگونگي رسيدن به يك زندگي زناشويي باثبات: ⇠یک زندگی زناشویی باثبات وقتی پدید می آید که زوجين بتوانند تعارضات اجتناب ناپذیر روابطشان را حل کنند. ⇠بسیاری از زن و شوهرها تصور می کنند خوشبختی یعنی عدم تعارض؛ و تصور می كنند نداشتن جنگ و دعوا نشانه سلامت زندگی زناشویی آنهاست. ⇠در صورتی که پیشرفت روابط ما بستگی به آشتی دادن تفاوت هايمان دارد. به اين شکل است که می توانيم به یکدیگر عشق بورزیم و لذات زندگی مشترک را تجربه كنيم. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae یکی از موضوعات بسیار مهم در رابطه با همسرداری اینه که مرد در هر صورت به همسر خودش امنیت بده. یعنی همیشه جوری حرف بزنه و رفتار کنه که آب توی دل خانومش تکون نخوره. ⭕️ متاسفانه یه اخلاق بدی که خیلی از آقایون دارن اینه که لذت میبرن از اینکه خانمشون رو بابت موضوعی نگران کنند! بعد هم فکر میکنند که دارن با خانمشون شوخی میکنند! در زمینه امنیت روانی هیچ گونه جای شوخی هم نیست! کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae هرگز از سخنان طعنه آمیز در ارتباط های کلامی خود استفاده نکنیدو در جمع فامیلی یا دوستانه برای خنداندن دیگران همسرتان را تحقیر نکنید زیرا موجب می شود که ناخودآگاه شما هم در نظر مخاطبان تحقیر شوید. وظیفه ی ما در رابطه نشان دادن غلط ها و اشتباهات دیگران نیست. ما همه به اندازه ی کافی واعظ و معلم اخلاق در اطرافمان داریم. وظیفه ی ما شاید این است که سکوت کنیم و اجازه دهیم دیگران خودشان باشند در کنارمان، درست همان کسی شویم که هیچگاه نداشتیم! وظیفه مان این است که دیگری را برای خودمان نخواهیم! بلکه دیگری را برای رها بودنش و شبیه خودش بودن بخواهیم. آدمها برای کم کردن دردها و تنهایی ها وارد رابطه میشوند نه برای وارد شدن به قفسی دیگر حتی اگر مُهرِ عشق بر سر در قفس خورده باشد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae جایگزین داد زدن سر کودکان انقدر عصبانی نشو که وااااای ببین دیوار اتاقو چیکار کردی با خودت بگو شاید پسرم قراره پیکاسوی بعدی باشه بهش بگو بیا این برگه رو بگیر روش نقاشی کن تا بزنیم به دیوار و سر آخر با هم دیوارو تمیز کنید وقتی کوچولوت گریه میکنه نگو باز چی شده؟ سریع بهش بگو اون ابرو نگاه کن شبیه گربه است بچه ها برای این که گریه کنن باید سرشون پایین باشه وقتی سرشونو بالا میگیرن گریه شون بند میاد نگو چقدر شلخته ای همیشه اتاقت به هم ریخته اس پاشو اتاقتو مرتب کن بگو وای نمیدونی چقدر مادر بزرگ از تمیزی و منظم بودنت تعریف می‌کرد بیا باهم اتاقتو تمیز کنیم و بعد عکس بگیریم واسه مامان بزرگ بفرستیم موافقی شروع کنیم نگین این همه زحمت کشیدم این غذا رو درست کردم بخور دیگه اه خستم کردی بگین فکر می کنی بشقابت چند قاشق می گیره بشماریم یک دو کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💔 🍂🍃اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه، آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد. •● در ازدواج، اصل قضیه محبت است. دخترها و پسرها این را بدانند. این محبتی را که خدا در دل شما قرار داده، حفظ کنید.🍃🍂 مقام معظم رهبری 💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✍🏻 آقایان عزیز!
🍃🍂 مدافع همسرتان باشید و از همسر خود در گفتار و کردار حمایت کنید. به هیچ کس حتی نزدیکان اجازه ندهید بی دلیل از همسر شما عیب جویی کنند...!🍂🍃 💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍂🍃تفاوتهای زنان و مردان 🍂🍃 ✍🏻 یکی از وجوه تفاوت بین زن و مرد این است که، مرد می خواهد تنها باشد و مشکلش را خودش حل کند ولی زن همدرد می خواهد و نمی خواهد تنها باشد... 💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔺 🍂🍃برای هم پیام های مسموم نفرستید🍂🍃 •●به کار بردن جملاتی مانند👇🏻 کاش ازدواج نکرده بودم یا خوش به حال مجردها که هر کاری دلشان می خواهد انجام می دهند و... فقط به رابطه شما لطمه می زند... 💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✍🏻 🍂🍃چنانچه تمایل دارید که هرگز شخص سومی نتواند وارد زندگی شما بشود، جمله↯↯ « به تو افتخار می کنم »❤️✨ یکی از جملات روزانه شما باشد.➣ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
باید کاری کنم,اما اگر کوچکترین حرکتی کنم ,انور را هوشیارمیکنم ومطمینا بااسلحه ی‌کمریش کارم راتمام می
❤️رمان جدید❤️ 💜نام رمان : از کرونا تا بهشت 💜 💚نام نویسنده: طاهره سادات حسینی 💚 💙تعداد قسمت : 136 💙 🧡ژانر: امنیتی_عاشقانه_مذهبی_شهدایی🧡 💛با ما همـــراه باشیـــــن💛 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱ و ۲ (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود: آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... *** وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قائم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی «کاناپه ی انتظار» خوابم برده بود, کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم, اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت: _اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم... آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم, حالم خوش نبود, یک هفته داخل آن کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دائمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت _برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم, صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها... درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت: _ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی و عراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان, تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد.علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد.... بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده و آشنایانش را از دست داده بود, علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن.... بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی را نداشتند, یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۳ و ۴ ماه چهارم بارداریم,حالم خیلی بد بود,به توصیه پزشکم یک سنوگرافی انجام دادم ومشخص شد که حرف انور خبیث درست از کار درامده ومن چند قلو بارداربودم....تا ماه هفتم به سختی تحمل کردم ودرسپیده دم یک روز زیبای خدا درپایان ماه هفتم سه پسر ویک دخترم قدم به این دنیای تاریک و زبون گذاشتندوهر چهار نوزاد درسلامت کامل بودند. علی نام سه پسرم را حسن وحسین وعباس گذاشت ومن نام دخترم را زینب نهادم ,حالا دوتا دختر زهرا وزینب وسه تا پسر داشتم, پنج فرشته ی زیبا ودوست داشتنی... زهرا از شادی درپوست خود نمیگنجید ومثل خواهری بزرگتر برای بچه ها ودختری مهربان برای من,مانند پروانه به دورمان میگشت...روزها با خوبی وخوشی گذشت وبچه ها قدکشیدند. چهارسال مثل برق وباد گذشت,دراین چهار سال, زندگی من وبچه هایم مخفیانه و درشادی گذشت,هراز گاهی که هوای, خانواده ام وطارق وعماد وخاله را میکردم, خیلی مخفیانه به دیدارشان میرفتیم. طارق با فاطمه,دختر خاله صفیه,خواهرعلی, ازدواج کرده بود وعماد هم پیش طارق و فاطمه بود,یک سال بعداز ان حادثه شوم وکشته شدن پدرومادرم,عماد باکمک‌ اطرافیان ومدد خداوند قدرت تکلمش را به دست میاورد.همه ی خانواده به موصل برگشته بودند,به گفته ی طارق,خانه ی پدری را نگهداشته بود اما به خاطر صحنه های زجراوری که عماد درانجا دیده بود,خانه‌ی جدیدی برای زندگی خریده ودرانجا مستقر شده بودند,شکرخدا زندگیشان باخیر و خوبی درجریان بود. بچه های من هم فوق العاده باهوش بودند, درخانه با انها راکارکرده بودم,حسن وحسین وزینب وزهرا حافظ پانزده جز از قران بودند,اما عباس چیز دیگری بود,عباس درهمه چی ازخواهران وبرادرانش جلوتر بود, بیست جز قران را حفظ بود,حتی درخانه با ایات قران بامن وعلی حرف میزد.فهم ودرک این بچه چهارساله مانند مردان چهل ساله بود وهمیشه خاله توصیه میکرد مراقب چشم‌زخم باشم که به فرزندانم علی‌الخصوص عباسم نرسد.خودم وعلی هم, زبان انگلیسی را مانند عربی وفارسی وعبری ,یادگرفتیم وخیلی روان صحبت میکردیم...زندگیمان پراز شور ونشاط وهیاهو بود تا اینکه ان اتفاق شوم افتاد..... طارق به شماره علی که غیرقابل ردیابی بود, پیام داده بود که به نجف برای دیدار ما میایند, فاطمه تازه بچه دارشده بود و ما از زمان تولد مهدی, پسرطارق اوراندیده بودیم وچون امکان مسافرت ما نبود,در حرم مولا علی ع ,مثل همیشه مخفیانه,قرار ملاقات گذاشتیم,دراین چند سال دلم خوش بود به همین ملاقاتهای کوتاه مدت ومخفیانه, بچه‌ها را اماده کردم ,عباس وحسین دست علی راگرفتند وحسن وزینب هم با من وزهرا که الان دختری زیبا وده ساله شده بود,امدند.خدای من,عماد چه بزرگ شده بود ,خیلی سربه زیر,انگار از زهرا چشم میزدورومیگرفت ,زهرا هم همینطور بود,پسر دوماهه طارق,دوست داشتنی بود و چشمانش مرا یاد لیلا میانداخت...دوساعتی در حرم مولا علی ع کنار هم بودیم ووقت برگشتن میخواستم در ماشین را بازکنم و سوار شوم که بافریاد علی برجای خودم خشکم زد.... علی: _سلماااا باز نکن,روی درجعبه عقب راببین.... وای خدای من ,بسته ی کوچکی به اندازه ی یک گوشی موبایل به درجعبه چسپیانیده بودند وزندگی در اسراییل وهمجواری با خونخواران صهیونیست باعث شد درنگاه اول بفهمم که یک بمب به ماشین وصل است وبا یک تک استارت, ماشین وهمه ی سرنشینانش تکه تکه میشوند... خداراشکرباهوشیاری علی ,همه چی به خیر گذشت اما نگرانی جدیدمان خیلی جدی بود, این اتفاق یعنی ,موساد جا وهوییت ما را کشف کرده واین زنگ خطری بود که برای خانواده‌ی من به صدا درامده بود. به خانه که رسیدیم علی گفت: _وسایل خودمان وبچه ها راجمع کن باید ازاینجا برویم. اول فکر کردم ,منظورش تغییر,خانه مان است اما... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405